بار دگر شور آوريد اين پير درد آشام را شاعر : عطار صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما بار دگر شور آوريد اين پير درد آشام را در کفر خود دين دار شد بيزار شد ز اسلام ما چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد دايم يکي گوييم وبس تا شد دو عالم رام ما پس گفت تا کي زين هوس ماييم و درد يک نفس از نام و ننگ آزاد شد نيک است اين بدنام را بس کم زني استاد شد بي خانه و بنياد شد وز درد درد درد او شد مست هفت اندام ما پس شد چون مردان مرد او وز هر دو عالم...