انسداد اجتهاد (1)
معنا و مبناي اجتهاد
مشهورترين و استوارترين دليل نقلي جواز يا لزوم اجتهاد، آيه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ اين آيه به ما ميگويد: بايد گروهي با اهتمام و تضلع، به تفقه در دين و دين فهمي بپردازند و با ارائه يافتههاي علمي ديني، مردم را انذار كنند تا آنها نيز از خلاف و خطا در دين باوري و دين داري بر حذر بمانند. «تفقه» به معناي فهم كردن است و منظور از «دين» نيز تمام دين است نه بخش خاصي از آن مانند «احكام». «انذار» نيز با طرح همه اضلاع و زواياي آموزهها و آوردههاي ديني اتفاق ميافتد. انذار فقط با ارائه احكام رخ نميدهد، بلكه تناسب عقايد با انذار بيشتر است تا احكام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقايقي كه بايد آنها را درك و باور كرد يعني عقايد تحقق يابد. فهم صفات جلال الهي از آگاهي به احكام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بيشتر از آشنايي با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و همچنين اگر احكام موجب انذار باشد، اخلاق كمتر از احكام منشأ انذار نيست. دست كم، تحذير و پرهيختن به القا و ارائه آموزههاي بايستي دين ـ يعني احكام ـ منحصر نيست، چرا كه آموزههاي ارزشي و رفتاري دين يعني اخلاق و تربيت نيز از جهتي داراي كاركردي مشابه كاركرد احكام است و بيترديد، و قطعا عقايد بيش از احكام و اخلاق و تربيت كاركرد انذاري دارد.
كاركردهاي اساسي اجتهاد
اجتهاد، به معناي عام به طور خلاصه، داراي چهار كاركرد اساسي است
1. تخريج و تنسيق معرفت ديني
2. تصحيح و تنقيح معرفت ديني
3. تعميم و توسعه معارف دين
4. تطبيق و نوآمد سازي دين
اين كاركردهاي اجتهاد است و اين تلقياي است كه ما از اجتهاد داريم. امّا آيا در روزگار مااين تلقي از اجتهاد، جريان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت ديني ما، امروز نيازمند آسيبشناسي دقيق و جامعي است، زيرا اجتهاد انسداد شكن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!
ركود و ركون سدگاني در دين پژوهي
فلسفه نيز ـ از روزگار صدرالمتألهين تا عهد علامه طباطبايي سه قرن تعليقه نگاري و تكرار بر تعاليم صدرا و اصرار بر طرح غيركاربردي حكمت را پشت سرنهاد تا مردي از حوزه برخاست و در همين قم مقدس، ركود و ركون را شكست و فلسفه اسلامي را نو كرد. مرحوم علامه طباطبايي با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئاليسم، فلسفه نوصدرايي را بنا نهاد و ركود در قلمرو فلسفه را شكست؛ به رغم آن كه هر آن چه پيش از او نوشته ميشد، تعليقه و تحشيه، ذيل و شرح بر متون پيشين به ويژه فلسفه صدرايي بود، و كسي سخني معتنابه عرضه نميكرد.
طي قرون، در فقه و اصول، افت و خيز بسيار بوده است و از نقش و سهم بزرگاني چون آخوند در اصول و شيخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه كه بگذريم، وضع چندان مطلوب نيست. به خصوص از زماني كه امواج مدرنيسم، مرزهاي جهان اسلام را در مينوردد و حيات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحميل ميكند، نيازهاي جديد و مسائل نو پديد بيشماري، خود را برابر فقه مينهد، و چندان پاسخ در خور دريافت نميكند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله ميگيرد.
به قلمرو اخلاق اشاره نميكنم، كه ركود در بحثهاي نظري در حوزه دانشهاي اخلاقي دو چندان بوده است. به رغم اين كه منابع ما آكنده از مفاهيم بلند و دقيق و ارزشمندي است، در مسائل اساسي و بنياني اخلاق كار درخوري نكردهايم. حتي نميتوان از گذشتههاي دور هم مصاديق بر جسته متعددي را كه بتوان گفت كاري است كارستان، نام برد.
