نقد اخلاقى و عملى عقلانيت(2)
نويسنده: داود مهدوىزادگان
(مطالعه تطبيقى و چالش برانگيز ميان ملامهدى و ماكس وبر)
چنان كه گفته شد ملامهدى نراقى مبناى تقسيم بندى خود را نفس و قواى نفسانى قرار داده است. هر گونه رفتار آدمى مسبوق به ارادهاى است كه از ناحيه قواى انسانى سرچشمه مىگيرد. و اين قوا منحصر در چهارچيز است كه به حسب طبيعت ذاتىشان به وصف خاصى متصف مىشوند:
«قوه عقليه ملكيه، قوه غضبيه سبعيه، قوه شهويه بهيميه، قوه وهميه شيطانيه» .
به تعبير ديگر قواى نفسانى عبارتند از: قوه فرشته خويى، درنده خويى، شكمبارگى و خيال زدگى. هر يك از اين قواى چهارگانه در قلمرو نفس كاركرد و نقش خاصى دارند. شان قوه عقليه; فهم حقايق امور، تمييز بين خير و شر و امر به افعال جميله و نهى از صفات رذيله است. نقش قوه عاقله آن است كه تاثيرگذارى ساير قوا بر نفس را تعديل نموده و زمينه شكوفايى فضايل اخلاقى را فراهم سازد. قوه غضبيه منشا افعال تند، دشمنىها و خصومتها است و كاركرد آن در نفس، شالودهشكنى و تسخير برج و باروى ساير قواى نفسانى است. قوه شهويه مبدا علاقهمندى و دلبستگىهاى مادى است كه عمدة در وابستگى به فرج و بطن خلاصه مىشود. كاركرد ويژه آن نيز بر بندگى كردن است. و اما قوه وهميه شبه عقل است و به ادراك معانى جزيى و وسوسههاى وهمآلود مىپردازد; شان آن در استنباط اشكال مكر و حيله و نيرنگ و ايجاد فتنه است. (24)
بر اين اساس، رفتارهاى آدمى لزوما عقلانى نبوده، ممكن است مبناى تعصبآميز، لذتجويانه و يا وهمآلود، داشته باشد.
ماكس وبر چون درصدد ارائه تفسيرى روشن از عقلگرايى كنش اجتماعى، در تمدن اروپايى بود، لذا بر اساس تيپشناسى خاصى كه به كار مىبندد، عقلانيت جديد را از ميان چهار نوع كنش اجتماعى بازشناسى كرده است:
عقلانى معطوف به هدف، عقلانى ارزشى، عاطفى، سنتى.
در نوع اول خود كنش اجتماعى، هدف نيستبلكه به شكل عقلايى ابزارى براى وصول به مجموعهاى از اهداف شخصى فرد مورد نظر است. بنابراين; هدف بيرون از كنش عقلانى قرار دارد و فرد از طريق سنجش و پيشبينى عقلايى هدف، ابزار و شرايط منطقى تحقق اهداف، كنش اجتماعى خود را تنظيم مىنمايد. عقلانيت ارزشى، نوع باور آگاهانه به ارزشهاى اخلاقى، زيبايىشناختى، مذهبى و غيره است. اين نوع از عقلانيت معطوف به توفيق بيرونى نيست و فقط به خاطر خودش پديد آمده است. به عبارت ديگر; معنادار بودن كنش عقلانى ارزشى به دليل اهداف و توفيقات بيرونى، نيست، بلكه معنا در خودش نهفته است. مانند: كنش ايثارگرى، بخشندگى و انسان دوستى.
