انسداد اجتهاد (1)


 






 

معنا و مبناي اجتهاد
 

اجتهاد كارآمد و تفقه روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت نمون و خردمندانه متون ديني در بستر شرايط»؛ به تعبير ديگر تفقه يعني «وحي و سنت» به اضافه «خردورزي متمحض» به اضافه «زمان آگاهي»؛ آن گاه كه نصوص ديني به ساحت خرد و زمان آگاهي عرضه شود، اجتهاد روي مي‏دهد؛ زيرا آن گاه كه عقل پا به عرصه دين فهمي مي‏نهد، كارآمدي دين تضمين مي‏شود، و وقتي زمان آگاهي وارد فهم دين مي‏شود، روزآمدي آموزه‏هاي ديني تأمين مي‏گردد. اصولاً اگر خردورزي و زمان آگاهي را در مقام فهم و تطبيق دين شرط نكنيم، اجتهاد و تفقه معنا نخواهد داشت، و حذف اين دو عنصر در مقام فهم دين برابر است با تحجر و تجمد؛ تحميل اين دو عنصر بر متن ديني نيز برابر است با التقاط و تجدد؛ (به تعبير قرآني تَحريفُ الكَلِم عن مواضِعِه)، طي چند سده اخير دين همواره از يكي از اين دو رويكرد يعني تجمد و تجدد ضربه خورده است.
مشهورترين و استوارترين دليل نقلي جواز يا لزوم اجتهاد، آيه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ اين آيه به ما مي‏گويد: بايد گروهي با اهتمام و تضلع، به تفقه در دين و دين فهمي بپردازند و با ارائه يافته‏هاي علمي ديني، مردم را انذار كنند تا آن‏ها نيز از خلاف و خطا در دين باوري و دين داري بر حذر بمانند. «تفقه» به معناي فهم كردن است و منظور از «دين» نيز تمام دين است نه بخش خاصي از آن مانند «احكام». «انذار» نيز با طرح همه اضلاع و زواياي آموزه‏ها و آورده‏هاي ديني اتفاق مي‏افتد. انذار فقط با ارائه احكام رخ نمي‏دهد، بلكه تناسب عقايد با انذار بيش‏تر است تا احكام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقايقي كه بايد آن‏ها را درك و باور كرد يعني عقايد تحقق يابد. فهم صفات جلال الهي از آگاهي به احكام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بيش‏تر از آشنايي با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و هم‏چنين اگر احكام موجب انذار باشد، اخلاق كم‏تر از احكام منشأ انذار نيست. دست كم، تحذير و پرهيختن به القا و ارائه آموزه‏هاي بايستي دين ـ يعني احكام ـ منحصر نيست، چرا كه آموزه‏هاي ارزشي و رفتاري دين يعني اخلاق و تربيت نيز از جهتي داراي كاركردي مشابه كاركرد احكام است و بي‏ترديد، و قطعا عقايد بيش از احكام و اخلاق و تربيت كاركرد انذاري دارد.

كاركردهاي اساسي اجتهاد
 

«رسالت»، اوّلين حلقه سلسله هدايتگران الهي است؛ «امامت» دومين حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناي عام آن ـ سومين حلقه و امتداد امامت است.
اجتهاد، به معناي عام به طور خلاصه، داراي چهار كاركرد اساسي است

1. تخريج و تنسيق معرفت ديني
 

نخستين كاركرد اجتهاد، به معناي عام، استنباط گزاره‏ها (عقايد)، آموزه‏هاي بايستي (احكام) و آموزه‏هاي ارزشي (اخلاق) و سازمان‏دهي اين سه حوزه است.

2. تصحيح و تنقيح معرفت ديني
 

كاركرد ديگر اجتهاد، سنجش و آسيب‏شناسي، بازپژوهي و بازپيرايي و تصحيح و تنقيح معرفت ديني است. يعني اگر در فهم دين خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز مي‏شناسيم و خطاها را منع، و فهممان را از دين تصحيح مي‏كنيم.

