اي هجر تو وصل جاوداني

شاعر : عطار

واندوه تو عين شادمانياي هجر تو وصل جاوداني
خوشتر ز حيات جاودانيدر عشق تو نيم ذره حسرت
کفر است حديث زندگانيبي ياد حضور تو زماني
آن لحظه که از درم برانيصد جان و هزار جان نثارت
گر يک نفسم به خويش خوانيکار دو جهان من برآيد
خواه اين کن و خواه آن تو دانيبا خوندان و راندنم چه کار است
ور لطف کني براي آنيگر قهر کني سزاي آنم
تا تو ببري به دلستانيصد دل بايد به هر زمانم
جبريل سزد به جان‌فشانيگر بر فکني نقاب از روي
زيرا که ز ديده بس نهانيکس نتواند جمال تو ديد
چون جمله تويي بدين عيانيني ني که بجز تو کس نبيند
شد زنده‌ي دايم از معانيدر عشق تو گر بمرد عطار