تربيت پژوهي نيز كه ركن چهارم معرفت ديني است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسي دين، فردسازي و جامعهپردازي است و بدون آن دين به غايت مطلوب خود نميرسد.
آسيبشناسي اجتهاد و تفقه رايج
از نگاه ما شيعه، همه دين بايد ـ به معني عام و به طور نسبي ـ اجتهادي درك شود، به ويژه اصول عقايد كه ذاتا تقليد بردار نيست؛ يعني اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقليدپذير نيست؛ زيرا نميتوان گفت كه چون فلاني چنين و چنان ميانديشد يا ميگويد، در من حالت ايمان پديد ميآيد. اصولاً ايمان كه «عقد انفسي» است مبتني بر تفكر و تعقل است؛ از اين رو در عقايد، همه بايد اجتهاد بورزند و اصول گزارههاي ديني را مجتهدانه و با منطق بپذيرند؛ حتي كسي نميتواند بگويد: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا يكي است»، پس خدا يكي است. پذيرش كلام معصوم نيز پشتوانه عقلاني دارد و ما براساس استدلالهاي عقلي حجيت كلام و كردار معصوم را پذيرفتهايم، هرچند پس از پذيرش حجيّت و يقينآوري، كلام معصوم ميتواند حتما كبراي قياسي قرار گيرد. لزوم تقليد در احكام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالي پذيرفتهاند. اوّلين مسألهاي كه در رسالههاي علميه ذكر ميشود، مگر جز اين است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقايد اجتهاد ميكنيم؟ گويي عقايد از دايره اجتهاد بيرون است!
در حوزه اخلاق و تربيت چند اثر اجتهادي ارائه كردهايم؟ مگر نبايد اخلاق و تربيت ديني را هم ازمنابع استنباط كرد؟ مگر نبايد چهار كاركرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربيت نيز به كار بست و از مواهب تفقه در اين حوزه نيز سود برد؟ اما كدام مجتهد ارجمندي، امروز در انديشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربيت است؟ و اگر هستند كماند من تنها يك مجتهد را در اين روزگار سراغ دارم كه دست به چنين كاري زده است. مجتهد اخلاقي فراوان داريم، اما مجتهداخلاق نداريم. شايد كساني هستند، اما من آنها را نميشناسم.
تا ظهور انقلاب اسلامي، اكثر ابواب و آموزههاي حُكمي و خُلقي و به ويژه آن بخش (كه به فعل جمعي مكلفين مربوط ميشد) متروك بود. هنوز هم سياسيات و اجتماعيات در فقه به كناري نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نميشود و نوعا در تحصيل، تدريس و تحقيق فقهي به فقه فردي و عباديات اهتمام و اكتفا ميشود. اگر آماري از دروس اصلي و رسمي حوزه قويم و غنيما تهيه شود خواهيم ديد كه اغلب مدرسان برجسته كه سيره و سخن آنها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقيق و تدريس فقه فردي اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براي من دشوار است كه اين تعبير تند را به زبان برانم كه گويي ما، به طور تلويحي اذعان كردهايم فقه ما فقه سكولار است! فقه بيطرف، فقه در حاشيه و فقه غيرسياسي و غير اجتماعي، فقه سكولار است زيرا سكولاريته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردي انگاشتن آموزههاي ديني است.
اين فقه سياسي و اجتماعي است كه مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد ميطلبد. ديريست كه در فقه فردي و عبادات، راه پيموده و كوبيده طي ميكنيم. تدريس باب طهارت و صلات كار دشواري نيست. آن قدر گفتهاند و نوشتهاند كه تدريس و تحقيق در آنها چندان پژوهش و صرف وقت و حتي توان علمي نميطلبد؛ علاوه برآن كه مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعيات و سياسيات و معاملات و عقود و ايقاعات واقع ميشود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممكن است مسأله و موضوع جديد پيدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بيفكنيم، ميبينيم، مسائل نوظهور پيچيده و موضوعات جديد فراواني با تعاريف خاص خود، امروز در دنيا ظهور كرده كه فقه ما اصلاً بدانها نپرداخته است. نگوييد چنين مسائلي چه ربطي به زندگي مسلمانان دارد؟ زيرا اكنون اگر در آن سوي كره زمين تحولي در سياست و اقتصاد و معاملات اتفاق بيفتد، زندگي ما از آن متأثر ميشود. مسائلنو و بيپيشينه در اجتماعيات و سياسيات و اقتصاديات بسيار است و اينها، مصاديق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.
