مجازات مرگ براي آنها كه لبخند بزنند


 

نويسنده: سياوش رحماني




 
اين مقاله از سرانجام جاشوهاي كلاهبردار در يونان باستان، فروشندگان متقلب در فرانسه و مردمي كه در سال 38 بعد از ميلاد، در روم به حمام مي رفتند را مي خوانيد و چند اتفاق عجيب ولي واقعي ديگر.

هاكي؛ همان ميدان جنگ
 

اين زره به رستم ربطي ندارد! اصلاً هم با دوران باستان و جنگ و دلاوري رابطه اي پيدا نمي كند بلكه به بازي هاكي روي يخ مربوط است! همان بازي اي كه پر از دعواست و تا كوچك ترين اتفاقي در آن مي افتد همه روي سر هم مي ريزند و حالا نزن كي بزن! اصلاً اگر در بازي هاكي دعوا نشود جذابيتي ندارد. تمام فيلم هايي كه ممكن است شما از اين ورزش ديده باشيد مربوط به سال هاي اخير هستند كه در اين دوره قوانين و محدوديت هايي براي تماس فيزيكي در بازي هاكي روي يخ وضع شده. حالا فكرش را بكنيد در قرن نوزدهم و در اولين سال هايي كه اين بازي رواج پيدا كرده بود هيچ محدوديتي در زد و خورد وجود نداشت. «ديگر فكركنيد آن موقع چه خبر بود!» بازيكنان فقط به اين فكر مي كردند كه توپ را وارد دروازه كنند. فقط همين! در آن سال ها در رقابت هاي هاكي چنان زد و خورد هايي اتفاق مي افتاد كه كشته مي گرفت. وقتي در بازي دعوا مي شد همه حتي تماشاگران بر سرهم مي ريختند و حسابي از خجالت هم در مي آمدند. در آن دوره برخي از بازيكنان و به ويژه دروازه بان هاي بازي هاكي براي حفظ جانشان چنين لباسي به تن مي كردند.

دريانوردان كلاهبردار
 

بيمه كردن وسايل چيز جديدي نيست. در دوران باستان هم بيمه وجود داشت و مردم مي توانستند وسايلشان را بيمه كنند. در مورد كشتي ها هم همين طور بود. البته روش اين كار و قراردادي كه بسته مي شد با امروز تفاوت داشت. چندين سال قبل از ميلاد مسيح، عده اي از كشتي داران ثروتمند را در مركز شهرآتن اعدام كردند. جرم آنها كلاهبرداري و سوء استفاده از بيمه حكومتي بود. قضيه ازاين قرار بود كه اين تجار شريف با دزدان دريايي قرار مي گذاشتند و مسير حركتشان را به آنها خبر مي دادند. دزدهاي دريايي هم كه با آنها همدست بودند به طور نمايشي به كشتي آنها حمله مي كردند و تمام بارشان را مي بردند.
سپس دريانوردان به دليل خسارت از حكومت بيمه مي گرفتند و كالايشان را هم طبق قرار قبلي تحويل مي گرفتند و به پول تبديل مي كردند. يعني هم كالايشان را مي فروختند و هم به همان مقداراز حكومت پول مي گرفتند. جواب اين سوال را كه چرا تجاري به اين زيركي سرانجام اعدام شدند، ما پس از يك كارشناسي دقيق يافتيم، تعجب نكنيد ولي اعدام شدن آنها به آمريكاي جهانخوار مربوط مي شود! اين روزها هر كس كلاهي بر مي دارد و پولي به جيب مي زند فلنگ را مي بندد و به آمريكا فرار مي كند و يك عمر در آنجا پول هايش را مي شمارد و آب پرتغال مي خورند. ولي خب چون در زمان آن بخت برگشته ها، آمريكا هنوز كشف نشده بود آنها هم به ناچار اعدام شدند!

خواندني، مثل كتاب هاي تزار
 

الكساندر تزار دوم، پادشاه با فرهنگي بود و از هنرمندان و نويسندگان روس حمايت مي كرد. البته كمي هم اهل تظاهر بود ولي به هر حال معمولاً ازاو به نيكي ياد مي كنند. يك بار او نويسنده اي را ديد كه شنيده بود بسيار تنگدست است. نويسنده به او گفت: «قربان؛ كتاب هاي مرا خوانده ايد؟ نظرتان درباره آنها چيست؟» تزار گفت: «بله. آنها را دوست دارم. من هم به تازگي كتابي نوشته ام. آن را نخوانده ايد؟» نويسنده متعجب گفت: «جدا شما كتاب نوشته ايد؟ آن را نخوانده ام.» تزار گفت: «فردا آن را برايت مي فرستم تا بخواني.» فرداي آن روز بسته اي از دربار به منزل نويسنده فرستاده شد. وقتي همسر نويسنده بسته را ديد و آن را باز كرد و تازه آنها متوجه شدند كه تزار چه نويسنده زبر دستي است! در جعبه كتابي چند صد صفحه اي قرار داشت كه تمام ورق هايش از اسكناس بود! پس از يك سال دوباره تزار و نويسنده با هم روبرو شدند. تزار او را شناخت و گفت: «كتاب مرا خوانديد؟ چطور بود؟» و نويسنده كه عاشق كتاب تزار شده بود گفت: «بله همه آن را خوانده ام! فوق العاده بود.
اما من دوست دارم جلد دوم آن را هم بخوانم.» فردايش دوباره بسته اي به منزل نويسنده فرستاده شد كه يكي ديگر از آن كتاب هاي هيجان انگيز در آن بود. اما روي آن نوشته شده بود: قسمت دوم و آخر! «تا نويسنده رويش را زياد نكند!»

