چون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم

شاعر : عطار

هندوي خويش کند هر دم به دلبريمچون زلف تاب دهد آن ترک لشکريم
در حال بند کند در دام کافريمچون زلف کافر او آهنگ دين کندم
مويي تمام بود زان زلف عنبريممويي اگر همه خلق در من نگه نکنند
چون دلق زرق من است چند از سيه گريماي ساقي از مي عشق دلقم بشو و بيا
مست ملامتيم رند قلندريمتا کي ز رد و قبول دردي بيار که من
زين پس به بتکده‌ها مرد مقامريمتا کي ز روي و ريا بت ساختن ز هوا
امروز پيش مغان چون گبر آزريمگر دي به صومعه در، مرد خليل بدم
ليکن ز روي يقين گبرم چو بنگريمگرچه به صورت تن، از ممنان رهم
کرد آن حقيقت فقر از جان و دل بريمعطار تا که نهاد در راه فقر قدم