سرکوب بي فرجام(1)


 

نويسنده:قاسم حسن پور




 

کميته مشترک ضد خرابکاري: زمينه هاي پيدايش و عملکرد
درآمد
 

آنچه در پي مي آيد، برشي از يک پژوهش مفصل است که توسط محقق محترم آقاي قاسم حسن پور، تحت عنوان: «شکنجه گران مي گويند» منتشر شده است. نويسنده در اين تحقيق ضمن اشاره به زمينه هاي پيدايش کميته مشترک ضدخرابکاري رژیم منحوس پهلوی، به ساختار اداري و شيوه هاي اعمال شکنجه در اين کميته پرداخته است:
پس از سرکوب خونين قيام 15خرداد 1342توسط رژيم پهلوي و تبعيد امام از ايران به ترکيه و سپس عراق، مبارزات به شيوه هاي مختلف ادامه يافت که از آن جمله مي توان به مواردي چند اشاره کرد:

مبارزات سياسي:
 

از طريق کنفدراسيون دانشجويان و انجمن هاي اسلامي دانشجويان در خارج از کشور

مبارزات مسلحانه
 

: عده اي از جوانان پرشور براي مقابله با خشونت هاي شديدي که ازطرف رژيم پهلوي اعمال مي شد، به مبارزه مسلحانه گرايش پيدا کردند و به دليل نوع مبارزه، هر چند توانستند مزاحمت هايي را براي رژيم ايجاد کنند، ولي توفيق چنداني به دست نياوردند.

مبارزات فرهنگي:
 

اين حرکت توسط امام خميني(ره) شروع شد. ايشان از ابتدا اعتقاد داشتند: «ما اگر بتوانيم ملت ايران را بيدار و آگاه کنيم و يکپارچه به حرکت درآوريم، شاه و ساواک نمي توانند مقاومت کنند و از پاي در مي آيند». اين شيوه مبارزه توسط پيروان و شاگردان ايشان در سراسر کشور ادامه پيدا کرد و از طريق برگزاري مجالس و محافل مذهبي گسترش يافت. اين مبارزات توسط امام خميني(ره) در خارج از کشور با ارسال نوارهاي سخنراني و صدور اعلاميه رهبري مي شد و روحانيون در محافل و مساجد به روشنگري مردم مي پرداختند. اين سري مبارزات همچنان ادامه داشت و به رغم دستگيري و شکنجه سخنرانان و دست اندرکاران توسط ساواک، بر سرعت فعاليت ها افزوده مي شد و هر روز توجه تعداد بيشتري از مردم را به خود معطوف مي کرد.