كنش عاطفى ناشى از تمايلات خاص و وضعيتهاى احساسى است كه اگر اين رفتار به شكل آگاهانه كنترل شود، جنبه عقلايى پيدا مىكند; ليكن اين نوع كنش عقلايى شخصى است. كنش سنتى جنبه تقليدى و روزمرگى دارد و از طريق گرايش به سنت و عادات رايجحاصل مىشود. (25)
وبر با مرزبندى بين كنش عقلانى و غيرعقلانى بر اين عقيده است كه; هر يك از سه كنش اجتماعى اخير، ممكن است در طرف عقلانيت مرز يا در طرف ديگر آن قرار گيرد و از اين جهت است كه شان عقلانى و غيرعقلانى پيدا مىكنند. ليكن عقلانيت هر سه اين كنشها از نوع عقلانيت معطوف به هدف نخواهد بود. براين اساس; برخى از جامعهشناسان غربى از مضمون سنخشناسى وبر پيرامون كنش اجتماعى، چهار نوع كنش عقلانى برداشت كردهاند:
1. عقلانيت عملى;
2. عقلانيتسنتى - نظرى;
3. عقلانيت ذاتى - ارزشى;
4. عقلانيت رسمى يا ابزارى;
براى مثال محاسبه عقلانى براى زندگى روزمره وشخصى از عقلانيت نوع اول است، مطالعات فلسفى و كلامى نمونهاى براى عقلانيت دوم است. تلاش آگاهانه براى فهم ارزشهاى اخلاقى و دينى - نظير تحقيقى كه ملامهدى نراقى در كتاب جامع السعادات انجام داده است - از سنخ سوم و محاسبه عقلانى وسايل و اهداف با توجه به قوانين جهانى و مورد قبول عامه (نه علايق شخصى) مفهوم عقلانيت ابزارى است. مانند: مطالعات موسوم به فلسفههاى مضاف، علوم اجتماعى جديد ومديريت علمى شهر و شهروندان و غيره. (26)
به هر روى، وبر با استفاده از تيپشناسى كنش عقلانى، روشن مىنمايد كه عقلگرايى جديد غربى از سنخ عقلانيت ابزارى است كه تا پيش از تمدن اروپايى يا اتفاق نيافتاده و يا به شكل ابتدايى سابقه داشته است. و نكته مهم آن است كه كنش عقلانى جديد معطوف به اهدافى است كه در تعيين آنها عقل مدرن هيچ نقشى ندارد. به همين دليل است كه ماكس وبر ميان علم جديد و ارزشها، تفكيك عميقى را مشاهده مىكرد.
نراقى از زاويه غلبه قوا، به سنخشناسى مظهريت نفس توجه كرده است. هر قوه نفسانى ماهيت و سنخ خاصى دارد و نفس مظهرى از همان سنخ مىشود. قوه عاقله از سنخ ملائكه، قوه واهمه از سنخ ابليس و شيطان و قوه غضبيه از سنخ سبعيت و درنده خويى و قوه شهويه از سنخ حيوانيت و شكم بارگى است. پس نفس، قابليت آن را دارد كه مظهر ملك، شيطان، سگ و خوك گردد. راه فضيلت و انتظام احوال و نظام معيشتبر سلطه قوه عاقله است و در غير اين صورت، نفس مظهر آثارى مىشود كه سرانجام آن تباهى و هلاكت نفس و اختلال نظام معاش و معاد آن است. (28)
گرچه نراقى به سنخشناسى جوامع انسانى توجه نكرده است; ليكن بر اساس مبناى ارائه شده مىتوان چنين كارى را انجام داد; زيرا اگر هر يك از اين فعاليتهاى چهارگانه به گونهاى عام در جامعه رواج يابد و كنشهاى اجتماعى افراد براساس مظهريت نفوسشان اتفاق افتد; در آن صورت مى توان نشان داد كه جامعه مظهر كدام يك از غالبيتها است. بنابراين، اقتدار جامعه ممكن است عقلانى، وهمانى و شيطانى، غضبانى، شهوانى و يا تركيبى از آنها باشد. و اگر در جامعه هيچ نشانى از مظهريتيكى از اقتدارها يافت نشود، ممكن است در شرايط جنينى يا تنازع درونى بين قوا به سر برد.
تعريف كلى ماكس وبر از سيادت و اقتدار آن است كه: در روابط اجتماعى، فرد بتواند خواستخود را علىرغم هرگونه مقاومتى اعمال نمايد. چنين توانايى از سوى فرد «قدرت» ناميده مىشود و ايجاد اطاعت و پيروى از خواست فرد در بين گروهى از افراد را «سيادت» گويند.
وبر در سنخ شناسى سيادت، سه نوع خاص را برمىشمارد:
اول. سيادت عقلايى; كه حق اعمال قدرت افراد مبتنى بر مجموعه مقررات عقلانى است. اين نوع سيادت را «قانونى» نيز مىنامند.
دوم. سيادت سنتى; كه مبتنى بر اعتقادات متداولى است كه از گذشتههاى دور باقى مانده و افرادى خاص بر اساس همان سنتها حق اعمال قدرت دارند.
