کار چو از دست من برفت چه سازم

شاعر : عطار

مات شدم نيز خانه نيست چه بازمکار چو از دست من برفت چه سازم
اشک فشان همچو شمع چند گدازمدر بن اين خاکدان عالم غدار
اين نفسي چند در هوس به چه تازمچون نفسي ديگرم ز عمر امان نيست
بر سر پايم نشسته سر چه فرازمچو گل يک روزه در ميانه‌ي صد خار
در پس اين پرده، پرده چند نوازمپرده‌ي من چون دريد پرده‌در چرخ
حيله چه گويم کنون و چاره چه سازمچاره‌ي من چون به دست چاره گران نيست
زانکه من خسته دل نهفت نيازمقصه‌ي اندوهت آشکار چه گويم
خاصه که پيش اندر است راه درازمواقعه کوته کنم چه گويم ازين بيش
دم نتوان زد ز سر پرده‌ي رازماي دل عطار دم مزن که درين دير