مقابله با مبارزات مردمي
 

اوج گيري مبارزات انقلابي مردم در دهه 40 و پيدايش گروه هاي متعدد انقلابي با روش هاي مبارزاتي متفاوت، رژيم را مستأصل کرد و براي مقابله با اين مبارزات، همزمان چهار دستگاه، کار سرکوب و ارعاب را عهده دار شدند:
1- ساواک
2- شهرباني
3- ضد اطلاعات ارتش (رکن 2)
4- ژاندارمري
از ساواک «اداره کل سوم» يک مسئول پيگيري و کنترل فعاليت هاي انقلابي بود. اين اداره کل با داشتن مهم ترين وظيفه که امنيت داخلي بود، وسيع ترين بخش اطلاعاتي و عملياتي ساواک محسوب مي شد و عناصر کافي در اختيار داشت و در خارج از کشور نيز نمايندگي ها موظف بودند خواسته هاي اداره کل سوم را برآورده نمايند. مجمومه اين امکانات و اختيارات، به اداره کل سوم جايگاه خاصي داده بود و شاه از اين اداره کل انتظار امنيت مطلق را داشت. با وجود اين مي توان نتيجه گرفت که در ايران سيستم اطلاعاتي به معني بين المللي به وجود نيامد و کار نيروهاي امنيتي، صرفا سرکوب مبارزات داخلي بود.
عدم هماهنگي نيروهاي مختلف نظامي و امنيتي، خصوصا ساواک و شهرباني که هر کدام براي مبارزه با منتقدين رژيم، کميته هاي جداگانه اي داشتند و براي خوش خدمتي به دستگاه حاکمه از همديگر پيشي مي گرفتند، موجب به وجود آمدن مشکلات عديده اي شده بودند. ساواک دو کميته داشت که زير نظر اداره کل سوم فعاليت داشتند. يکي از آنها مسئول شناسايي عوامل تظاهرات سراسري دانشگاه ها در آبان ماه 1349و ديگري مسئول شناسايي، دستگيري و بازجويي از اعضاي آشکار و مخفي سازمان مجاهدين خلق بود. کميته شهرباني هم که تحت نظارت اداره اطلاعات شهرباني کل کشور قرار داشت، مسئوليت شناسايي عوامل حمله کننده به کلانتري 5 تبريز و کلانتري قلهک را عهده دار بود. وجود اکيپ هاي گشت متعدد ساواک و شهرباني که هر کدام مستقلا عمل مي کردند، در سطح شهر درگيري و برخورد پيدا مي کردند و چه بسا مامورين شهرباني دنبال فردي بودند که به وسيله ساواک دستگير شده بود و بالعکس، ساواک درصدد دستگيري کسي برمي آمد که قبلا توسط شهرباني بازداشت شده بود.
براي هماهنگي لازم، پرويز ثابتي و سپس يکي از کارمندان براي مدتي به طور ثابت در کميته شهرباني به عنوان نماينده ساوا ک حضور يافتند، ولي به خاطر بي اعتمادي اين نيروها به يکديگر و با توجه به درگيري بين اکيپ هاي گشتي مربوطه که بعضي مواقع بر اثر مشکوک شدن به يکديگر به روي هم آتش مي گشودند، سران رژيم بر آن شدند تا اين فعاليت ها را متمرکز نموده و تحت يک فرماندهي واحد قرار دهند. لذا با الگوبرداري از سيستم اطلاعاتي انگليس که تجربه مبارزه با ارتش آزاديبخش ايرلند را در جنگ هاي شهري و چريکي داشت، دو کميته مستقر در اوين را که متعلق به ساواک بود با کميته شهرباني در يکديگر ادغام نموده و طرح تاسيس کميته مشترک ضدخرابکاري تهيه و ارائه گرديد.
در پي دستور محمدرضا شاه، کميته مشترک ضدخرابکاري (ساواک -شهرباني) در تاريخ چهارم بهمن ماه 1350 تاسيس گرديد. در اين کميته، در واقع شهرباني نقش «اداره ويژه» اسکاتلنديارد را ايفا مي کرد و ساواک نقش «ام. آي 5» را داشت. کميته مشترک در محل اداره اطلاعات شهرباني تشکيل شد و بعدها در شهرستان ها نيز شعبه هايي که تحت نظر مرکز فعاليت مي کردند، راه اندازي شدند. کميته مشترک با 375 پست سازماني که 111پست آن متعلق به ساواک بود و 264 پست ديگر که به شهرباني اختصاص يافت، فعاليت خود را آغاز کرد. اولين رئيس کميته مشترک سپهبد جعفرقلي صدري، رئيس شهرباني وقت و رئيس ستاد آن پرويز ثابتي، از مقامات ساواک تعيين شد و نمايندگاني از ارتش و ژاندارمري، به منظور هماهنگي در اين ترکيب قرار گرفتند.
