زندگى و اندیشه هاى عرفانى ابونصر سراج طوسى (2)
شاگردان و مریدان
او پیر ابوسعید ابوالخیر (440 ق) بوده است و ابوسعید ابوالخیر از طریق وى به سلسله سراج متصل مى شود.[72]
2. ابوعبدالرحمان سلمى (412 ق)
ابونعیم اصفهانى (430 ق)[73] و ابوبکر بیهقى (458 ق)[74]
این دو از طریق سلمى از سراج نقل مى کنند.
3. ابوحاتم محمد بن احمد بن یحیى سجستانى[75]
4. ابوحاتم صوفى[76] احتمالا او با ابوحاتم سجستانى یکى است.
5. عبدالله بن یوسف اصفهانى[77]
6. محمد بن احمد بن محمد صوفى[78]
7. محمد بن احمد بن محمد تمیمى[79]
8. ابومحمد غطریفى[80]
9. احمد بن محمد بن یحیى صوفى[81]
قشیرى (465 ق) با واسطه این چند نفر اخیر، از ابونصر سراج طوسى نقل مى کند.
10. ابوالقاسم عبدالرحمان بن محمد بن عبدالله سراج کوشکى
11. ابوبکر محمد بن احمد حدثى اسفراینى
12. ابوسعید نقاش (414 ق)
13. عبدالله بن شاذان طوسى[82]
14. ابومنصور گازر[83]
15. محمد بن حسین صوفى[84]
صاحب کتاب النور[85] از طریق این شخص، از سراج عباراتى نقل مى کند که شاید این شخص همان سلمى باشد.
طریقه وى
دو فرقه جلالیه و خاکساریه، قائل به چهارده خانواده هستند. آنها پیروان حبیب عجمى (156 ق) (مرید حسن بصرى) را به نه دسته تقسیم کرده اند که یک دسته از آنان طوسیان هستند که سر دسته آنان ابونصر سراج است و شیخ عبدالقادر گیلانى (561 ق) را در این گروه قرار داده اند. در رساله اى از خاکساریه درباره این گروه آمده است:
شیخ عبدالواحد نهیب، شیخ ابوسعید مبارک المخدومى، شیخ عبدالقادر یحیى الدین کلیلانى...هم خود را طوسیان مى دانند. اهل ترحم و مروت و تحصیل علومات و طلب فهم و کمالات بودند. هر کس مرید این خانواده شود، به این طور باید راه برود.[86]این دسته بندى با دوازده فرقه اى که در کشف المحجوب آمده قابل مقایسه است.[87]
این که در طریقت وى به تحصیل علم تأکید شده، چیزى است که در کتاب لمع و کلام سلمى هم مشهود است.
سلمى وى را از کسانى مى داند که اهل فتوت به او رجوع مى کنند و درباره وى مى گوید:
و هو المنظور إلیه فى ناحیته فى الفتوة و لسان القوم و فهم أحکامهم و علومهم مع الاستظهار بعلم الشریعة و الکتاب و السنة و هو من بقیة مشایخهم.[88]
سلمى در رساله فتوت هم سه اصل از اصول فتوت را از سراج نقل مى کند.[89] بنابراین، در مجموع باید گفت که وى از مشایخ فتوت بوده و در طریقت وى بر علم و فقه تأکید فراوان شده است.
