ايوب(ع)، پيامبر صبر
ايوب(ع)، پيامبر صبر
ايوب(ع)، پيامبر صبر
ساليان پيش، مردي ثروتمند و نيکوکار بود که تا ده نفر گرسنه را سير نميکرد، خودش نان نميخورد و تا ده مستمند را جامه نميپوشانيد هرگز جامه نميپوشيد و هميشه شکر خدا ورد زبانش بود. اما ورق برگشت و زندگي بر اين نيک مرد، روي ديگري را نشان داد که او را اسوه صبر عالم کرد.
آن نيکمرد، ايوب پيامبر (ع) بود که در تفسير «قمى» آمده است كه بسيار شکرگزار بود؛ تا آن اندازه که حسد شيطان بر او رفت و شيطان به خدا گفت: «پروردگارا! ايوب شكر اين نعمتي كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نياورده، زيرا هر گونه كه بخواهد شكر گزارد، باز با نعمت تو بوده و از دنيايى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده و شاهدش هم اين است كه اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گزارد. پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم و آنوقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مىبندد و ديگر عملى از باب شكر انجام نمىدهد.» از عرش به وى خطاب شد كه: «من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم؛ هر چه مىخواهى بكن.» و سرانجام ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و بچههاي ايوب را بگرفت، اما ايوب از شكر بازنايستاد، شكر بيشتر كرد و حمد خدا زياد بگفت. ابليس به خداى تعالى عرضه داشت: «حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.» خداى تعالى فرمود: «مسلطت كردم.» و ابليس با همه شيطانهاى تحت فرمانش بيامد و به زراعت ايوب بدميد و همه طعمه حريق گشت و باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت.
شيطان گفت: «پروردگارا! مرا بر گوسفندانش مسلط كن تا همه را هلاك سازم» و خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند و باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد. ابليس عرضه داشت: «خدايا مرا بر بدنش مسلط كن» و مسلط شد تا در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش، هر تصرفى خواهد بكند. ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند و در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود و حتى از طول مدت جراحات، كرم در زخمهايش افتاد و او از شكر و حمد خدا باز نمىايستاد و اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد و مردم قريه از بوى او فراري شدند و او را به خارج قريه بردند و در مزبلهاى افكندند.
چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيد و ابليس صبر او را بديد، نزد عدهاى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند و در كوهها زندگى مىكردند برفت و به ايشان گفت: «بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم و عيادتى از او بكنيم.» اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته، آنگاه پياده به نزدش شدند و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته، عرضه داشتند: «خوب است به ما بگويى چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسالت كنيم و ما گمان مىكنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شدهاى و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشيده مىدارى.»
ايوب (عليه السلام) گفت: «به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مىداند تاكنون هيچ طعامى نخورده ام مگر آنكه يتيم يا ضعيفى با من بوده و از آن طعام خورده است و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آنكه آن راهى را انتخاب كردهام كه طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.»
از بين اصحاب، آن جوان رو به سايرين كرد و گفت: «واى بر شما؛ آيا مردى را كه پيغمبر خداست، سرزنش كرديد تا مجبور شود از عبادتهايش كه تاكنون پوشيده مىداشته، پرده بردارد و نزد شما اظهار كند؟»
در اين لحظه ايوب عرضه داشت: «پروردگارا! اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش مىگويم.» ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش آمد و از آن ابر صدايى برخاست: «اى ايوب! تو هم اكنون در محكمه من هستى؛ حجتهاى خود بياور كه من هميشه نزديك تو بودهام.»
ايوب (عليه السلام) عرضه داشت: «پروردگارا! تو مىدانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آنكه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام. پروردگارا! آيا تو را حمد و شكر نگفتم و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟»
بار ديگر از ابر صدا برخاست؛ صدايى كه با ده هزار زبان سخن مىگفت: «ايوب ! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب! آيا بر خدا منت مىنهى، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟»
ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت و عرضه داشت: «پروردگارا! منت همگى از توست و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى.»
