بر سر افتادم چه ميتازي مرا سوختي جانم چه ميسازي مرا
بوک بر گيري و بنوازي مرا در رهت افتادهام بر بوي آنک
بر نخيزم گر بيندازي مرا ليک ميترسم که هرگز تا ابد
آمدم تا چارهاي سازي مرا بندهي بيچاره گر ميبايدت
همچو شمعي چند بگدازي مرا چون شدم پروانهي شمع رخت