3. تعميم و توسعه معارف دين
 

كشف زواياي نامكشوف دين و بسط معارف آن، با اجتهاد ميسر مي‏شود. آراي جديد، نظرهاي نوظهور با اجتهاد صورت مي‏بندد، بالندگي و گسترش دين، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمين مي‏شود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجيه‏گر خاتميت است.

4. تطبيق و نوآمد سازي دين
 

با تفقه و اجتهاد (به معناي عام آن)، دين نو مي‏شود. انطباق احكام و اخلاق ديني بر شرايط متغير حيات آدمي به عهده اجتهاد است و نو كردن زبان دين و تازه كردن ادبيات ديني، با اجتهاد صورت مي‏پذيرد. شكستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد ميسر است.
اين كاركردهاي اجتهاد است و اين تلقي‏اي است كه ما از اجتهاد داريم. امّا آيا در روزگار مااين تلقي از اجتهاد، جريان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت ديني ما، امروز نيازمند آسيب‏شناسي دقيق و جامعي است، زيرا اجتهاد انسداد شكن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!

ركود و ركون سدگاني در دين پژوهي
 

سده‏ها است كه در قلمرو مباحث كلامي، گرفتار ركود و ركون شده‏ايم، طي چند قرن گذشته، از قله‏هاي مكتوب در قلمرو الهيات، تنها تجريدالاعتقاد خواجه را مي‏شناسيم كه ده‏ها شرح و تعليقه نيز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله ديگري است كه در ديدرس ماست. امّا پيش‏تر كه مي‏آييم، هرچه افق را نگاه مي‏كنيم جز چند مورد انگشت شمار، كار برجسته‏اي به چشم نمي‏خورد، تا اين كه در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهيد مطهري با عرضه مجموعه رساله‏هاي جهان بيني اسلامي و رساله‏ها و مقاله‏هاي ديگر، «كلام نو» ايران را بنيان نهاد. (نمي‏گويم «كلام جديد»، چون از اين تعبير، تلقي‏هاي متفاوت بلكه متعارضي در اذهان تداعي مي‏شود).
فلسفه نيز ـ از روزگار صدرالمتألهين تا عهد علامه طباطبايي سه قرن تعليقه نگاري و تكرار بر تعاليم صدرا و اصرار بر طرح غيركاربردي حكمت را پشت سرنهاد تا مردي از حوزه برخاست و در همين قم مقدس، ركود و ركون را شكست و فلسفه اسلامي را نو كرد. مرحوم علامه طباطبايي با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئاليسم، فلسفه نوصدرايي را بنا نهاد و ركود در قلمرو فلسفه را شكست؛ به رغم آن كه هر آن چه پيش از او نوشته مي‏شد، تعليقه و تحشيه، ذيل و شرح بر متون پيشين به ويژه فلسفه صدرايي بود، و كسي سخني معتنابه عرضه نمي‏كرد.
طي قرون، در فقه و اصول، افت و خيز بسيار بوده است و از نقش و سهم بزرگاني چون آخوند در اصول و شيخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه كه بگذريم، وضع چندان مطلوب نيست. به خصوص از زماني كه امواج مدرنيسم، مرزهاي جهان اسلام را در مي‏نوردد و حيات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحميل مي‏كند، نيازهاي جديد و مسائل نو پديد بي‏شماري، خود را برابر فقه مي‏نهد، و چندان پاسخ در خور دريافت نمي‏كند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله مي‏گيرد.
به قلمرو اخلاق اشاره نمي‏كنم، كه ركود در بحث‏هاي نظري در حوزه دانش‏هاي اخلاقي دو چندان بوده است. به رغم اين كه منابع ما آكنده از مفاهيم بلند و دقيق و ارزشمندي است، در مسائل اساسي و بنياني اخلاق كار درخوري نكرده‏ايم. حتي نمي‏توان از گذشته‏هاي دور هم مصاديق بر جسته متعددي را كه بتوان گفت كاري است كارستان، نام برد.
تربيت پژوهي نيز كه ركن چهارم معرفت ديني است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسي دين، فردسازي و جامعه‏پردازي است و بدون آن دين به غايت مطلوب خود نمي‏رسد.