پس خداى عزوجل فرشتهاى بر او نازل كرد و آن فرشته با پاى خود، زمين را خراشى داد و چشمه آبى جارى شد و ايوب را با آن آب بشست و تمامى زخمهايش بهبود يافت و داراى بدنى شادابتر و زيباتر از حد تصور شد و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد و اهل و مال و فرزندان و زراعتش را به وى برگردانيد.
منبع: http://www.salamat.com
آن نيکمرد، ايوب پيامبر (ع) بود که در تفسير «قمى» آمده است كه بسيار شکرگزار بود؛ تا آن اندازه که حسد شيطان بر او رفت و شيطان به خدا گفت: «پروردگارا! ايوب شكر اين نعمتي كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نياورده، زيرا هر گونه كه بخواهد شكر گزارد، باز با نعمت تو بوده و از دنيايى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده و شاهدش هم اين است كه اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گزارد. پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم و آنوقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مىبندد و ديگر عملى از باب شكر انجام نمىدهد.» از عرش به وى خطاب شد كه: «من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم؛ هر چه مىخواهى بكن.» و سرانجام ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و بچههاي ايوب را بگرفت، اما ايوب از شكر بازنايستاد، شكر بيشتر كرد و حمد خدا زياد بگفت. ابليس به خداى تعالى عرضه داشت: «حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.» خداى تعالى فرمود: «مسلطت كردم.» و ابليس با همه شيطانهاى تحت فرمانش بيامد و به زراعت ايوب بدميد و همه طعمه حريق گشت و باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت.
شيطان گفت: «پروردگارا! مرا بر گوسفندانش مسلط كن تا همه را هلاك سازم» و خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند و باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد. ابليس عرضه داشت: «خدايا مرا بر بدنش مسلط كن» و مسلط شد تا در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش، هر تصرفى خواهد بكند. ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند و در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود و حتى از طول مدت جراحات، كرم در زخمهايش افتاد و او از شكر و حمد خدا باز نمىايستاد و اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد و مردم قريه از بوى او فراري شدند و او را به خارج قريه بردند و در مزبلهاى افكندند.
چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيد و ابليس صبر او را بديد، نزد عدهاى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند و در كوهها زندگى مىكردند برفت و به ايشان گفت: «بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم و عيادتى از او بكنيم.» اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته، آنگاه پياده به نزدش شدند و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته، عرضه داشتند: «خوب است به ما بگويى چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسالت كنيم و ما گمان مىكنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شدهاى و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشيده مىدارى.»
ايوب (عليه السلام) گفت: «به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مىداند تاكنون هيچ طعامى نخورده ام مگر آنكه يتيم يا ضعيفى با من بوده و از آن طعام خورده است و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آنكه آن راهى را انتخاب كردهام كه طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.»
از بين اصحاب، آن جوان رو به سايرين كرد و گفت: «واى بر شما؛ آيا مردى را كه پيغمبر خداست، سرزنش كرديد تا مجبور شود از عبادتهايش كه تاكنون پوشيده مىداشته، پرده بردارد و نزد شما اظهار كند؟»
در اين لحظه ايوب عرضه داشت: «پروردگارا! اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش مىگويم.» ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش آمد و از آن ابر صدايى برخاست: «اى ايوب! تو هم اكنون در محكمه من هستى؛ حجتهاى خود بياور كه من هميشه نزديك تو بودهام.»
ايوب (عليه السلام) عرضه داشت: «پروردگارا! تو مىدانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آنكه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام. پروردگارا! آيا تو را حمد و شكر نگفتم و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟»
بار ديگر از ابر صدا برخاست؛ صدايى كه با ده هزار زبان سخن مىگفت: «ايوب ! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب! آيا بر خدا منت مىنهى، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟»
ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت و عرضه داشت: «پروردگارا! منت همگى از توست و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى.»
پس خداى عزوجل فرشتهاى بر او نازل كرد و آن فرشته با پاى خود، زمين را خراشى داد و چشمه آبى جارى شد و ايوب را با آن آب بشست و تمامى زخمهايش بهبود يافت و داراى بدنى شادابتر و زيباتر از حد تصور شد و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد و اهل و مال و فرزندان و زراعتش را به وى برگردانيد.
منبع: http://www.salamat.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}