سوم. سيادت كارفرمايى; آن نوع اعمال قدرتى است كه از توانايىهاى غيرعادى و استثايى فرد ناشى مىشود. (29)
هر يك از اين سه نوع سيادت براى اعمال قدرت ساز و كار خاصى دارند. سيادت عقلايى مبتنى بر ساز و كار سلسله مراتبى و بوروكراتيك (ديوان سالارى عقلانى) است. سيادت سنتى مبتنى بر نظام سرورى - رعيتى است و سيادت كارفرمايى در چارچوب نظام مريدى و مرادى اعمال قدرت مىكند.
در تحليل اوليه به نظر نمىآيد كه هر دو ديدگاه، پاسخ يكسانى به مساله فوق بدهند; زيرا بر مبناى ملا مهدى نراقى، هر گاه قوه عاقله بر نفس غلبه و سلطه پيدا كند، انسان به سوى خير و سعادت ابدى روان مىگردد. و كنش عقلانى انسان غربى دلالتبر غلبه قوه عاقله بر نفوس انسانهاى غربى دارد. زيرا صدور فعل عقلانى بدون سيادت قوه عاقله ممكن نخواهد بود; پس انسان مدرن در مسير كسب فضيلتهاى اخلاقى و سعادت اخروى قرار دارد. ليكن از ديدگاه ماكس وبر، انسان غربى سرنوشت دردناك و نااميد كنندهاى دارد. چنين نظرى عارى از داورى ارزشى متافيزيكى است و ناظر به ارزشهاى دنيوى است; يعنى با ملاحظه سعادت و رفاه دنيوى، آينده خوشى براى عقلانيت مدرن نمىتوان پيشبينى كرد. وبر در خاتمه تحقيق مشهورش پيرامون پيوند وثيق ميان اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى، نتيجه مىگيرد كه اگر انسانهاى اوليه اروپاى جديد، بر مبناى رياضت كشى دنيوى راه عقلانيت مدرن را آزادانه انتخاب كردند، ما نيز مجبور به چنين انتخابى هستيم; زيرا در نظمى قرار گرفتهايم كه «به شرايط فنى و اقتصادى توليد ماشينى وابسته است. و سبك زندگى همه كسانى را كه در اين مكانيسم متولد مىشوند با نيرويى مقاومتناپذير تعيين مىنمايد» . تشبيه مشهور ماكس وبر از چنين نظمى قفس آهنين است. (30)
دستاورد چنين عقلانيتى ظهور انسانهايى دنياپرست و تهى از معنا و عاطفه است:
اما در هر حال درباره «آخرين انسانها» ى اين تكامل فرهنگى به درستى مىتوان چنين گفت: «متخصصان عارى از روح، و لذت طلبان فاقد قلب; اين «پوچى» تصور مىكند به ترازى از انسانيت دستيافته است كه هرگز دست كسى بدان نرسيده است» . (31)
به عقيده وبر ، انسان غربى به كمك عقلانيت جديد در جستجوى آرمان هايى است كه همزمان با آن ضد خودش را نيز توليد مىكنند. دموكراتيزه شدن جامعه يكى از همان آرمان هايى است كه زمينه بسيار مساعدى براى پيدايش بوروكراسى (ديوان سالارى) ايجاد مىكند; حال آن كه «انديشه دموكراتيك ضد «سيادت» بوروكراتيك است; با وجود اين كه ناخواسته و ناگزير بوروكراسى را تقويت مىكند» . (32) اين ضديتبه دليل عقلانى شدن ديوان سالارى است. لذا به اعتقاد برخى از مفسران انديشه وبر «تنها پرسشى كه وبر طرح آن را در قلمرو مساله عقلانى شدن ديوان سالارانه موجه مىداند اين است كه در برابر اين جريان كه نزديك استسراسر زندگى را در كام خود فرو كشد، چطور مىشود به نحوى بقاياى «آزادى عمل فردگرايانه» را حفظ كرد» . (33)