حقيقت تلختر اين كه به جهت رواج «فقه سينه به سينه» و نسل به نسل، اجتهاد تقليدي شده و برخي فقه پژوهان ما در همين فقه فردي هم، به معناي دقيق و حقيقي اجتهاد نميورزند، هر شاگردي، ناخودآگاه مقلد استاد خويش است! زيرا نوعا درس شاگرد، تقرير درس استاد است! اين نوع اجتهاد حتي در فقه فردي هم كاربرد ندارد، زيرا اين اجتهاد نيست، بازخواني و بازگويي استنباطات فقيه پيشين است. خلاصه اين كه
1. دايره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به كار ميرود، اخلاق و عقايد و نيز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادي خارج شده است.
2. در فقه نيز، فقه سياسيات و اجتماعيات كه مورد ابتلاي مردم و ميدان اصلي ظهور مسائل مستحدث و نيازمند اجتهاد و ابداع است متروك مانده است.
3. در فقه فردي نيز راه طي شده پيموده ميشود و اين همان انعطال و انسداد اجتهاد است.
بايستههاي هشت گانه دين پژوهي
1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نبايد از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد بايد خود منطق اجتهاد و روش استنباط دين، به خصوص از جهت كشف روش نظامپردازي و طراحي نظامات اجتماعي، مورد بازنگري قرار گيرد. فقيهان و متفكراني چونان شهيد محمد باقر صدر، شهيد مرتضي مطهري و حضرت امام(ره) راه نوي را پيش روي ما گشودند، اما پي گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد كردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حكم» (زمان و مكان) در استنباط و افتا، و نيز حكومت را فلسفه عملي فقه خواندن، روزني گشود اما نه چندان روشن.
2. احيا و بازآوري علوم متروك: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگير و رسمي مورد تدريس و تدرس و تعليم و تعلم است؟ آيا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست ميرسد؟ اين حوزه با عظمت، به اندازه يك دانشكده هم تنوع علمي ندارد! هر چند كه دانشگاههاي ما وضع اسف بارتري دارند. كميت بسيار است، اما كيفيت اندك. از بزرگي نقل شد كه فرموده بود: «دانشگاه ما اقيانوسي است به عمق يك وجب»! دانشگاهها نيز بايد اصلاح بشود واين مسؤوليت بر ذمه شوراي انقلاب فرهنگي است كه متأسفانه تا سطح شوراي عالي اداري يك وزارتخانه تنزل كرده است. رسالتي كه امام بر دوش اين نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسيد. دانشگاهها و اين شورا بحث خاص خود را دارد و در جاي خود بايد بدان پرداخته شود.
اين بسيار مايه تأسف است كه از تفسير قرآن، كلام و... به عنوان دروس جنبي تعبير شده است! مگر قرآن اساس كلام، فقه، اخلاق و تربيت نيست؟ چطور تفسير آن درس جنبي است؟ چرا علم السنه، علم الحديث، سيرهشناسي، قواعد فقه و بسياري دانشهاي ضرور ديگر متروك است؟ فخر رازي كتابي به نام جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار (معروف به ستيني) دارد كه در آن شصت علم را كه در گذشته در ميان مسلمانان دارج و رايج بوده فهرست كرده و يكايك آنها را تعريف و قلمرويشان را تبيين ميكند كه اكثر آنها امروز جزو علوم متروك و ديرياب است، در حاليكه در گذشته اغلب آنها در حوزههاي علوم ديني مورد تدريس و تحقيق بوده است. تا دانشگاهها نبودند و نظام آموزشي مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزهها كانون همه علوم بودند؛ حتي طب، رياضي، نجوم و هيأت در حوزهها تدريس و تحقيق ميشد.
