نقد اخلاقى و عملى عقلانيت(2)


 

نويسنده: داود مهدوى‏زادگان




 

مقدمه سوم: مشتركات مفهومى و روش‏شناسانه
 

الف) تيپ‏شناسى
 

از آن جا كه نوع‏شناسى‏هاى مورد نظر هر دو انديشمند در طرح مباحث‏بعدى حايز اهميت است، لازم است كه اشاره كوتاهى به آن‏ها بشود. متصور از در كنار هم قرار دادن دو گروه از تيپ‏شناسى، كشف نقطه مشتركى است كه بتوان بر مبناى آن طرح مسئله نمود. زيرا; هر دوى آن‏ها شالوده مباحث نظرى خود را براساس نوع خاصى از تيپ‏شناسى معانى، پايه‏ريزى كرده‏اند.
چنان كه گفته شد ملامهدى نراقى مبناى تقسيم بندى خود را نفس و قواى نفسانى قرار داده است. هر گونه رفتار آدمى مسبوق به اراده‏اى است كه از ناحيه قواى انسانى سرچشمه مى‏گيرد. و اين قوا منحصر در چهارچيز است كه به حسب طبيعت ذاتى‏شان به وصف خاصى متصف مى‏شوند:
«قوه عقليه ملكيه، قوه غضبيه سبعيه، قوه شهويه بهيميه، قوه وهميه شيطانيه‏» .
به تعبير ديگر قواى نفسانى عبارتند از: قوه فرشته خويى، درنده خويى، شكم‏بارگى و خيال زدگى. هر يك از اين قواى چهارگانه در قلمرو نفس كاركرد و نقش خاصى دارند. شان قوه عقليه; فهم حقايق امور، تمييز بين خير و شر و امر به افعال جميله و نهى از صفات رذيله است. نقش قوه عاقله آن است كه تاثيرگذارى ساير قوا بر نفس را تعديل نموده و زمينه شكوفايى فضايل اخلاقى را فراهم سازد. قوه غضبيه منشا افعال تند، دشمنى‏ها و خصومت‏ها است و كاركرد آن در نفس، شالوده‏شكنى و تسخير برج و باروى ساير قواى نفسانى است. قوه شهويه مبدا علاقه‏مندى و دل‏بستگى‏هاى مادى است كه عمدة در وابستگى به فرج و بطن خلاصه مى‏شود. كاركرد ويژه آن نيز بر بندگى كردن است. و اما قوه وهميه شبه عقل است و به ادراك معانى جزيى و وسوسه‏هاى وهم‏آلود مى‏پردازد; شان آن در استنباط اشكال مكر و حيله و نيرنگ و ايجاد فتنه است. (24)
بر اين اساس، رفتارهاى آدمى لزوما عقلانى نبوده، ممكن است مبناى تعصب‏آميز، لذت‏جويانه و يا وهم‏آلود، داشته باشد.
ماكس وبر چون درصدد ارائه تفسيرى روشن از عقل‏گرايى كنش اجتماعى، در تمدن اروپايى بود، لذا بر اساس تيپ‏شناسى خاصى كه به كار مى‏بندد، عقلانيت جديد را از ميان چهار نوع كنش اجتماعى بازشناسى كرده است:
عقلانى معطوف به هدف، عقلانى ارزشى، عاطفى، سنتى.