چنين برداشتى از عقلانيت، براى بسيارى از انديشمندان غربى الهام بخش بوده است. آنان نيز بر مبناى سنت وبرى، عقل مدرن را به زير تيزاب نقد بردهاند. ماكس هوركهايمر در آثار خود كوشيده تا نشان دهد كه چگونه عقل جديد به ضد خود بدل مىشود و «در هيئت تكنولوژى مدرن شكل سازمان يافتهاى از توحش و خردستيزى را بر سراسر حيات جامعه بشرى حاكم مىكند» . وى مقاله تحقيقى خود را با «عقل عليه عقل» چنين آغاز كرده است:
فروپاشى بخش عظيمى از بنيان فكرى و عقلى تمدن ما تا حدى نتيجه پيشرفت فنى و علمى است. ليكن اين پيشرفتخود محصول نبرد بر سر اصولى است كه اينك در شرف نابودىاند; براى مثال، اصول مربوط به خرد و سعادت او. پيشرفت واجد گرايش به سمت تخريب همان ايدهها و مفاهيمى است كه قرار است آنها را تحقق بخشد و شكوفا كند. فرآيند [توسعه] تمدن تكنيكى، نفس وجود توانايى تفكر مستقل را به خطر افكنده است. (34)
بنابراين; اختلاف بزرگى ميان ملامهدى نراقى و ماكس وبر در برداشت از غالب بودن يا سيادت عقلانى برقرار است. بلكه انديشه اخلاقى نراقى از سوى ماكس وبر با چالش جدى درگير است. از اينرو، جمع بين اين دو ديدگاه دغدغه اصلى بحثخواهد بود. زيرا هر دو طرف براى برداشتخود دلايل محكمى دارند. همان طور كه به صرف فلسفى - نقلى بودن دلايل نراقى نمىتوان برداشت وبر را كنار زد; پسينى بودن (علمى) دلايل وبر نيز حجتى عليه تفاسير نراقى نمىشود. پس بايد به تبيينى جامع رو آورد.
مقدمه سوم: مشتركات مفهومى و روششناسانه
الف) تيپشناسى
چنان كه گفته شد ملامهدى نراقى مبناى تقسيم بندى خود را نفس و قواى نفسانى قرار داده است. هر گونه رفتار آدمى مسبوق به ارادهاى است كه از ناحيه قواى انسانى سرچشمه مىگيرد. و اين قوا منحصر در چهارچيز است كه به حسب طبيعت ذاتىشان به وصف خاصى متصف مىشوند:
«قوه عقليه ملكيه، قوه غضبيه سبعيه، قوه شهويه بهيميه، قوه وهميه شيطانيه» .
به تعبير ديگر قواى نفسانى عبارتند از: قوه فرشته خويى، درنده خويى، شكمبارگى و خيال زدگى. هر يك از اين قواى چهارگانه در قلمرو نفس كاركرد و نقش خاصى دارند. شان قوه عقليه; فهم حقايق امور، تمييز بين خير و شر و امر به افعال جميله و نهى از صفات رذيله است. نقش قوه عاقله آن است كه تاثيرگذارى ساير قوا بر نفس را تعديل نموده و زمينه شكوفايى فضايل اخلاقى را فراهم سازد. قوه غضبيه منشا افعال تند، دشمنىها و خصومتها است و كاركرد آن در نفس، شالودهشكنى و تسخير برج و باروى ساير قواى نفسانى است. قوه شهويه مبدا علاقهمندى و دلبستگىهاى مادى است كه عمدة در وابستگى به فرج و بطن خلاصه مىشود. كاركرد ويژه آن نيز بر بندگى كردن است. و اما قوه وهميه شبه عقل است و به ادراك معانى جزيى و وسوسههاى وهمآلود مىپردازد; شان آن در استنباط اشكال مكر و حيله و نيرنگ و ايجاد فتنه است. (24)
بر اين اساس، رفتارهاى آدمى لزوما عقلانى نبوده، ممكن است مبناى تعصبآميز، لذتجويانه و يا وهمآلود، داشته باشد.
ماكس وبر چون درصدد ارائه تفسيرى روشن از عقلگرايى كنش اجتماعى، در تمدن اروپايى بود، لذا بر اساس تيپشناسى خاصى كه به كار مىبندد، عقلانيت جديد را از ميان چهار نوع كنش اجتماعى بازشناسى كرده است:
عقلانى معطوف به هدف، عقلانى ارزشى، عاطفى، سنتى.