3. نقادي و بازپژوهي علوم متعارف و متداول كنوني: دانشهاي موجود و متون معتبر آن بايد مورد نقادي روششناختي، ساختاري و محتوايي قرار گيرد و در پارهاي مدعيات و مطالب آنها بازنگري و اصلاح صورت بندد.
4. تنقيح و بازپيرايي علوم و متون رايج: خلط ميان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسيار راه يافته است. بايد با پيراستن آنها در جهت تصفيه و تنقيح دانشهاي ديني كوشش شود. اين ضرورت را بيشتر توضيح خواهم داد.
5. تنسيق و بازآرايي پارهاي از علوم ديني: بعضي بلكه اكثر علوم به دلايلي از جمله ظهور دانشهاي جديد و لزوم تأسيس دانشهاي جديد ديگر، بايد از نو آراسته شوند و نظم و نسق جديدي پيدا كنند. غايت و قلمرو آنان نيز مجددا تعريف شود. يكي از ضرورتهاي كنوني، علاوه بر بازآرايي و نظم دهي مجدد هر يك از علوم ديني، سازمان دهي و تقسيم كلان و مجدد اين علوم است كه با فرصت به طرح و شرح اين نكته بايد پرداخته شود.
6. ابداع و نوآوري: امروز مهمترين مسأله و نياز جهان اسلام و بزرگترين رسالت حوزه، نوآوري و ابتكار علمي است. نوآوري به لحاظ اهميت، ذومراتب و مقول به تشكيك است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زباني نو در باز گفت انديشه ديني، به كارگيري روش نو در طرح مباحث، ارائه تقريري تازه در يك مسأله، طراحي ساختار نو براي يك بحث، طرح نكتهاي جديد، ارائه راهكار يا راهبردي تازه، ارائه نظريه جديد، تأسيس دانش نو، طراحي دستگاه معرفتي جديد، همه و همه مصاديق نوآوري است و ما بدانها محتاجيم.
7. تأسيس و بنيانگذاري برخي از دانشهاي جديد: يك سلسله دانشهايي را در حوزه دينپژوهي كه امروز در مواجهه با افكار و علوم در جهان به آنها نيازمنديم بايد بنيانگذاري كنيم. هر چند اين ضرورت، ذكر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهميت مضاعفي برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح كردم.
8. ايجاد نظام آموزشي و پژوهشي كه در آن تحصيل و تحقيق، تخصصي؛ اما استنباط و همچنين افتا، بينا رشتهاي باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشتهها و رستهها را، به عنوان امري عقلاني و عقلايي پذيرفته و در عين حال به بايستگي مطالعات بينا رشتهاي نيز تن در داده است؛ كما اين كه در جهان اسلام نيز بر اثر بسط حكمت و معرفت اسلامي، رفته رفته معارف ديني به دانشهاي مستقل گوناگوني تجزيه شده است، آن چنان كه امروز لزوما هر فقيهي مفسر متخصص نيست و هر مفسري فقيه جامع، همچنين هر متكلمي، فقيه و مفسر نيست و بالعكس و هكذا ساير تخصصها، بايستگي تجزي و تخصصي كردن معرفت به حوزههاي چهارگانه دين به صورت شاخههاي فرعي در هر رشته در مقام تعليم و تحقيق، و جمعي كردن (با مشاركت مجتهدان شاخههاي مرتبط و در فقه اجتماعي سياسي با مشاورت كارشناسان موضوع شناس) و نيز مطالعه تطبيقي (ميان مذاهب و مكاتب، البته عنداللزوم) و بينا رشتهاي نگريستن (با لحاظ دانشهاي مرتبط) در هنگام استنباط، از بديهيات روزگار ماست كه دير يا زود بايد بدان تن در دهيم.