در اين تشکيلات قدرت در اختيار شهرباني قرار داشت و شهرباني با تهيه بولتن هاي ويژه و ارسال آن براي شاه، سعي مي کرد نقش خود را اصلي و پررنگ نشان دهد. اين موضوع براي ساواک که مي خواست سرکوبگر مطلق باشد، چندان خوشايند نبود، لذا به رغم انحلال کميته هاي ساواک، اين سازمان به وسيله محمدحسن ناصري(عضدي)، ناصر نوذري (رسولي)، رضا عطارپور مجرد (حسين زاده)، بهمن فرانژاد (دکتر جوان) و با به کارگيري تعدادي از کارمندان ساواک تهران، در سال 1351مجددا کميته اوين را فعال و رسما نسبت به دستگيري، بازجوئي و شکنجه مبارزين اقدام کرد. شهرباني اطلاعات جمع آوري شده خود را در اختيار کميته مشترک نمي گذاشت و همين موضوع، موجب کمرنگ شدن نقش اين کميته و به دنبال آن به وجود آمدن اختلاف بين شهرباني و ساواک مي شد و در نتيجه، مقدمات لازم براي در اختيار گرفتن قدرت کامل توسط ساواک، در کميته مشترک فراهم شد.
جعفرقلي صدري در اعترافات خود مي گويد:
«پس از چند روز ماموري جلوي کلانتري قلهک کشته شد و سپهبد فرسيو را ترور کردند. در همين زمان، واقعه سياهکل اتفاق افتاد. ساواک و ژاندارمري رفتند و آنها را کشتند و بازماندگان گروه سياهکل متواري شدند. اين گروه در تهران شروع به سرقت از بانک ها و تخريب کردند. شاه ما را احضار کرد. مقام امنيتي در حضور شاه گفت:ما به تنهايي نمي توانيم کاري بکنيم. در اين شورا که تشکيل شده بود. ازهاري، اويسي، بنده و پاليزبان شرکت داشتيم. پس از مدتي مذاکره، تصميم گرفته شد يک اجتماع سازماني تشکيل شود. ثابتي از طرف ساواک، سپهبد جعفري از طرف شهرباني و سپهبد محققي از طرف ژاندارمري، اعضاي اين تشکيلات شدند.
سرلشکر فرزانه که در آن زمان رئيس آگاهي بود، رئيس اطلاعات شهرباني شد. شاه گفت بايد اين اجتماع تشکيل شود و شما هر کس را که گرفتيد، بايد تحويل ساوک بدهيد، ولي آقاي ثابتي هر کسي را که مي گرفت، خودش به تنهايي عمل مي کرد. من ناراحت شدم و با او همکاري نکردم و گفتم که ساواک فقط در تهران شش هزار عضو دارد. خودش به تنهايي عمل کند. شبي در چهار نقطه تهران بمب گذاري شد. فردا هويدا تلفن کرد که بايد بياييد جلسه. فردوست و هدايتي هم آنجا بودند. جلسه تشکيل شد و هويدا گفت: «شاه از اين بابت ناراحت است. شما چرا همکاري نمي کنيد؟» ما مي دانستيم که بمب ها را ساواک منفجر مي کند تا وانمود کند که در شهر خرابکاري
مي شود و بايد همه نيروهاي انتظامي با ساواک همکاري کنند. شخصي به نام جهان شب ژرفي که بمب ساز ساواک بود، خود در حادثه بمب گذاري کشته شد و اين واقعيت که ساواک عامل بمب گذاري بود، ثابت شد. من حاضر شدم دو افسر و 30 پاسبان در اختيار کميته بگذارم و همين کار را هم کردم، اما باز متوجه شديم که ثابتي به تنهايي عمل مي کند و خودش با افرادش به خانه اي در نيروي هوايي حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگير کرده اند. ما به ناچار تصميم گرفتيم از کارهاي او و مکالمات تلفني اش اطلاعاتي را حاصل کنيم.
من، سرهنگ مخفي، افسر اطلاعاتي را احضار کردم و به کمک تلفن چي شهرباني، از داخل ديوار سيمي به تلفن ثابتي کشيديم و از مکالماتش نوار برمي داشتيم. در آن نوار ثابتي از مردم، زمين و پول و فرش مي خواست. من آن نوار را پياده کردم و به شاه دادم. شاه وقتي ماجرا را فهميد، گفت: او چقدر طمع دارد. نوار را به فردوست داد و گفت: تذکراتي به ساواک داده شود. ما ديگر نفهميديم که فردوست تذکر داد يا نه؟