آسيب‏شناسي اجتهاد و تفقه رايج
 

مشكل كجاست؟ مشكل آن جاست كه ما اوّلاً؛ معناي اجتهاد را محدود ساخته‏ايم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانيا؛ قلمرو آن را محصور كرده‏ايم و ثالثا؛ اسف‏بارتر اين كه خود اجتهاد، تقليدي شده است.
از نگاه ما شيعه، همه دين بايد ـ به معني عام و به طور نسبي ـ اجتهادي درك شود، به ويژه اصول عقايد كه ذاتا تقليد بردار نيست؛ يعني اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقليدپذير نيست؛ زيرا نمي‏توان گفت كه چون فلاني چنين و چنان مي‏انديشد يا مي‏گويد، در من حالت ايمان پديد مي‏آيد. اصولاً ايمان كه «عقد انفسي» است مبتني بر تفكر و تعقل است؛ از اين رو در عقايد، همه بايد اجتهاد بورزند و اصول گزاره‏هاي ديني را مجتهدانه و با منطق بپذيرند؛ حتي كسي نمي‏تواند بگويد: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا يكي است»، پس خدا يكي است. پذيرش كلام معصوم نيز پشتوانه عقلاني دارد و ما براساس استدلال‏هاي عقلي حجيت كلام و كردار معصوم را پذيرفته‏ايم، هرچند پس از پذيرش حجيّت و يقين‏آوري، كلام معصوم مي‏تواند حتما كبراي قياسي قرار گيرد. لزوم تقليد در احكام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالي پذيرفته‏اند. اوّلين مسأله‏اي كه در رساله‏هاي علميه ذكر مي‏شود، مگر جز اين است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقايد اجتهاد مي‏كنيم؟ گويي عقايد از دايره اجتهاد بيرون است!
در حوزه اخلاق و تربيت چند اثر اجتهادي ارائه كرده‏ايم؟ مگر نبايد اخلاق و تربيت ديني را هم ازمنابع استنباط كرد؟ مگر نبايد چهار كاركرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربيت نيز به كار بست و از مواهب تفقه در اين حوزه نيز سود برد؟ اما كدام مجتهد ارجمندي، امروز در انديشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربيت است؟ و اگر هستند كم‏اند من تنها يك مجتهد را در اين روزگار سراغ دارم كه دست به چنين كاري زده است. مجتهد اخلاقي فراوان داريم، اما مجتهداخلاق نداريم. شايد كساني هستند، اما من آن‏ها را نمي‏شناسم.
تا ظهور انقلاب اسلامي، اكثر ابواب و آموزه‏هاي حُكمي و خُلقي و به ويژه آن بخش (كه به فعل جمعي مكلفين مربوط مي‏شد) متروك بود. هنوز هم سياسيات و اجتماعيات در فقه به كناري نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نمي‏شود و نوعا در تحصيل، تدريس و تحقيق فقهي به فقه فردي و عباديات اهتمام و اكتفا مي‏شود. اگر آماري از دروس اصلي و رسمي حوزه قويم و غني‏ما تهيه شود خواهيم ديد كه اغلب مدرسان برجسته كه سيره و سخن آن‏ها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقيق و تدريس فقه فردي اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براي من دشوار است كه اين تعبير تند را به زبان برانم كه گويي ما، به طور تلويحي اذعان كرده‏ايم فقه ما فقه سكولار است! فقه بي‏طرف، فقه در حاشيه و فقه غيرسياسي و غير اجتماعي، فقه سكولار است زيرا سكولاريته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردي انگاشتن آموزه‏هاي ديني است.
اين فقه سياسي و اجتماعي است كه مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد مي‏طلبد. ديريست كه در فقه فردي و عبادات، راه پيموده و كوبيده طي مي‏كنيم. تدريس باب طهارت و صلات كار دشواري نيست. آن قدر گفته‏اند و نوشته‏اند كه تدريس و تحقيق در آن‏ها چندان پژوهش و صرف وقت و حتي توان علمي نمي‏طلبد؛ علاوه برآن كه مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعيات و سياسيات و معاملات و عقود و ايقاعات واقع مي‏شود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممكن است مسأله و موضوع جديد پيدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بيفكنيم، مي‏بينيم، مسائل نوظهور پيچيده و موضوعات جديد فراواني با تعاريف خاص خود، امروز در دنيا ظهور كرده كه فقه ما اصلاً بدان‏ها نپرداخته است. نگوييد چنين مسائلي چه ربطي به زندگي مسلمانان دارد؟ زيرا اكنون اگر در آن سوي كره زمين تحولي در سياست و اقتصاد و معاملات اتفاق بيفتد، زندگي ما از آن متأثر مي‏شود. مسائل‏نو و بي‏پيشينه در اجتماعيات و سياسيات و اقتصاديات بسيار است و اين‏ها، مصاديق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.
حقيقت تلخ‏تر اين كه به جهت رواج «فقه سينه به سينه» و نسل به نسل، اجتهاد تقليدي شده و برخي فقه پژوهان ما در همين فقه فردي هم، به معناي دقيق و حقيقي اجتهاد نمي‏ورزند، هر شاگردي، ناخودآگاه مقلد استاد خويش است! زيرا نوعا درس شاگرد، تقرير درس استاد است! اين نوع اجتهاد حتي در فقه فردي هم كاربرد ندارد، زيرا اين اجتهاد نيست، بازخواني و بازگويي استنباطات فقيه پيشين است. خلاصه اين كه
1. دايره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به كار مي‏رود، اخلاق و عقايد و نيز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادي خارج شده است.
2. در فقه نيز، فقه سياسيات و اجتماعيات كه مورد ابتلاي مردم و ميدان اصلي ظهور مسائل مستحدث و نيازمند اجتهاد و ابداع است متروك مانده است.
3. در فقه فردي نيز راه طي شده پيموده مي‏شود و اين همان انعطال و انسداد اجتهاد است.

