اي حسن تو آب زندگاني

شاعر : عطار

تدبير وصال ما تو دانياي حسن تو آب زندگاني
وز بنده جدا مشو که جانياز ديده برون مشو که نوري
با ما تو هنوز چون کمانيما با تو چو تير راست گشتيم
روزي که چو من شوي بدانيپرسي تو ز من که عاشقي چيست
هرچند قلندر جهانيزنهار مشو تو در خرابات
شهمات شوي و ره ندانيشطرنج مباز با ملوکان
روح است غذاي مرد فانيعطار سخن چنين همي گفت