کرامات
از ابونصر طوسى کراماتى ذکر کرده اند از جمله این که در ماه رمضانى به بغداد رفت و در مسجد شونیزیه سکنى گزید و امامت درویشان به وى تفویض گردید. خادم هر شب قرص نانى براى وى مى آورد اما بعد از این که شیخ در روز عید رفت، خادم دید تمام قرص نان ها بر جاى خویش است.[90]
شبیه این حکایت براى ابن خفیف شیرازى هم نقل شده است.[91] و سراج در لمع همین حکایت را براى ابوعبید بسرى نقل کرده است.[92]
کرامت دیگرى که براى سراج نقل کرده اند این است که شبى وى در معارف سخن مى گفت. در اثناى صحبت براى شیخ حالتى پیش آمد و در میان آتشى که در حال سوختن بود، بر خدا سجده کرد و آسیبى به وى نرسید. اصحاب سؤال کردند و او در پاسخ گفت: «کسى که بر درگاه او آبروى خود ریخته بود، آتش روى وى نتواند سوخت».[93] این حکایت در تذکرة الاولیاء با آب و تاب بیشترى آمده است و در ادامه آن آمده: «عشق آتش است در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون الله است همه را بسوزاند و خاکستر مى کند».[94] حکایت اول را ابتدا هجویرى در کشف المحجوب ذکر کرده و بعد از آن به دیگر کتب راه یافته و از این جهت مستند این حکایت و اعتبار آن تاحدودى نامعلوم است و از طرفى این احتمال را نیز نباید از نظر دور داشت که شاید احوال وى با احوال ابوالقاسم سوسى صوفى، معروف به سراج که در مسجد شونیزیه بوده و صاحب حکایاتى است، خلط شده باشد; خصوصاً که او هم از کسانى است که اهل فتوت به وى رجوع مى کردند[95] و حکایات او به خاطر تشابه اسمى به اشتباه، به ابونصر نسبت داده شده است.
وفات
النجوم الزاهرة وفات وى را در نیشابور و در حال سجده دانسته ولى این اشتباهى است که اتابکى مرتکب شده; چرا که عبارتى که اتابکى نقل مى کند، همان عبارات سلمى درباره پدر سراج است اتابکى به اشتباه، آن را مربوط به خود سراج دانسته است.
غلام سرور درباره تاریخ وفات وى این چنین سروده:
مقتداى زمانه شیخ کبیر *** شیخ بونصر هادى دو جهان
سال وصلش سراج اقطاب است *** هم رقم کن سراج اوج جنان[96]
مقبره
مزار ابونصر همواره مورد توجه بوده و بنا به گفته عطار و جامى این توجه به خاطر بشارتى است که ابونصر به اهل طوس داده و آن این که: «هر جنازه اى که به پیش خاک من بگذراند، مغفور بود.[100]» از خوابى که شرف الدین یعقوب زرکوب نقل مى کند که سراج را در بالاى سر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشاهده مى کند،[101] به خوبى مى توان اعتقاد مردم را به بزرگى وى احساس کرد.
مقبره سراج تا قرن هشتم باقى بوده و ابوبکر تایبادى (791 ق) به زیارت قبر سراج رفته و شب هم در بقعه او مانده است.[102] اما به دنبال حمله مغول ها به ایران و حمله میرانشاه تیمورى به طوس، این شهر رو به ویرانى مى نهد به طورى که از اواسط قرن نهم به این سو، دیگر یادى از این شهر در منابع نیست[103] و به احتمال فراوان در این حمله، مقبره هاى واقع در طوس هم از بین رفته است.
فضل الله خنجى در کتاب مهمانخانه بخارا، که در سال 914ـ915 نوشته شده، گزارشى از سفر محمد شیبانى خان به طوس مى دهد که این سفر بعد از خرابى طوس است. وى به زیارت مزارات طوس مى رود و ابتدا به زیارت قبر محمد بن حنفیه و بعد از آن به جانب شرقى طوس مى رود که قبر سراج را در آن موضع مى داند.[104]
آثار و اشعار
ما ناصحتک خبایا الودّ من احد *** ما لمتنلک بمکروه من العزل
مودّتى فیک تأبى ان تسامحنى ** بان اراک على شىء من الزلل[105]
با این حال، این انتساب درست نیست بلکه این اشعار از ابوعبدالله رودبارى است که سراج از وى نقل مى کند[106] اتابکى به اشتباه، آن را از خود سراج دانسته است.