بايسته‏هاي هشت گانه دين پژوهي
 

امروز هشت بايستگي و ضرورت، دين پژوهي حوزه علميه ما را احاطه كرده است كه درد آشنايان و دغدغه‏مندان بايد بدان‏ها بپردازند.
1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نبايد از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد بايد خود منطق اجتهاد و روش استنباط دين، به خصوص از جهت كشف روش نظام‏پردازي و طراحي نظامات اجتماعي، مورد بازنگري قرار گيرد. فقيهان و متفكراني چونان شهيد محمد باقر صدر، شهيد مرتضي مطهري و حضرت امام(ره) راه نوي را پيش روي ما گشودند، اما پي گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد كردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حكم» (زمان و مكان) در استنباط و افتا، و نيز حكومت را فلسفه عملي فقه خواندن، روزني گشود اما نه چندان روشن.
2. احيا و بازآوري علوم متروك: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگير و رسمي مورد تدريس و تدرس و تعليم و تعلم است؟ آيا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست مي‏رسد؟ اين حوزه با عظمت، به اندازه يك دانشكده هم تنوع علمي ندارد! هر چند كه دانشگاه‏هاي ما وضع اسف بارتري دارند. كميت بسيار است، اما كيفيت اندك. از بزرگي نقل شد كه فرموده بود: «دانشگاه ما اقيانوسي است به عمق يك وجب»! دانشگاه‏ها نيز بايد اصلاح بشود واين مسؤوليت بر ذمه شوراي انقلاب فرهنگي است كه متأسفانه تا سطح شوراي عالي اداري يك وزارتخانه تنزل كرده است. رسالتي كه امام بر دوش اين نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسيد. دانشگاه‏ها و اين شورا بحث خاص خود را دارد و در جاي خود بايد بدان پرداخته شود.
اين بسيار مايه تأسف است كه از تفسير قرآن، كلام و... به عنوان دروس جنبي تعبير شده است! مگر قرآن اساس كلام، فقه، اخلاق و تربيت نيست؟ چطور تفسير آن درس جنبي است؟ چرا علم السنه، علم الحديث، سيره‏شناسي، قواعد فقه و بسياري دانش‏هاي ضرور ديگر متروك است؟ فخر رازي كتابي به نام جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار (معروف به ستيني) دارد كه در آن شصت علم را كه در گذشته در ميان مسلمانان دارج و رايج بوده فهرست كرده و يكايك آن‏ها را تعريف و قلمرويشان را تبيين مي‏كند كه اكثر آن‏ها امروز جزو علوم متروك و ديرياب است، در حالي‏كه در گذشته اغلب آن‏ها در حوزه‏هاي علوم ديني مورد تدريس و تحقيق بوده است. تا دانشگاه‏ها نبودند و نظام آموزشي مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزه‏ها كانون همه علوم بودند؛ حتي طب، رياضي، نجوم و هيأت در حوزه‏ها تدريس و تحقيق مي‏شد.
3. نقادي و بازپژوهي علوم متعارف و متداول كنوني: دانش‏هاي موجود و متون معتبر آن بايد مورد نقادي روش‏شناختي، ساختاري و محتوايي قرار گيرد و در پاره‏اي مدعيات و مطالب آن‏ها بازنگري و اصلاح صورت بندد.