در نوع اول خود كنش اجتماعى، هدف نيست‏بلكه به شكل عقلايى ابزارى براى وصول به مجموعه‏اى از اهداف شخصى فرد مورد نظر است. بنابراين; هدف بيرون از كنش عقلانى قرار دارد و فرد از طريق سنجش و پيش‏بينى عقلايى هدف، ابزار و شرايط منطقى تحقق اهداف، كنش اجتماعى خود را تنظيم مى‏نمايد. عقلانيت ارزشى، نوع باور آگاهانه به ارزش‏هاى اخلاقى، زيبايى‏شناختى، مذهبى و غيره است. اين نوع از عقلانيت معطوف به توفيق بيرونى نيست و فقط به خاطر خودش پديد آمده است. به عبارت ديگر; معنادار بودن كنش عقلانى ارزشى به دليل اهداف و توفيقات بيرونى، نيست، بلكه معنا در خودش نهفته است. مانند: كنش ايثارگرى، بخشندگى و انسان دوستى.
كنش عاطفى ناشى از تمايلات خاص و وضعيت‏هاى احساسى است كه اگر اين رفتار به شكل آگاهانه كنترل شود، جنبه عقلايى پيدا مى‏كند; ليكن اين نوع كنش عقلايى شخصى است. كنش سنتى جنبه تقليدى و روزمرگى دارد و از طريق گرايش به سنت و عادات رايج‏حاصل مى‏شود. (25)
وبر با مرزبندى بين كنش عقلانى و غيرعقلانى بر اين عقيده است كه; هر يك از سه كنش اجتماعى اخير، ممكن است در طرف عقلانيت مرز يا در طرف ديگر آن قرار گيرد و از اين جهت است كه شان عقلانى و غيرعقلانى پيدا مى‏كنند. ليكن عقلانيت هر سه اين كنش‏ها از نوع عقلانيت معطوف به هدف نخواهد بود. براين اساس; برخى از جامعه‏شناسان غربى از مضمون سنخ‏شناسى وبر پيرامون كنش اجتماعى، چهار نوع كنش عقلانى برداشت كرده‏اند:
1. عقلانيت عملى;
2. عقلانيت‏سنتى - نظرى;
3. عقلانيت ذاتى - ارزشى;
4. عقلانيت رسمى يا ابزارى;
براى مثال محاسبه عقلانى براى زندگى روزمره وشخصى از عقلانيت نوع اول است، مطالعات فلسفى و كلامى نمونه‏اى براى عقلانيت دوم است. تلاش آگاهانه براى فهم ارزش‏هاى اخلاقى و دينى - نظير تحقيقى كه ملامهدى نراقى در كتاب جامع السعادات انجام داده است - از سنخ سوم و محاسبه عقلانى وسايل و اهداف با توجه به قوانين جهانى و مورد قبول عامه (نه علايق شخصى) مفهوم عقلانيت ابزارى است. مانند: مطالعات موسوم به فلسفه‏هاى مضاف، علوم اجتماعى جديد ومديريت علمى شهر و شهروندان و غيره. (26)
به هر روى، وبر با استفاده از تيپ‏شناسى كنش عقلانى، روشن مى‏نمايد كه عقل‏گرايى جديد غربى از سنخ عقلانيت ابزارى است كه تا پيش از تمدن اروپايى يا اتفاق نيافتاده و يا به شكل ابتدايى سابقه داشته است. و نكته مهم آن است كه كنش عقلانى جديد معطوف به اهدافى است كه در تعيين آن‏ها عقل مدرن هيچ نقشى ندارد. به همين دليل است كه ماكس وبر ميان علم جديد و ارزش‏ها، تفكيك عميقى را مشاهده مى‏كرد.

