تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم شاعر : عطار تا گوش برگشادم آواز تو شنيدم تا چشم باز کردم نور رخ تو ديدم چندان که ره سپردم بيرون ز تو نديدم چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم چون با مني چه جويم اکنون بيارميدم تا کي به فرق پويم جمله تويي چگويم با دست هرچه ديدم جز باد مينديدم عمري به سر دويدم گفتم مگر رسيدم دربسته ماند بر من وز دست شد کليدم فرياد من از آن است کاندر پس درم من چون در فناي عشقت ذوق بقا چشيدم عطار را به کلي از خويشتن فنا کن...