باده ناخورده مست آمده‌ايم

شاعر : عطار

عاشق و مي پرست آمده‌ايمباده ناخورده مست آمده‌ايم
که نه بهر نشست آمده‌ايمساقيا خيز و جام در ده زود
که به خود پاي بست آمده‌ايمخيز تا از خودي برون آييم
ما ز بهر شکست آمده‌ايمچون شکستي نبود جانان را
هوشياران مست آمده‌ايمدر جهاني که مست هشيار است
کاملان الست آمده‌ايمناقصان بلي خويشتنيم
ما مگر نيست هست آمده‌ايمهستي و نيستي ما بنماند
که به عمري به دست آمده‌ايمما چنين خوار نيستيم الحق
به عنايت به شست آمده‌ايمهمچو عطار در محيط وجود