ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفته‌ايم

شاعر : عطار

با پير خويش راه قلندر گرفته‌ايمما هرچه آن ماست ز ره بر گرفته‌ايم
ايمان خود به تازگي از سر گرفته‌ايمدر راه حق چو محرم ايمان نبوده‌ايم
يکباره ترک کار مزور گرفته‌ايمچون اصل کار ما همه روي و ريا نمود
زنار چار کرده به‌بر در گرفته‌ايماز هر دو کون گوشه‌ي ديري گزيده‌ايم
وز طيلسان و خرقه قلم برگرفته‌ايماندر قمارخانه چو رندان نشسته‌ايم
تا روز حشر ملک سکندر گرفته‌ايمزان چشمه‌ي حيات که در کوي دوست بود
بيرون ز کفر و دين ره ديگر گرفته‌ايمبرتر ز هست و نيست قدم در نهاده‌ايم
از دست دوست باده به ساغر گرفته‌ايمبر روي دوست ساغر و دست از ميان برون
از لفظ او دو کون به گوهر گرفته‌ايمعطار تا بيان مقامات عشق کرد