گر تو خلوتخانه‌ي توحيد را محرم شوي

شاعر : عطار

تاج عالم گردي و فخر بني آدم شويگر تو خلوتخانه‌ي توحيد را محرم شوي
تو چو سايه محو خورشيد آيي و محرم شويسايه‌اي شو تا اگر خورشيد گردد آشکار
تو چرا در تفرقه هر دم به صد عالم شويجانت در توحيد دايم معتکف بنشسته است
اين زمان همرنگ او شو نيز تا همدم شويبوده‌اي همرنگ او از پيش و خواهي بد ز پس
گر بکوشي در ميانه بيخود اکنون هم شويچون نداري ز اول و آخر خبر جز بيخودي
تا شوي همرنگ دريا گرچه يک شبنم شويرنگ دريا گير چون شبنم ز خود بيخود شده
گر بياميزي تو هم در بحر کل بي غم شويچيست شبنم يک نم از درياست ناآميخته
چون نتابد بحر صحبت بو که تو محرم شويور در آميزي ز غفلت با هزاران تفرقه
جز پراکنده نبيني از پي ماتم شويدل پراکنده روي از جام جم در آينه
زانکه گر تو هيچ گردي تو ز هيچي کم شويهيچ نبودي هيچ خواهي شد کنون هم هيچ باش
ور همه خواهي چو مردان هيچ در يک دم شويگر تو اي عطار هيچ آيي همه گردي مدام