در نوع اول خود كنش اجتماعى، هدف نيستبلكه به شكل عقلايى ابزارى براى وصول به مجموعهاى از اهداف شخصى فرد مورد نظر است. بنابراين; هدف بيرون از كنش عقلانى قرار دارد و فرد از طريق سنجش و پيشبينى عقلايى هدف، ابزار و شرايط منطقى تحقق اهداف، كنش اجتماعى خود را تنظيم مىنمايد. عقلانيت ارزشى، نوع باور آگاهانه به ارزشهاى اخلاقى، زيبايىشناختى، مذهبى و غيره است. اين نوع از عقلانيت معطوف به توفيق بيرونى نيست و فقط به خاطر خودش پديد آمده است. به عبارت ديگر; معنادار بودن كنش عقلانى ارزشى به دليل اهداف و توفيقات بيرونى، نيست، بلكه معنا در خودش نهفته است. مانند: كنش ايثارگرى، بخشندگى و انسان دوستى.
كنش عاطفى ناشى از تمايلات خاص و وضعيتهاى احساسى است كه اگر اين رفتار به شكل آگاهانه كنترل شود، جنبه عقلايى پيدا مىكند; ليكن اين نوع كنش عقلايى شخصى است. كنش سنتى جنبه تقليدى و روزمرگى دارد و از طريق گرايش به سنت و عادات رايجحاصل مىشود. (25)
وبر با مرزبندى بين كنش عقلانى و غيرعقلانى بر اين عقيده است كه; هر يك از سه كنش اجتماعى اخير، ممكن است در طرف عقلانيت مرز يا در طرف ديگر آن قرار گيرد و از اين جهت است كه شان عقلانى و غيرعقلانى پيدا مىكنند. ليكن عقلانيت هر سه اين كنشها از نوع عقلانيت معطوف به هدف نخواهد بود. براين اساس; برخى از جامعهشناسان غربى از مضمون سنخشناسى وبر پيرامون كنش اجتماعى، چهار نوع كنش عقلانى برداشت كردهاند:
1. عقلانيت عملى;
2. عقلانيتسنتى - نظرى;
3. عقلانيت ذاتى - ارزشى;
4. عقلانيت رسمى يا ابزارى;
براى مثال محاسبه عقلانى براى زندگى روزمره وشخصى از عقلانيت نوع اول است، مطالعات فلسفى و كلامى نمونهاى براى عقلانيت دوم است. تلاش آگاهانه براى فهم ارزشهاى اخلاقى و دينى - نظير تحقيقى كه ملامهدى نراقى در كتاب جامع السعادات انجام داده است - از سنخ سوم و محاسبه عقلانى وسايل و اهداف با توجه به قوانين جهانى و مورد قبول عامه (نه علايق شخصى) مفهوم عقلانيت ابزارى است. مانند: مطالعات موسوم به فلسفههاى مضاف، علوم اجتماعى جديد ومديريت علمى شهر و شهروندان و غيره. (26)
به هر روى، وبر با استفاده از تيپشناسى كنش عقلانى، روشن مىنمايد كه عقلگرايى جديد غربى از سنخ عقلانيت ابزارى است كه تا پيش از تمدن اروپايى يا اتفاق نيافتاده و يا به شكل ابتدايى سابقه داشته است. و نكته مهم آن است كه كنش عقلانى جديد معطوف به اهدافى است كه در تعيين آنها عقل مدرن هيچ نقشى ندارد. به همين دليل است كه ماكس وبر ميان علم جديد و ارزشها، تفكيك عميقى را مشاهده مىكرد.
