گر سير نشد تو را دل از ما شاعر : عطار يک لحظه مباش غافل از ما گر سير نشد تو را دل از ما مانندهي مرغ بسمل از ما در آتش دل بسر همي گرد هر روز هزار منزل از ما تر ميگردان به خون ديده تا خاک ز خون کني گل از ما چون ابر بهاري ميگري زار که گاه بگيردت دل از ما آخر به چه ميل همچو خامان يا رشتهي عشق بگسل از ما يا در غم ما تمام پيوند جز رنج و بلات حاصل از ما مگريز ز ما اگرچه نامد صد گنج طلسم مشکل از ما کز هر رنجي گشاده گردد ديوانهي...