اي جان جان جانم تو جان جان جاني

شاعر : عطار

بيرون ز جان جان چيست آني و بيش از آنياي جان جان جانم تو جان جان جاني
تو آني و نه آني يا جاني و نه جانيپي مي‌برد به چيزي جانم ولي نه چيزي
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانيبس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
هرگز کسي ندانست گنجي بدين نهانيگنج نهاني اما چندين طلسم داري
تا چون نهفته ماند چيزي بدين عيانيني ني که عقل و جانم حيران شدند و واله
فاني شدم کنون من باقي دگر تو دانيچيزي که از رگ من خون مي‌چکيد کردم
تا بو که از ره خود گردي برو فشانيکردم محاسن خود دستار خوان راهت
گر وارهاني از خود دانم که مي‌توانيدر چار ميخ دنيا مضطر بمانده‌ام من
بويي فرست او را از کنه بي نشانيعطار بي نشان شد از خويشتن بکلي