ب) سيادت و غالبيت
 

سيادت، اقتدار، رسميت و غالبيت، مفاهيم تقريبا مترادفى‏اند كه در مباحث هر دو انديشمند، ملا مهدى نراقى و ماكس وبر، نقش محورى دارند. از هر دو ديدگاه، ظهور و بروز كنش اجتماعى يا فعل اخلاقى نتيجه سيادت يا غالبيت وصفى خاص يا عاملى خاص بر رفتار آدمى است. خصيصه ذاتى هر يك از قواى چهارگانه نفس آن است كه از طريق غلبه بر ساير قوا بر پيكره نفس سلطه يافته، مظهرى از خود مى‏گرداند. آن گونه كه ساير قواى نفسانى در خدمت قوه غالب قرار گيرند. به اين ترتيب، قوه غالب بر مملكت نفس و رفتارهاى آدمى سيادت و اقتدار پيدا مى‏كند. به عقيده ملامهدى نراقى، قواى نفسانى هم‏زاد خلقت انسان است و در وضع اوليه يا ابتداء تولد در مرحله جنين با قوه محض اند. اما به تدريج‏به موازات رشد قواى جسمانى تقويت‏يافته رو به فعليت مى‏روند. نفس، در اين مرحله، به دليل خصلت غلبه گرى و سيادت‏طلبى قواى چهارگانه، معركه تنازع بين قوا و آثار و احكام متباين آن‏ها مى‏شود تا اين كه يكى از قوا بر ساير قوا اقتدار و غلبه پيدا مى‏كند. در اين صورت نفس مظهر آن قوه غالب شده در عالم خاص آن داخل مى‏شود. نراقى ريشه تنازع را در وجود قوه عاقله در انسان مى‏داند كه در واقع نزاع بين عقل با سه قوه ديگر است. اما چون در حيوانات چنين قوه‏اى موجود نيست; از همان ابتدا مظهر يكى از سه قوه‏اند. (27)
نراقى از زاويه غلبه قوا، به سنخ‏شناسى مظهريت نفس توجه كرده است. هر قوه نفسانى ماهيت و سنخ خاصى دارد و نفس مظهرى از همان سنخ مى‏شود. قوه عاقله از سنخ ملائكه، قوه واهمه از سنخ ابليس و شيطان و قوه غضبيه از سنخ سبعيت و درنده خويى و قوه شهويه از سنخ حيوانيت و شكم بارگى است. پس نفس، قابليت آن را دارد كه مظهر ملك، شيطان، سگ و خوك گردد. راه فضيلت و انتظام احوال و نظام معيشت‏بر سلطه قوه عاقله است و در غير اين صورت، نفس مظهر آثارى مى‏شود كه سرانجام آن تباهى و هلاكت نفس و اختلال نظام معاش و معاد آن است. (28)
گرچه نراقى به سنخ‏شناسى جوامع انسانى توجه نكرده است; ليكن بر اساس مبناى ارائه شده مى‏توان چنين كارى را انجام داد; زيرا اگر هر يك از اين فعاليت‏هاى چهارگانه به گونه‏اى عام در جامعه رواج يابد و كنش‏هاى اجتماعى افراد براساس مظهريت نفوسشان اتفاق افتد; در آن صورت مى توان نشان داد كه جامعه مظهر كدام يك از غالبيت‏ها است. بنابراين، اقتدار جامعه ممكن است عقلانى، وهمانى و شيطانى، غضبانى، شهوانى و يا تركيبى از آن‏ها باشد. و اگر در جامعه هيچ نشانى از مظهريت‏يكى از اقتدارها يافت نشود، ممكن است در شرايط جنينى يا تنازع درونى بين قوا به سر برد.
تعريف كلى ماكس وبر از سيادت و اقتدار آن است كه: در روابط اجتماعى، فرد بتواند خواست‏خود را على‏رغم هرگونه مقاومتى اعمال نمايد. چنين توانايى از سوى فرد «قدرت‏» ناميده مى‏شود و ايجاد اطاعت و پيروى از خواست فرد در بين گروهى از افراد را «سيادت‏» گويند.
وبر در سنخ‏ شناسى سيادت، سه نوع خاص را برمى‏شمارد:
اول. سيادت عقلايى; كه حق اعمال قدرت افراد مبتنى بر مجموعه مقررات عقلانى است. اين نوع سيادت را «قانونى‏» نيز مى‏نامند.
دوم. سيادت سنتى; كه مبتنى بر اعتقادات متداولى است كه از گذشته‏هاى دور باقى مانده و افرادى خاص بر اساس همان سنت‏ها حق اعمال قدرت دارند.
سوم. سيادت كارفرمايى; آن نوع اعمال قدرتى است كه از توانايى‏هاى غيرعادى و استثايى فرد ناشى مى‏شود. (29)
هر يك از اين سه نوع سيادت براى اعمال قدرت ساز و كار خاصى دارند. سيادت عقلايى مبتنى بر ساز و كار سلسله مراتبى و بوروكراتيك (ديوان سالارى عقلانى) است. سيادت سنتى مبتنى بر نظام سرورى - رعيتى است و سيادت كارفرمايى در چارچوب نظام مريدى و مرادى اعمال قدرت مى‏كند.