ب) سيادت و غالبيت
نراقى از زاويه غلبه قوا، به سنخشناسى مظهريت نفس توجه كرده است. هر قوه نفسانى ماهيت و سنخ خاصى دارد و نفس مظهرى از همان سنخ مىشود. قوه عاقله از سنخ ملائكه، قوه واهمه از سنخ ابليس و شيطان و قوه غضبيه از سنخ سبعيت و درنده خويى و قوه شهويه از سنخ حيوانيت و شكم بارگى است. پس نفس، قابليت آن را دارد كه مظهر ملك، شيطان، سگ و خوك گردد. راه فضيلت و انتظام احوال و نظام معيشتبر سلطه قوه عاقله است و در غير اين صورت، نفس مظهر آثارى مىشود كه سرانجام آن تباهى و هلاكت نفس و اختلال نظام معاش و معاد آن است. (28)
گرچه نراقى به سنخشناسى جوامع انسانى توجه نكرده است; ليكن بر اساس مبناى ارائه شده مىتوان چنين كارى را انجام داد; زيرا اگر هر يك از اين فعاليتهاى چهارگانه به گونهاى عام در جامعه رواج يابد و كنشهاى اجتماعى افراد براساس مظهريت نفوسشان اتفاق افتد; در آن صورت مى توان نشان داد كه جامعه مظهر كدام يك از غالبيتها است. بنابراين، اقتدار جامعه ممكن است عقلانى، وهمانى و شيطانى، غضبانى، شهوانى و يا تركيبى از آنها باشد. و اگر در جامعه هيچ نشانى از مظهريتيكى از اقتدارها يافت نشود، ممكن است در شرايط جنينى يا تنازع درونى بين قوا به سر برد.
تعريف كلى ماكس وبر از سيادت و اقتدار آن است كه: در روابط اجتماعى، فرد بتواند خواستخود را علىرغم هرگونه مقاومتى اعمال نمايد. چنين توانايى از سوى فرد «قدرت» ناميده مىشود و ايجاد اطاعت و پيروى از خواست فرد در بين گروهى از افراد را «سيادت» گويند.
وبر در سنخ شناسى سيادت، سه نوع خاص را برمىشمارد:
اول. سيادت عقلايى; كه حق اعمال قدرت افراد مبتنى بر مجموعه مقررات عقلانى است. اين نوع سيادت را «قانونى» نيز مىنامند.
دوم. سيادت سنتى; كه مبتنى بر اعتقادات متداولى است كه از گذشتههاى دور باقى مانده و افرادى خاص بر اساس همان سنتها حق اعمال قدرت دارند.
سوم. سيادت كارفرمايى; آن نوع اعمال قدرتى است كه از توانايىهاى غيرعادى و استثايى فرد ناشى مىشود. (29)
هر يك از اين سه نوع سيادت براى اعمال قدرت ساز و كار خاصى دارند. سيادت عقلايى مبتنى بر ساز و كار سلسله مراتبى و بوروكراتيك (ديوان سالارى عقلانى) است. سيادت سنتى مبتنى بر نظام سرورى - رعيتى است و سيادت كارفرمايى در چارچوب نظام مريدى و مرادى اعمال قدرت مىكند.
طرح مسئله
در تحليل اوليه به نظر نمىآيد كه هر دو ديدگاه، پاسخ يكسانى به مساله فوق بدهند; زيرا بر مبناى ملا مهدى نراقى، هر گاه قوه عاقله بر نفس غلبه و سلطه پيدا كند، انسان به سوى خير و سعادت ابدى روان مىگردد. و كنش عقلانى انسان غربى دلالتبر غلبه قوه عاقله بر نفوس انسانهاى غربى دارد. زيرا صدور فعل عقلانى بدون سيادت قوه عاقله ممكن نخواهد بود; پس انسان مدرن در مسير كسب فضيلتهاى اخلاقى و سعادت اخروى قرار دارد. ليكن از ديدگاه ماكس وبر، انسان غربى سرنوشت دردناك و نااميد كنندهاى دارد. چنين نظرى عارى از داورى ارزشى متافيزيكى است و ناظر به ارزشهاى دنيوى است; يعنى با ملاحظه سعادت و رفاه دنيوى، آينده خوشى براى عقلانيت مدرن نمىتوان پيشبينى كرد. وبر در خاتمه تحقيق مشهورش پيرامون پيوند وثيق ميان اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى، نتيجه مىگيرد كه اگر انسانهاى اوليه اروپاى جديد، بر مبناى رياضت كشى دنيوى راه عقلانيت مدرن را آزادانه انتخاب كردند، ما نيز مجبور به چنين انتخابى هستيم; زيرا در نظمى قرار گرفتهايم كه «به شرايط فنى و اقتصادى توليد ماشينى وابسته است. و سبك زندگى همه كسانى را كه در اين مكانيسم متولد مىشوند با نيرويى مقاومتناپذير تعيين مىنمايد» . تشبيه مشهور ماكس وبر از چنين نظمى قفس آهنين است. (30)
