اي پسر اين رخ به آفتاب درافکن

شاعر : عطار

باده‌ي گلرنگ چون گلاب درافکناي پسر اين رخ به آفتاب درافکن
جام پياپي کن و شراب درافکنصبح علم بر کشيد و شمع برافروخت
سوخته‌ي عشق را رباب درافکنشاهد سرمست را ز خواب برانگيز
باده‌ي خوش آمد به ماهتاب درافکنگرچه شب اندر شکست ماه بلند است
چند نشيني به بند و تاب درافکنگل بشکفت و دلم ز عشق تو برخاست
نعره درين عالم خراب درافکنمست خرابيم جمله نعره زنانيم
توبه کن از توبه دل بتاب درافکنچند ازين نام و ننگ و زهد و ز تزوير
گو دل او غم ازين عذاب درافکنگر دل عطار را عذاب غم توست