4. تنقيح و بازپيرايي علوم و متون رايج: خلط ميان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسيار راه يافته است. بايد با پيراستن آن‏ها در جهت تصفيه و تنقيح دانش‏هاي ديني كوشش شود. اين ضرورت را بيش‏تر توضيح خواهم داد.
5. تنسيق و بازآرايي پاره‏اي از علوم ديني: بعضي بلكه اكثر علوم به دلايلي از جمله ظهور دانش‏هاي جديد و لزوم تأسيس دانش‏هاي جديد ديگر، بايد از نو آراسته شوند و نظم و نسق جديدي پيدا كنند. غايت و قلمرو آنان نيز مجددا تعريف شود. يكي از ضرورت‏هاي كنوني، علاوه بر بازآرايي و نظم دهي مجدد هر يك از علوم ديني، سازمان دهي و تقسيم كلان و مجدد اين علوم است كه با فرصت به طرح و شرح اين نكته بايد پرداخته شود.
6. ابداع و نوآوري: امروز مهم‏ترين مسأله و نياز جهان اسلام و بزرگ‏ترين رسالت حوزه، نوآوري و ابتكار علمي است. نوآوري به لحاظ اهميت، ذومراتب و مقول به تشكيك است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زباني نو در باز گفت انديشه ديني، به كارگيري روش نو در طرح مباحث، ارائه تقريري تازه در يك مسأله، طراحي ساختار نو براي يك بحث، طرح نكته‏اي جديد، ارائه راهكار يا راهبردي تازه، ارائه نظريه جديد، تأسيس دانش نو، طراحي دستگاه معرفتي جديد، همه و همه مصاديق نوآوري است و ما بدان‏ها محتاجيم.
7. تأسيس و بنيان‏گذاري برخي از دانش‏هاي جديد: يك سلسله دانش‏هايي را در حوزه دين‏پژوهي كه امروز در مواجهه با افكار و علوم در جهان به آن‏ها نيازمنديم بايد بنيان‏گذاري كنيم. هر چند اين ضرورت، ذكر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهميت مضاعفي برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح كردم.
8. ايجاد نظام آموزشي و پژوهشي كه در آن تحصيل و تحقيق، تخصصي؛ اما استنباط و هم‏چنين افتا، بينا رشته‏اي باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشته‏ها و رسته‏ها را، به عنوان امري عقلاني و عقلايي پذيرفته و در عين حال به بايستگي مطالعات بينا رشته‏اي نيز تن در داده است؛ كما اين كه در جهان اسلام نيز بر اثر بسط حكمت و معرفت اسلامي، رفته رفته معارف ديني به دانش‏هاي مستقل گوناگوني تجزيه شده است، آن چنان كه امروز لزوما هر فقيهي مفسر متخصص نيست و هر مفسري فقيه جامع، هم‏چنين هر متكلمي، فقيه و مفسر نيست و بالعكس و هكذا ساير تخصص‏ها، بايستگي تجزي و تخصصي كردن معرفت به حوزه‏هاي چهارگانه دين به صورت شاخه‏هاي فرعي در هر رشته در مقام تعليم و تحقيق، و جمعي كردن (با مشاركت مجتهدان شاخه‏هاي مرتبط و در فقه اجتماعي سياسي با مشاورت كارشناسان موضوع شناس) و نيز مطالعه تطبيقي (ميان مذاهب و مكاتب، البته عنداللزوم) و بينا رشته‏اي نگريستن (با لحاظ دانش‏هاي مرتبط) در هنگام استنباط، از بديهيات روزگار ماست كه دير يا زود بايد بدان تن در دهيم.
بسط بايسته‏ها:
در بحث كوتاه، مجال طرح و شرح همه بايستگي‏ها نيست، از اين رو اين جا تنها به شرح و بسط پاره‏اي از آن‏ها مي‏پردازيم:

