عاشقي چيست ترک جان گفتن

شاعر : عطار

سر کونين بي‌زبان گفتنعاشقي چيست ترک جان گفتن
علم پي کردن از عيان گفتنعشق پي بردن از خودي رستن
جمله از چشم خون فشان گفتنرازهايي که در دل پر خون است
قصه‌ي خون يکان يکان گفتنبه زباني که اشک خونين راست
حال پيداي خود نهان گفتنهمچو پروانه پيش آتش عشق
مي‌تواند به ترک جان گفتنعاشق آن است کو چو پروانه
شير پروانه را توان گفتنشير چون مي‌گريزد از آتش
برتر از هفت آسمان گفتنراهرو تا به کي بود سخنت
ره سپرده سخن روان گفتنکم نه‌اي از قلم ازو آموز
کار کردن ز کاردان گفتنکار کن زانکه بهتر است تو را
چند از افسانه‌ي جهان گفتنجان به جانان خود ده‌اي عطار