هر دمم مست به بازار کشي

شاعر : عطار

راستي چست و به هنجار کشيهر دمم مست به بازار کشي
مست گرداني و در کار کشيمي عشقم بچشاني و مرا
گاهم از کعبه به خمار کشيگاهم از کفر به دين باز آري
گاهم اندر ره اسرار کشيگاهم از راه يقين دور کني
گاهم از ميکده در غار کشيگه ز مسجد به خرابات بري
از مصلام به زنار کشيچون ز اسلام منت ننگ آيد
هر دمم در ره کفار کشيچون مرا ننگ ره دين بيني
اندرين واقعه بر دار کشيبس که پيران حقيقت‌بين را
خون خوري تن زني و بار کشياي دل سوخته گر مرد رهي
همچو گلبن ستم خار کشيبر اميد گل وصلش شب و روز
خاک در ديده‌ي اغيار کشيآتش اندر دل ايام زني
باده بر چهره‌ي دلدار کشيبويي از مجمره‌ي عشق بري
در ره عشق چو عطار کشيغم معشوق که شادي دل است