اجتهاد در اجتهاد
 

«اجتهاد در اجتهاد» بزرگ‏ترين ضرورت امروز حوزه است. تاريخ و ادوار فقه ما گواه است كه مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدريجي، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخي مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. كما اين كه در گذشته، فقه (فقه اكبر)، شامل كلام و حوزه بينشي دين هم مي‏شد، امّا الآن فقه عملاً علمي است كه فقط به قلمرو افعال مكلفين محدود شده و معلوم نيست از كجاي واژه و ادلّه اجتهاد اين حصر برمي‏آيد؟ بسط كاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزاري افزون‏تر منبع عقل در اجتهاد را مي‏طلبد و اين كار، موجب دقيق‏تر و حقيقي‏تر شدن معناي اجتهاد و تفقه مي‏شود. توسعه در منابع (مدارك)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط ديني، امري ممكن است. اجتهاد گروهي متقن‏تر و مطمئن‏تر است، كار فردي، همخوان و سازگار با منطق زمانه نيست. چه مانعي دارد كه حوزه به سازماندهي و راه اندازي حلقات علمي ـ فكري ممحض و متخصص، در علوم فقهي، پيرافقهي و فرافقهي بپردازد. تا آن‏ها تفكر و تأمل، شور و غور كنند و چه بسا بتوانند براي استنباط معارف ديني، علاوه بر ذخاير فخيم كنوني، روش‏هاي نوي تعريف كنند و ضوابط تازه‏اي تبيين و قواعد جديدي تأسيس نمايند؟ مگر در تاريخ علوم اسلامي، چنين چيزي اتفاق نيفتاده است؟ مگر افادات مشايخ ما به ظهور آثار فقهي و اصولي متعدد نيانجاميده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به كفاية الاصول منتهي نشده است؟ مگر اصول از حالت هويت مقدمه و ضميمه علم فقه بودن، در نيامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان كه اكنون يك دوره تدريس آن، گاه بيست سال به درازا مي‏كشد! مگر مكتب فقهي بسيط و مختصر ما به موسوعه‏هاي مبسوط و مفصل تبديل نيافته است؟ به نظر ما هنوز و هم‏چنان امكان و ميدان تأسيس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهايت رسيده يا دين از پويش و زايش باز ايستاده است؟
در رشته‏ها و حوزه‏هاي گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روش‏هاي تازه و ابزارهاي معرفتي جديدي ابداع و ارائه شده است، پرسش‏ها و موضوع‏هاي بديع و بكر بسياري خود را در برابر معرفت ديني نهاده‏اند و پاسخ مي‏طلبند. تحول و تكامل در علم اصول از ضرورت‏هاي ايجاد امكان پاسخ گويي به آن‏هاست.
فهم پرسش‏هاي ناشي از شرايط جديد، پاره‏اي ضرورت‏ها را بر ما تحميل مي‏كند. اصولاً نمي‏شود بي آن كه پرسشي خطور كند، پاسخي خلق شود. مگر ممكن است بي آن كه موضوع شناخته شود، حكمي بر آن صادر كرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعي»، «عرفي» و «علمي» قابل تقسيم است؛ موضوعات عرفيه تابع تشخيص عرف است، اما موضوعات شرعيه و هم چنين موضوعات علمي، (موضوعاتي كه علوم به حسب مورد، بايد آن‏ها را تعريف كنند)، به عهده مجتهد و تخصص‏هاي فرافقهي و پيرافقهي است.