بسط بايستهها:
در بحث كوتاه، مجال طرح و شرح همه بايستگيها نيست، از اين رو اين جا تنها به شرح و بسط پارهاي از آنها ميپردازيم:
اجتهاد در اجتهاد
در رشتهها و حوزههاي گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روشهاي تازه و ابزارهاي معرفتي جديدي ابداع و ارائه شده است، پرسشها و موضوعهاي بديع و بكر بسياري خود را در برابر معرفت ديني نهادهاند و پاسخ ميطلبند. تحول و تكامل در علم اصول از ضرورتهاي ايجاد امكان پاسخ گويي به آنهاست.
فهم پرسشهاي ناشي از شرايط جديد، پارهاي ضرورتها را بر ما تحميل ميكند. اصولاً نميشود بي آن كه پرسشي خطور كند، پاسخي خلق شود. مگر ممكن است بي آن كه موضوع شناخته شود، حكمي بر آن صادر كرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعي»، «عرفي» و «علمي» قابل تقسيم است؛ موضوعات عرفيه تابع تشخيص عرف است، اما موضوعات شرعيه و هم چنين موضوعات علمي، (موضوعاتي كه علوم به حسب مورد، بايد آنها را تعريف كنند)، به عهده مجتهد و تخصصهاي فرافقهي و پيرافقهي است.
امروز حتي خود موضوعشناسي، نيازمند اجتهاد ـ به معناي عام ـ است. اگر فقيه ما زمانه را نشناسد، يعني به حيات مدرن و لوازم آن آگاهي نداشته باشد، هندسه معرفتي جهان جديد را درك نكند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسألههاي نوظهور را نيابد، پرسشهاي روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پيدا نميكند. و اين جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشكيل حلقات كارشناسي كه در هاله و حاشيه هر فقيه فحلي ياري رسان او در تحقيق و تدقيق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر اين تحول و توسعه روي ندهد، اجتهاد ما كارآمد و دين ما روز آمد نخواهد شد. يك فقيه فرد، به فرض كه به تنهايي، موضوعات شرعيه را بشناسد، كه ميشناسد؛ با موضوعات علمي و عرفي چه خواهد كرد، در حالي كه دايره عرف، امروز توسعه يافته است و چنان و چندان نيست كه يك فرد بتواند به سادگي و سهولت، فهم عرفي جامع تحصيل كند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفي، در قياس با گذشته گسترش يافته است. فهم موضوعات عرفي در پشت درهاي بسته حجرهها به دست نميآيد. مگر يك نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نميگويم موضوعشناسي مطلقا وظيفه فقيه است، اما مدعي هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درك نشده و اگر پرسش درك نشود، پاسخ ميسر نيست يا پاسخ كارآمد نيست. موضوعشناسي هم در استنباط و هم در اجراي حدود الهي نقشآفرين است.
دانشهاي ديني ما بايد به فتح عرصههاي جديد بپردازد. اگر عرصههاي نو و ناگشوده در حوزه الهيات و بينش، اخلاق و منش، احكام و كنش ديني شمارش شود، مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. تعريف و تنسيق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دين، ميتواند خود، موضوع يك تحقيق اساسي باشد. از باب مثال من اين جا به بعضي از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاويه مطالعه فقهي اشاره ميكنم ـ در عين اين كه بعضي از اين موضوعات ميتواند و بايد در قلمرو فلسفه، كلام و اخلاق نيز مورد بررسي و پژوهش قرار گيرد ـ دين ما اگر دين روزآمد و كارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاويدان، پويا و پايا است كه هست و اگر اسلام ديني است كه قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پيش خواهد برد، بايد پاسخگوي همه مسائل همه نسلها و عصرها باشد. اما آيا اكنون بالفعل پاسخ همه پرسشها در مشت اصحاب دين و ارباب دين پژوهي است؟ عيب از فقه، كلام يا فلسفه و اخلاق اسلام نيست. عيب از ماست، بايد امروز اصحاب فلسفه و كلام و ارباب فقه و اهالي مباحث نظري اخلاق نقد بشوند. ادامه دارد ......
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372