محلم نيست که خورشيد جمالت بينم

شاعر : عطار

بو که باري اثر عکس خيالت بينممحلم نيست که خورشيد جمالت بينم
که ندانم که دمي گرد وصالت بينمکاشکي خاک رهت سرمه‌ي چشمم بودي
خاک بوس در و درگاه جلالت بينمصد هزاران دل کامل شده در کوي اميد
گر شبي پرتو آن شمع جمالت بينمهمچو پروانه پر و بال زنم در غم تو
جان و دل خون شود و من به چه حالت بينمجگرم خون شد از انديشه‌ي آن تا پس ازين
من زهي دولت اگر سال به سالت بينمتو مرا دم به دم اندر غم خود مي‌بيني
ني بخور خون دل من که حلات بينمخاک پاي تو شدم خون دلم پاک مريز
نشوم هيچ ملول و نه ملالت بينمگر دهد شرح غمت خاطر عطار بسي