بنا به نقل جامى، ابونصر طوسى داراى تألیفات بسیارى در علم طریقت و حقیقت بوده[107] ولى آنچه تاکنون به دست آمده این آثار است:
1. اللمع فى التصوف
مهم ترین کتاب سراج کتاب اللمع فى التصوف (یا لمع الصوفیه[108] یا لمعه[109]) است که اول بار نیکلسون آن را چاپ رسانده و بعد از آن، آربرى در سال 1947 آن را در لندن چاپ مجدد کرد. بعد از آن در سال 1960 دکتر عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى سرور این کتاب را تصحیح مجدد و مواردى را که در نسخه نیکلسون ناقص بوده، به کتاب اضافه مى کنند. این کتاب دوبار به فارسى ترجمه شده که یکى را على و هنگامه اشرف امامى[110]و ترجمه دوم دکتر را مصطفى ذاکرى صورت داده اند[111] دکتر پیر محمد حسن هم این کتاب را به یکى از زبان هاى شرقى ترجمه کرده است.
سراج این کتاب را در پاسخ شخصى نوشت که از وى درباره علم تصوف سؤال کرده بود و از وى خواسته بود تا با توجه به آیات و روایات، اصول عرفانى صحیح را از سقیم باز شناساند.[112] وى در این کتاب براى اختصار بعضى از اسانید را حذف و تنها به حکایات و متون اخبار اکتفا کرده است.[113]
2. الملح فى التصوف
اسماعیل پاشا کتابى با نام الملح فى التصوف به سراج نسبت داده است[114] که این انتساب در جاى دیگر ذکر نشده است.
در نامه دانشوران هم سه کتاب دیگر از او ذکر شده و آنها عبارت اند از:
3. اسرار مکتومه در علم حقیقت که در پنجاه باب تنظیم شده است;
4. کتابى در تطبیق شریعت و عرفان و عقائد اهل طریقت که 120 فصل است;
5. رساله در اثبات نبوت و خلافت.
از این آثار نسخه اى یا ذکرى غیر از آنچه در بالا گفته شد، یافت نشده است.
تأثیر لمع بر آثار بعد از خود
قشیرى در رساله اش از لمع مطالب بسیارى نقل مى کند و باب السماع را به شکل اساسى به کلام سراج در لمع استناد داده است.[115] وى در کتاب عبارات الصوفیة و معانیه که در بیان و توضیح صد اصطلاح است، در موارد بسیار به کتاب لمع اعتماد کرده است و عبارات آن را به طور کامل یا به صورت اختصار نقل کرده است.[116]
هجویرى (469 ق) در کشف المحجوب، هم در تقسیم بندى و هم در عبارات و اقوال مشایخ و حکایت ها، از لمع تأثیر بسیارى پذیرفته است که موارد آن را خانم دکتر اسعاد عبدالهادى قندیل در مقدمه ترجمه عربى اش از کشف المحجوب مشخص کرده است. دکتر محمد حسین تسبیحى (رها) هم در کتاب تحلیل کشف المحجوب و تحقیق در احوال و آثار حضرت داتا گنج بخش، به صورت تطبیقى این موارد را نشان داده است.[117]
غزالى(505 ق) در احیاءالعلوم، گرچه تنها یک جا به طورصریح نام سراج را مى برد وکلام او را به عنوان «وجه هفتم در علت بیشتر بودن وجد در سماع از قرآن» ذکر مى کند،[118] ولى وى در موارد بسیارى مطالبِ سراج را بدون ذکر منبع در احیاء العلوم خود ذکر کرده است.[119]
ابونجیب سهروردى در نوشتن کتاب آداب المریدین هم از این کتاب استفاده فراوان کرده و در مواردى بدون ذکر نام کتاب، عبارات کتاب لمع را عیناً نقل کرده است.[120]
کتاب لمع یکى از منابع کتاب عوارف المعارف شهاب الدین سهروردى (632 ق) بوده و وى گاه نظرات سراج را به عنوان نظر نهایى خود مطرح مى کند.
