تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم

تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم شاعر : عطار تا گوش برگشادم آواز تو شنيدم تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم چندان که ره سپردم بيرون ز تو نديدم چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم چون با مني چه جويم اکنون بيارميدم تا کي به فرق پويم جمله تويي چگويم با دست هرچه ديدم جز باد مي‌نديدم عمري به سر دويدم گفتم مگر رسيدم دربسته ماند بر من وز دست شد کليدم فرياد من از آن است کاندر پس درم من چون در فناي عشقت ذوق بقا چشيدم عطار را به کلي از خويشتن فنا کن...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم
تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم
تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم

شاعر : عطار

تا گوش برگشادم آواز تو شنيدمتا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم
چندان که ره سپردم بيرون ز تو نديدمچندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم
چون با مني چه جويم اکنون بيارميدمتا کي به فرق پويم جمله تويي چگويم
با دست هرچه ديدم جز باد مي‌نديدمعمري به سر دويدم گفتم مگر رسيدم
دربسته ماند بر من وز دست شد کليدمفرياد من از آن است کاندر پس درم من
چون در فناي عشقت ذوق بقا چشيدمعطار را به کلي از خويشتن فنا کن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.