دستاورد چنين عقلانيتى ظهور انسانهايى دنياپرست و تهى از معنا و عاطفه است:
اما در هر حال درباره «آخرين انسانها» ى اين تكامل فرهنگى به درستى مىتوان چنين گفت: «متخصصان عارى از روح، و لذت طلبان فاقد قلب; اين «پوچى» تصور مىكند به ترازى از انسانيت دستيافته است كه هرگز دست كسى بدان نرسيده است» . (31)
به عقيده وبر ، انسان غربى به كمك عقلانيت جديد در جستجوى آرمان هايى است كه همزمان با آن ضد خودش را نيز توليد مىكنند. دموكراتيزه شدن جامعه يكى از همان آرمان هايى است كه زمينه بسيار مساعدى براى پيدايش بوروكراسى (ديوان سالارى) ايجاد مىكند; حال آن كه «انديشه دموكراتيك ضد «سيادت» بوروكراتيك است; با وجود اين كه ناخواسته و ناگزير بوروكراسى را تقويت مىكند» . (32) اين ضديتبه دليل عقلانى شدن ديوان سالارى است. لذا به اعتقاد برخى از مفسران انديشه وبر «تنها پرسشى كه وبر طرح آن را در قلمرو مساله عقلانى شدن ديوان سالارانه موجه مىداند اين است كه در برابر اين جريان كه نزديك استسراسر زندگى را در كام خود فرو كشد، چطور مىشود به نحوى بقاياى «آزادى عمل فردگرايانه» را حفظ كرد» . (33)
چنين برداشتى از عقلانيت، براى بسيارى از انديشمندان غربى الهام بخش بوده است. آنان نيز بر مبناى سنت وبرى، عقل مدرن را به زير تيزاب نقد بردهاند. ماكس هوركهايمر در آثار خود كوشيده تا نشان دهد كه چگونه عقل جديد به ضد خود بدل مىشود و «در هيئت تكنولوژى مدرن شكل سازمان يافتهاى از توحش و خردستيزى را بر سراسر حيات جامعه بشرى حاكم مىكند» . وى مقاله تحقيقى خود را با «عقل عليه عقل» چنين آغاز كرده است:
فروپاشى بخش عظيمى از بنيان فكرى و عقلى تمدن ما تا حدى نتيجه پيشرفت فنى و علمى است. ليكن اين پيشرفتخود محصول نبرد بر سر اصولى است كه اينك در شرف نابودىاند; براى مثال، اصول مربوط به خرد و سعادت او. پيشرفت واجد گرايش به سمت تخريب همان ايدهها و مفاهيمى است كه قرار است آنها را تحقق بخشد و شكوفا كند. فرآيند [توسعه] تمدن تكنيكى، نفس وجود توانايى تفكر مستقل را به خطر افكنده است. (34)
بنابراين; اختلاف بزرگى ميان ملامهدى نراقى و ماكس وبر در برداشت از غالب بودن يا سيادت عقلانى برقرار است. بلكه انديشه اخلاقى نراقى از سوى ماكس وبر با چالش جدى درگير است. از اينرو، جمع بين اين دو ديدگاه دغدغه اصلى بحثخواهد بود. زيرا هر دو طرف براى برداشتخود دلايل محكمى دارند. همان طور كه به صرف فلسفى - نقلى بودن دلايل نراقى نمىتوان برداشت وبر را كنار زد; پسينى بودن (علمى) دلايل وبر نيز حجتى عليه تفاسير نراقى نمىشود. پس بايد به تبيينى جامع رو آورد.
پي نوشت ها :
24) همان، ص 28.
25) اقتصاد و جامعه، ص 28.
26) جرج ايتزر، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات علمى، ج اول، 1374، ص 127.
27) جامع السعادات، ج 1، ص 33.
28) همان، ص 32.
29) همان، ص 274.
30) اخلاق پروتستانى، ص 190.
31) همان، ص 191.
32) اقتصاد و جامعه، ص 314.
33) كارل لوويت; تفسير وبر از جهان بورژوا - سرمايه دارى از نظرگاه عقلانيت، ترجمه على مرتضويان، نشريه ارغنون، ش 3/1373، ص 23 و 316.
34) ماكس هوركهايمر، عقل عليه عقل: ملاحظاتى در باب روشنگرى، ترجمه ى. اباذرى، م. فرهادپور، نشريه ارغنون، ش 15، 1378، ص 169 و 24.