نجم الدین رازى، معروف به دایه (654 ق) در منارات السائرین و مقامات الطائرین هم در دو جا از لمع سراج یاد مى کند.
عزالدین محمود کاشانى (735 ق) در مصباح الهدایة، که در واقع ترجمه اى از عوارف المعارف به همراه بعضى از اضافات است، نیز از این کتاب استفاده کرده است.[121]
زین خوافى (838 ق) هم در کتاب منهج الرشاد، که آن را در سال 831 ق نوشته، از لمع نقل قول مى کند.[122]
روایت کتاب لمع
کتب الینا ابوالقاسم على بن الامام ابى الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد بن الجوزى و ابو......[123] اسماعیل بن على بن باتکین الجوهرى و ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد بن احمد بن المتوکل على الله و ابوالمنجى عبدالله بن عمر بن على بن زید بن اللیثى و غیر هم من بغداد و کتب الینا امّ الفضل کریمة ابنة عبدالوهاب بن على بن الخضر القرشیة من دمشق کلهم عن ابى الوقت عبد الاول بن عیسى بن شعیب بن اسحاق السجزى الصوفى الهروى المالینى قال انبأنا ابونصر احمد بن ابى نصرالکوفانى قرائة علیه فى شهور سنة خمس و ستین و اربعمائة قال انبأنا ابومحمد الحسن بن محمد الحنبوشانى قرائة علیه قال انبأنا ابونصر عبدالله بن على الطوسى السراج قال... .[124]
این عبارت در واقع سند اتصال ناسخ کتاب است به ابونصر سراج و وى از این طریق این کتاب را روایت مى کند و نقل کتاب با روایت از خود شخص مرسوم بوده است. این سند با سندى که ابن جوزى از کتاب لمع روایت مى کند، یکى است. سند ابن جوزى این چنین است:
انبأنا ابوالوقت عبدالاول بن عیسى انبأنا ابوبکر احمد بن ابى نصر الکوفانى حدثنا ابومحمد الحسن بن محمد بن قورى الحوبیانى (مورى یا فورى الحبوسانى) انبأنا ابونصر عبدالله بن على الطوسى المعروف بالسراج قال... .[125]
ابن جوزى دو طریق دیگر هم براى نقل این کتاب دارد یکى از طریق ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالباقى بن احمد از ابوعلى حسن بن محمد بن فضل کرمانى (یا کرامانى) از ابوالحسن سهل بن خشاب (یا حساب) از ابونصر طوسى.[126]
طریق دوم هم از طریق خطیب بغدادى است[127] که خطیب آن را از عبدالکریم قشیرى از امام قشیرى از ابوحاتم سجستانى از سراج نقل مى کند.[128]
پی نوشت ها :
[72]. محمد بن منور، همان، ج1، ص26; جامى، نفحات الانس، ص290.
[73]. حلیة الاولیاء، ج10، ص239، 257 و 383.
[74]. بیهقى، شعب الایمان، ج1، ص385 و ج2، ص103.
[75]. قشیرى، رساله، ص23 و55.
[76]. همان، ص20 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج54، ص255.
[77]. قشیرى، همان، ص45 و ابن عساکر، همان، ج20، ص182.
[78]. قشیرى، همان، ص479 و 497.
[79]. همان، ص496.
[80]. همان، ص525.
[81]. همان، ص197.
[82]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج20، ص187.
[83]. جامى، نفحات الانس، ص348.
[84]. بدوى، شطحات الصوفیه، ص89.
[85]. بنابر احتمالى این کتاب از ابوالفضل محمد بن على سهلگى بسطامى (477 ق) است، رک: مقدمه دکتر شفیعى کدکنى در دفتر روشنایى از میراث عرفانى بایزید بسطامى، ص44.
[86]. افشارى، فتوت نامه ها و رسائل خاکساریه، ص211.