امروز حتي خود موضوع‏شناسي، نيازمند اجتهاد ـ به معناي عام ـ است. اگر فقيه ما زمانه را نشناسد، يعني به حيات مدرن و لوازم آن آگاهي نداشته باشد، هندسه معرفتي جهان جديد را درك نكند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسأله‏هاي نوظهور را نيابد، پرسش‏هاي روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پيدا نمي‏كند. و اين جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشكيل حلقات كارشناسي كه در هاله و حاشيه هر فقيه فحلي ياري رسان او در تحقيق و تدقيق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر اين تحول و توسعه روي ندهد، اجتهاد ما كارآمد و دين ما روز آمد نخواهد شد. يك فقيه فرد، به فرض كه به تنهايي، موضوعات شرعيه را بشناسد، كه مي‏شناسد؛ با موضوعات علمي و عرفي چه خواهد كرد، در حالي كه دايره عرف، امروز توسعه يافته است و چنان و چندان نيست كه يك فرد بتواند به سادگي و سهولت، فهم عرفي جامع تحصيل كند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفي، در قياس با گذشته گسترش يافته است. فهم موضوعات عرفي در پشت درهاي بسته حجره‏ها به دست نمي‏آيد. مگر يك نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نمي‏گويم موضوع‏شناسي مطلقا وظيفه فقيه است، اما مدعي هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درك نشده و اگر پرسش درك نشود، پاسخ ميسر نيست يا پاسخ كارآمد نيست. موضوع‏شناسي هم در استنباط و هم در اجراي حدود الهي نقش‏آفرين است.
دانش‏هاي ديني ما بايد به فتح عرصه‏هاي جديد بپردازد. اگر عرصه‏هاي نو و ناگشوده در حوزه الهيات و بينش، اخلاق و منش، احكام و كنش ديني شمارش شود، مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. تعريف و تنسيق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دين، مي‏تواند خود، موضوع يك تحقيق اساسي باشد. از باب مثال من اين جا به بعضي از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاويه مطالعه فقهي اشاره مي‏كنم ـ در عين اين كه بعضي از اين موضوعات مي‏تواند و بايد در قلمرو فلسفه، كلام و اخلاق نيز مورد بررسي و پژوهش قرار گيرد ـ دين ما اگر دين روزآمد و كارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاويدان، پويا و پايا است كه هست و اگر اسلام ديني است كه قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پيش خواهد برد، بايد پاسخ‏گوي همه مسائل همه نسل‏ها و عصرها باشد. اما آيا اكنون بالفعل پاسخ همه پرسش‏ها در مشت اصحاب دين و ارباب دين پژوهي است؟ عيب از فقه، كلام يا فلسفه و اخلاق اسلام نيست. عيب از ماست، بايد امروز اصحاب فلسفه و كلام و ارباب فقه و اهالي مباحث نظري اخلاق نقد بشوند.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372