طرح مسئله
 

مسئله اصلى به موضوعى باز مى‏گردد كه نراقى و وبر به آن توجه خاصى كرده‏اند كه عبارت از كنش عقلانى انسان است. نراقى از غالب بودن قوه عاقله نفس بر ساير قوا سخن گفته است. وقتى عقل بر پيكره نفس سيادت يابد، ساير قواى نفسانى (وهميه، شهويه و غضبيه) را به زير فرمان خود در مى‏آورد; در نتيجه تمامى افعال آدمى خصلت عقلانى پيدا مى‏كند. وبر بر خلاف نراقى، بحث كلى نكرده - اگرچه مبناى جامعه‏شناسى تفسيرى وى، امر انتزاعى و كلى (تيپ ايده‏آل) است - بلكه توجه به واقعيت عينى داشته است. به عقيده وبر ويژگى تمدن جديد اروپايى (مدرنيته) عقلانيت است; يعنى در روابط اجتماعى انسان غربى شيوه خاصى از عقلانيت رسميت‏يافته است. عقل مدرن، نوع خاصى از اشكال احتمالى كنش عقلانى است. بنابراين; اگر بخواهيم گفت و گوى چالش برانگيزى ميان اين دو انديشمند اسلامى و مدرن برقرار نماييم، بايد پيرامون عقل مدرن باشد; زيرا نراقى از امر كلى سخن گفته كه عقل مدرن ممكن است مصداقى از آن باشد. براين اساس، مساله اصلى حول موضوع عقل مدرن شكل مى‏گيرد. مساله آن است كه آيا ملامهدى نراقى و ماكس وبر، در ارزيابى نهايى عقل جديد ديدگاه يكسانى دارند؟
در تحليل اوليه به نظر نمى‏آيد كه هر دو ديدگاه، پاسخ يكسانى به مساله فوق بدهند; زيرا بر مبناى ملا مهدى نراقى، هر گاه قوه عاقله بر نفس غلبه و سلطه پيدا كند، انسان به سوى خير و سعادت ابدى روان مى‏گردد. و كنش عقلانى انسان غربى دلالت‏بر غلبه قوه عاقله بر نفوس انسان‏هاى غربى دارد. زيرا صدور فعل عقلانى بدون سيادت قوه عاقله ممكن نخواهد بود; پس انسان مدرن در مسير كسب فضيلت‏هاى اخلاقى و سعادت اخروى قرار دارد. ليكن از ديدگاه ماكس وبر، انسان غربى سرنوشت دردناك و نااميد كننده‏اى دارد. چنين نظرى عارى از داورى ارزشى متافيزيكى است و ناظر به ارزش‏هاى دنيوى است; يعنى با ملاحظه سعادت و رفاه دنيوى، آينده خوشى براى عقلانيت مدرن نمى‏توان پيش‏بينى كرد. وبر در خاتمه تحقيق مشهورش پيرامون پيوند وثيق ميان اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى، نتيجه مى‏گيرد كه اگر انسان‏هاى اوليه اروپاى جديد، بر مبناى رياضت كشى دنيوى راه عقلانيت مدرن را آزادانه انتخاب كردند، ما نيز مجبور به چنين انتخابى هستيم; زيرا در نظمى قرار گرفته‏ايم كه «به شرايط فنى و اقتصادى توليد ماشينى وابسته است. و سبك زندگى همه كسانى را كه در اين مكانيسم متولد مى‏شوند با نيرويى مقاومت‏ناپذير تعيين مى‏نمايد» . تشبيه مشهور ماكس وبر از چنين نظمى قفس آهنين است. (30)
دستاورد چنين عقلانيتى ظهور انسانهايى دنياپرست و تهى از معنا و عاطفه است:
اما در هر حال درباره «آخرين انسانها» ى اين تكامل فرهنگى به درستى مى‏توان چنين گفت: «متخصصان عارى از روح، و لذت طلبان فاقد قلب; اين «پوچى‏» تصور مى‏كند به ترازى از انسانيت دست‏يافته است كه هرگز دست كسى بدان نرسيده است‏» . (31)