[87]. هجویرى، کشف المحجوب، ص164.
[88]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج31، ص75.
[89]. سلمى، مجموعه آثار، ج2، ص277، 269 و 270.
[90]. هجویرى، کشف المحجوب، ص417; عطار، تذکرة الاولیاء، ص639; جامى، نفحات الانس، ص289.
[91]. دیلمى، سیرت شیخ ابن خفیف، ص150.
[92]. سراج، لمع، ص217.
[93]. جامى، نفحات الانس، ص290.
[94]. عطار، تذکرة الاولیاء، ص640; جامى، همان، ص290.
[95]. ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج2، ص5.
[96]. مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج3، ص7.
[97]. مستوفى، نزهة القلوب، ص187.
[98]. براى نمونه نگاه کنید به نفحات الانس، ص499.
[99]. بعضى احتمال داده اند که پیر پالان دوز همان سراج است و در واقع قبر سراج در مشهد است اما در تذکره ها قبر وى را در طوس یاد کرده اند و طوس همان شهر تاریخى طوس است و هرگز به مشهد، طوس اطلاق نشده است.
[100]. عطار، تذکرة الاولیاء، ص640 و جامى، همان، ص290.
[101]. جوینى، مناقب، ص48.
[102]. جامى، نفحات الانس، ص499.
[103]. جعفریان، مقالات تاریخى، ج9، ص346.
[104]. خنجى، مهمانخانه بخارا، ص348ـ350. در این کتاب بیان نمى شود که آیا محمد خان به زیارت این قبر رفته تا بگوییم تا این زمان قبر سراج هنوز باقى بوده یا نه.
[105]. اتابکى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و قاهرة، ج4، ص153.
[106]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 74.
[107]. جامى، نفحات الانس، ص289 و نیز محمد بن منور، اسرار التوحید، ج1، ص26.
[108]. ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص204.
[109]. مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج3، ص6.
[110]. جلد اول این کتاب را نشر فیض در سال 1380 منتشر کرده و دکتر قدرت الله خیاطیان بر آن مقدمه اى زده است و در مجله کتاب ماه ادبیات و فلسفه (ش52 و 53 سال 1380) این ترجمه معرفى شده است.
[111]. این اثر را انتشارات اساطیر چاپ کرده و در مجله آینه میراث (ش 25 سال 1383) این ترجمه معرفى شده است.
[112]. سراج، لمع، ص21.
[113]. همان، ص20.
[114]. اسماعیل پاشا، إیضاح المکنون، ج2، ص552 و هدیه العارفین، ج1، ص447.
[115]. مقدمه صفوة التصوف، ص71.
[116]. مقدمه دکتر سامرایى و پاورقى هاى وى بر این کتاب.
[117]. تسبیحى، تحلیل کشف المحجوب و تحقیق در احوال و آثار حضرت داتا گنج بخش، ص442 - 449.
[118]. غزالى، احیاء علوم الدین، ج6، ص191.
[119]. براى نمونه قس با: احیاء علوم الدین، ج6، ص196 با لمع ص366.
[120]. براى نمونه قس با: آداب المریدین، ص224 و 225 و 228 و 230 با کتاب لمع، ص195 و 65 و 66 و 89.
[121]. مقدمه دکتر همایى بر مصباح الهدایة، ص60.
[122]. خوافى، منهج الرشاد، ص538.
[123]. جاى خالى در اینجا باید بدین گونه اصلاح شود: «ابومحمد اسماعیل بن» براى احوالات وى نگاه کنید به سیر اعلام النبلاء، ج22، ص356.
[124]. سراج، لمع، ص17.
[125]. ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص408 و 385 و417 و 422.
[126]. ابن جوزى، همان، ص422 و 307 و 324 و375 و 410 و 424 و 432.
[127]. ابن جوزى، همان، ص303.
[128]. خطیب، تاریخ بغداد، ج5، ص343.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}