چه مقصود ار چه بسياري دويديم

شاعر : عطار

که از مقصود خود بويي نديديمچه مقصود ار چه بسياري دويديم
بسي خواري و بي برگي کشيديمبسي زاري و دلتنگي نموديم
بسي در جستجويش ره بريديمبسي در گفتگوي دوست بوديم
گهي رندي و قلاشي گزيديمگهي سجاده و محراب جستيم
به هر پر کان کسي پرد پريديمبه هر ره کان کسي گيرد گرفتيم
به جان و دل غم عشقش خريديمچو عشق او جهان بفروخت بر ما
ز نور حضرت او ناپديديممگر معشوق ما با ماست زيرا
که چون بادي به عالم بر وزيديمبه دست ما به جز باد هوا نيست
درين محنت به خون بر مي‌تپيديمدرين حيرت همي بوديم عمري
کنون اين ره به پايان آوريديمکنون رفتيم و عمر ما به سر شد
نديديم ار چه بسياري دويديمدريغا کز سگ کويش نشاني
به ما نرسيد و ما از غم رسيديمبسي بر بوي او بوديم و بويي
ميان خاک تاريک آرميديمچو مقصودي نبود از هرچه گفتيم
کنون اميد ازين عالم بريديمکنون عطار را بدرود کرديم