چون خط شبرنگ بر گلگون کشي

شاعر : عطار

حلقه در گوش مه گردون کشيچون خط شبرنگ بر گلگون کشي
سرکشي و هر زمان افزون کشيگر ببيني روي خود در خط شده
تا لباس سرکشي بيرون کشيگفته بودي در خط خويشت کشم
در خط خويشم ندانم چون کشيخط تو بر ماه و من در قعر چاه
بلکه آن خواهم که تيغ اکنون کشيگر بريزي بر زمين خونم رواست
خون شود جانم اگر در خون کشيليک زلفت از درازي بر زمين است
هر نفس در بند ديگرگون کشيمي‌کشي در خاک زلفت تا مرا
مي‌کشي تا بر من مجنون کشيچون منم ديوانه تو زنجير زلف
تا به دام مشکش از افسون کشيدام مشکين مي‌نهي عطار را