خواجه‌ي شرع آفتاب جمع دين

شاعر : عطار

ظل حق فاروق اعظم شمع دينخواجه‌ي شرع آفتاب جمع دين
در فراست بوده بر وحيش سبقختم کرده عدل و انصافش به حق
تا مطهر شد ز طاها و درستآنک حق طاها برو خواند از نخست
فرخ آنک از هاي و هو درهاي هوستهاي طاها در دل او هاي و هوست
هست او از قول پيغمبر عمرآنک دارد بر صراط اول گذر
او بدست‌آرد زهي عالي مقامآنک اول حلقه دار السلام
آخرش با خود برد آنجا که هستچون نخستش حق نهد در دست دست
نيل جنبش، زلزله آرام يافتکار دين از عدل او انجام يافت
هيچ کس را سايه‌اي نبود ز شمعشمع جنت بود واندر هيچ جمع
چون گريخت از سايه او ديو دورشمع را چون سايه‌اي نبود ز نور
از راي قلبي خدا گشتي عيانشچون سخن گفتي حقيقت بر زفانش
گه ز نطق حق زفان مي‌سوختشگه ز درد عشق جان مي‌سوختش
گفت شمع جنت است اين نامدارچون نبي ديدش که او مي‌سوخت زار