تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم

شاعر : عطار

تا گوش برگشادم آواز تو شنيدمتا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم
چندان که ره سپردم بيرون ز تو نديدمچندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم
چون با مني چه جويم اکنون بيارميدمتا کي به فرق پويم جمله تويي چگويم
با دست هرچه ديدم جز باد مي‌نديدمعمري به سر دويدم گفتم مگر رسيدم
دربسته ماند بر من وز دست شد کليدمفرياد من از آن است کاندر پس درم من
چون در فناي عشقت ذوق بقا چشيدمعطار را به کلي از خويشتن فنا کن