باز آمده‌اي از آن جهانم من

شاعر : عطار

پيدا شده‌اي از آن نهانم منباز آمده‌اي از آن جهانم من
کين مي‌دانم که مي ندانم منکار من و حال من چه مي‌پرسي
سرگشته‌تر از همه جهانم منهرچند که در جهان نيم ليکن
از پس کنم و به يک مکانم مندر هر نفسي هزار عالم را
چه سود که آن زمان عيانم منهر دم که نهان طلب کنم خود را
آن لحظه بدان که بي‌نشانم منوآن دم که عيان نشان خود خواهم
از هر دو گذشته آن زمانم منوان دم که نهان خود عيان جويم
في‌الجمله نه اينم و نه آنم منمن اينم و آنم و به هم هردو
گفتن سخني نمي‌توانم منزان راز که سر جان عطار است