رابعه در راه کعبه هفت سال

شاعر : عطار

گشت بر پهلو زهي تاج الرجالرابعه در راه کعبه هفت سال
گفت آخر يافتم حجي تمامچون به نزديک حرم آمد به کام
شد همي عذر زنانش آشکارقصد کعبه کرد روز حج گزار
راه پيمودم به پهلو هفت سالبازگشت از راه و گفت اي ذوالجلال
او فکندي در رهم خاري چنينچون بديدم روز بازاري چنين
يا نه اندر خانه‌ي خويشم گذاريا مرا در خانه‌ي من ده قرار
کي شناسد قدر صاحب واقعهتا نباشد عاشقي چون رابعه
موج برمي‌خيزد از رد و قبولتا تو مي‌گردي درين بحر فضول
گه درون دير رازت مي‌دهندگه ز پيش کعبه بازت مي‌دهند
هر نفس جمعيتي افزون کنيگر ازين گرداب سر بيرون کني
سر بسي گردد ترا چون آسياور درين گرداب ماني مبتلا
مي‌بشولد وقت تو از يک مگسبوي جمعيت نيابي يک نفس