به عقيده وبر ، انسان غربى به كمك عقلانيت جديد در جستجوى آرمان هايى است كه همزمان با آن ضد خودش را نيز توليد مى‏كنند. دموكراتيزه شدن جامعه يكى از همان آرمان هايى است كه زمينه بسيار مساعدى براى پيدايش بوروكراسى (ديوان سالارى) ايجاد مى‏كند; حال آن كه «انديشه دموكراتيك ضد «سيادت‏» بوروكراتيك است; با وجود اين كه ناخواسته و ناگزير بوروكراسى را تقويت مى‏كند» . (32) اين ضديت‏به دليل عقلانى شدن ديوان سالارى است. لذا به اعتقاد برخى از مفسران انديشه وبر «تنها پرسشى كه وبر طرح آن را در قلمرو مساله عقلانى شدن ديوان سالارانه موجه مى‏داند اين است كه در برابر اين جريان كه نزديك است‏سراسر زندگى را در كام خود فرو كشد، چطور مى‏شود به نحوى بقاياى «آزادى عمل فردگرايانه‏» را حفظ كرد» . (33)
چنين برداشتى از عقلانيت، براى بسيارى از انديشمندان غربى الهام بخش بوده است. آنان نيز بر مبناى سنت وبرى، عقل مدرن را به زير تيزاب نقد برده‏اند. ماكس هوركهايمر در آثار خود كوشيده تا نشان دهد كه چگونه عقل جديد به ضد خود بدل مى‏شود و «در هيئت تكنولوژى مدرن شكل سازمان يافته‏اى از توحش و خردستيزى را بر سراسر حيات جامعه بشرى حاكم مى‏كند» . وى مقاله تحقيقى خود را با «عقل عليه عقل‏» چنين آغاز كرده است:
فروپاشى بخش عظيمى از بنيان فكرى و عقلى تمدن ما تا حدى نتيجه پيشرفت فنى و علمى است. ليكن اين پيشرفت‏خود محصول نبرد بر سر اصولى است كه اينك در شرف نابودى‏اند; براى مثال، اصول مربوط به خرد و سعادت او. پيشرفت واجد گرايش به سمت تخريب همان ايده‏ها و مفاهيمى است كه قرار است آن‏ها را تحقق بخشد و شكوفا كند. فرآيند [توسعه] تمدن تكنيكى، نفس وجود توانايى تفكر مستقل را به خطر افكنده است. (34)
بنابراين; اختلاف بزرگى ميان ملامهدى نراقى و ماكس وبر در برداشت از غالب بودن يا سيادت عقلانى برقرار است. بلكه انديشه اخلاقى نراقى از سوى ماكس وبر با چالش جدى درگير است. از اين‏رو، جمع بين اين دو ديدگاه دغدغه اصلى بحث‏خواهد بود. زيرا هر دو طرف براى برداشت‏خود دلايل محكمى دارند. همان طور كه به صرف فلسفى - نقلى بودن دلايل نراقى نمى‏توان برداشت وبر را كنار زد; پسينى بودن (علمى) دلايل وبر نيز حجتى عليه تفاسير نراقى نمى‏شود. پس بايد به تبيينى جامع رو آورد.

پي نوشت ها :
 

24) همان، ص 28.
25) اقتصاد و جامعه، ص 28.
26) جرج ايتزر، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات علمى، ج اول، 1374، ص 127.
27) جامع السعادات، ج 1، ص 33.
28) همان، ص 32.
29) همان، ص 274.
30) اخلاق پروتستانى، ص 190.
31) همان، ص 191.
32) اقتصاد و جامعه، ص 314.
33) كارل لوويت; تفسير وبر از جهان بورژوا - سرمايه دارى از نظرگاه عقلانيت، ترجمه على مرتضويان، نشريه ارغنون، ش 3/1373، ص 23 و 316.
34) ماكس هوركهايمر، عقل عليه عقل: ملاحظاتى در باب روشنگرى، ترجمه ى. اباذرى، م. فرهادپور، نشريه ارغنون، ش 15، 1378، ص 169 و 24.
 

منبع: www.naraqi.com