هر كس تخم مرغ گنديده بفروشد...
 

در زماني كه تلفن رسيدگي به شكايات و سازمان حمايت از مصرف كنندگان و از اين جور چيزها وجود نداشت و جامعه فرانسه مثل جامعه امروز ما جامعه سالمي نبود لوئي يازدهم براي تنبيه فروشندگان متقلب فرمان شماره 1481 را كه شامل سه بند بود صادر كرد: 1- هر شير فروشي را كه معلوم شود به شيرش آب مخلوط كرده بايد به ميدان شهر بياورند. در گلويش قيفي قرار دهند و از همان شير در حلقش بريزند. اين كار را بايد اين قدر ادامه دهند كه طبيبي بگويد اگر كمي ديگر شير در گلويش بريزيد، مي ميرد! 2- هر كس را كه تخم مرغ گنديده به مردم بفروشد بايد دستگير كرد. او را بايد در مقابل مردم به چرخ شكنجه بست و به دست بچه هاي كوچك تخم مرغ بدهيد تا با خنده و مسخره بازي به سر و كله اش پرتاب كنند. 3- هر كس كره اي بفروشد كه در آن شلغم يا سنگريزه يا چيز ديگري پيدا شود بايد به چرخ شكنجه بسته شود. سپس مشتي كره روي سرش بگذارند تا آفتاب كره را به كلي آب كند و در اين حين مردم حق دارند هر ناسزايي كه خواستند به او بگويند. (ولي حق كفر گفتن ندارند)
تبصره: اگر آفتاب اين قدر داغ نبود كه كره را آب كند او را بايد به سالن بزرگ زندان ببرند و درمقابل آتش قرار دهند و مردم حق دارند براي تماشايش به آنجا بيايند.

نقاشي پيكاسو كه فروخته نشد
 

هر كدام از تابلوهاي نقاشي پيكاسو- بنيانگذار سبك كوبيسم- را ميليون ها دلار مي خرند. در زمان حياتش هم ملت براي تابلوهايش سر و دست مي شكستند. پيكاسو دوست چاقي داشت كه تابلوهايش را براي فروش به او مي داد و او هم ازاينكه مسؤول فروش تابلوهاي پيكاسو بود به شدت لاف مي زد و خودش را مي گرفت. طوري رفتار مي كرد كه انگار تابلوها را خودش كشيده، در حالي كه حتي سپردن تابلوها به او هم دليلي جز رفاقتش با پيكاسو نداشت. ولي يكبار پيكاسو حالش را جا آورد و ناخواسته كاري كرد كه اين مرد از خود راضي را تا مرز جنون پيش برد. يك روز در حالي كه آن دو در منزل پيكاسو با هم گپ مي زدند پيكاسو ماتيك همسرش را از روي ميز برداشت و بدون اينكه دوستش را به دردسر بيندازد شروع به نقاشي روي بازوي او كرد. در ابتدا دوستش توجهي به كار او نداشت ولي بعد كه دستش را ديد از اينكه پيكاسو چگونه با ماتيك و آن هم روي پوست بدن چنين اثر فوق العاده اي خلق كرده شگفت زده شد. هر كاري كرد كه پيكاسو آن را روي تابلو بياورد قبول نكرد. اين مرد خيلي مراقب بود كه نقاشي پاك نشود. وقتي مي خواست در خيابان راه برود بازويش را عريان مي كرد. بر خلاف ميل او نقاشي رفته رفته كمرنگ مي شد و اين موضوع مانند سوهان، روح او را مي ساييد و در نهايت هم نقاشي محو شد و او نتوانست آن را بفروشد! مي گويند اين دوست چاق اين قدر از اين موضوع عذاب مي كشيد كه كارش به دوا و دكتر كشيد. «دم پيكاسو گرم!»

هر كس بخندد اعدام مي شود
 

كاليگولا سردار بزرگ رومي اي بود كه ظاهراً عقل اش پاره سنگ بر مي داشته! اما وقتي در سال 37 بعد از ميلاد به امپراتوري رسيد كلاً ازناحيه عقل تعطيل شد. او يك ديوانه تمام عيار بود. هر روز دست به كار احمقانه اي مي زد و همه را غافلگير مي كرد. مثلاً اسم يكي از مشاهير بزرگ روم را روي اسبش گذاشته بود! يكي ديگر از شاهكارهاي او كه توسط سيوتاتيوس- تاريخ نگار رومي- ثبت شده اين است كه به ارتش بزرگ خود كه متشكل ازمردان جنگي بسيار آموزش ديده و قدرتمند بود دستور داد كه در ساحل دريا به جمع كردن صدف حلزون مشغول شوند. شاهكار ديگرش اين بود كه عاشق خواهرش، دروسيلا شد و با او ازدواج كرد! ولي يك روز صبح بلند شد و ديد از او متنفراست و او را به قتل رساند. سپس به دليل ناراحتي اش از مرگ دورسيلا مدت بسيار كوتاهي، در حدود يك سال عزاي عمومي اعلام كرد! به اين ترتيب تا يك سال هر كس را كه مي خنديد، مهماني مي گرفت يا در مهماني شركت مي كرد، لباسش رنگي به جز سياه داشت يا به حمام مي رفت مي گرفتند و اعدام مي كردند. «چون وقتي دورسيلا مرده ديگر معني ندارد كسي برود مهماني يا لبخند بزند يا از همه توهين آميز تر، بخواهد حمام كند.»
منبع: نشريه دانستنيها، شماره 18.