به هر کويي مرا تا کي دواني

شاعر : عطار

ز هر زهري مرا تا کي چشانيبه هر کويي مرا تا کي دواني
به ترياک سعادت کي رسانيچو زهرم مي‌چشاند چرخ گردون
گهي بر تخت فرعونم نشانيگهي تابوتم اندازي به دريا
شراب الفت وصلم چشانيبرآري برفراز طور سينا
خطاب آيد که موسي لن‌ترانيچو بنده مست شد ديدار خود را
نه آني که شعيبم را شبانيايا موسي سخن گستاخ تا چند
تو آني که شباني را بخوانيمن آنم که شعيبت را شبانم
گرم خواني ورم راني تو دانيمنم موسي تويي جبار عالم
که تو بي‌واسطه وي را بخوانيشباني را کجا آن قدر باشد
درو در و گهر سازي نهانيسخن گويي بدو در طور سينا
که تا خود را به منزلگه رسانيايا موسي تو رخت خويش بربند
نيم يوسف که در چاهم نشانينه ايوبم که چندين صبر دارم
مکن در باغ ويران باغبانيبرون آمد گل زرد از گل سرخ
رسول آشکارا نه نهانينشان وصل ما موي سفيد است
به الماس سخن در مي‌چکانيزهي عطار کز بحر معاني