تغيير ساختار (54-52)
 

با توجه به تضعيف کميته مشترک، ساواک در اوايل سال 1352طرحي را در مورد تغيير ساختار کميته مشترک ضدخرابکاري تهيه و براي شاه ارسال کرد تا مورد تصويب او قرار گيرد. بر اساس اين طرح، رئيس کميته از بين امراي ساواک انتخاب و بولتن هاي ويژه کميته مشترک نيز توسط ساواک تهيه و براي شاه ارسال مي شد. اعتبارات مالي سنگين آن نيز به دستور شاه، از بودجه نخست وزيري تامين مي شد. ارتشبد نصيري طي نامه اي درخواست بودجه را اين گونه عنوان مي کند:
«به فرمان مطاع اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر، از تاريخ 52/3/1، رياست کميته مشترک ضدخرابکاري ساواک و شهرباني کل کشور به يک نفر از افسران ساوا ک محول شده است. مستدعي است مقرر فرماييد بودجه مصوب کميته را در مرکز به قرار ماهانه سه ميليون ريال، از تاريخ اول تيرماه و بودجه کميته هاي شهرستان ها را به قرار ماهانه يک ميليون و دويست هزار ريال از تاريخ اول خرداد 1352در وجه سرتيپ رضا زندي پور، رئيس کميته، پرداخت فرمايند».
سازمان جديد با 538 نيرو و پست سازماني دائم و موقت، زير مجموعه اداره کل سوم امنيت داخلي و رئيس آن، ضمن حفظ سمت، معاون مديرکل نيز بود. در ساختار جديد صرفا کارهاي اجرائي، تامين و نگهداري زندان به شهرباني سپرده شد و نمايندگاني از ارتش و ژاندارمري براي هماهنگي بيشتر در آن حضور داشتند. در واقع اداره کل سوم، حاکم مطلق کميته مشتر ک شد.
در اول خرداد ماه سال 1352، سرتيپ رضا زندي پور، از طرف شاه به عنوان رئيس کميته مشترک منصوب شد و ساواک با به حاشيه راندن شهرباني، قدرت را قبضه کرد و خشن ترين و عقده اي ترين بازجويان و شکنجه گراني را که تحت نظر سرويس هاي امنيتي بيگانه آموزش ديده بودند، به مدرن ترين وسايل و جديدترين و مرگ بارترين شيوه هاي شکنجه که در اوين از آنها استفاده مي شد، تجهيز کرد و آنها را به استخدام کميته مشترک درآورد و در ضمن همچنان به رابطه آموزشي نيروهاي خود با سرويس هاي اطلاعاتي آمريکا، انگليس و خصوصا اسرائيل ادامه داد؛ به همين دليل سال هاي 52 به بعد را مي توان سال هاي اوج شقاوت و خشونت در کميته مشترک به حساب آورد.
از سال 52 به بعد بود که روند دستگيري ها به طور بي سابقه اي افزايش يافت و بازجوها و شکنجه گران در سه شيفت پي در پي، در طول شبانه روز، مشغول بازجويي از انقلابيون بودند. وضع به گونه اي بود که لحظه اي ناله و فرياد مبارزيني که شکنجه مي شدند، در اين ساختمان قطع نمي شد. کميته مشترک ظاهرا بازداشتگاهي بود که بايد متهمان را براي مدت کوتاهي در آن بازجويي و سپس روانه زندان هاي قصر و اوين مي کردند، ولي کساني در حدود سه سال در اين مکان اسير بودند.

هزار توي بند و سلول ها
 

دور تا دور ساختمان کميته را که از داخل استوانه اي شکل بود، اتاق هاي بازجويي احاطه کرده بود تا اين امکان براي بازجو به وجود آيد که متهم بدون هيچ مشکلي، در اولين ساعات دستگيري، در اختيار وي قرار گيرد. وجود چهار بند انفرادي با هشتاد و شش سلول «2/5×1/5متري» و دو بند عمومي با 18 سلول «سي متر مربعي» که حداکثر گنجايش 250نفر را داشت، در اين ايام دو يا سه برابر ظرفيت خود را شاهد بود. دستگيري ها به حدي زياد بود که در سلول هاي انفرادي چهار تا پنج نفر جا داده مي شدند، زيرانداز سلول با چند لايه از چرک و خون پوشيده شده بود و زيلو يا گليم بودن آن تشخيص داده نمي شد. فقدان تهويه، نبود نور کافي، ديوارهاي دوده گرفته و سياه، زيلوهاي آلوده و... فضاي غير قابل تحملي را به وجود آورده بود. تنها کساني مي توانند آن شرايط را درک کنند که در اين مکان به سر برده باشند. بعضي مواقع به دليل ازدياد جمعيت در يک سلول، به قدري فضا تنگ مي شد که طول سلول براي خوابيدن آنها کافي نبود و لذا از عرض سلول براي خوابيدن استفاده مي کردند و اين در حالي بود که عرض سلول به اندازه طول قد يک انسان عادي نبود و لذا در اين حالت زندانيان به صورت چمباتمه و کتابي کنار هم مي خوابيدند. در اين حال خوابيدن به جهت نزديک شدن مجراي تنفسي زنداني با فرش کف سلول و بوي متعفن آن شکنجه مضاعفي بود بر شکنجه هاي ديگر.
تنها وسيله گرمايشي براي فصل سرما در هر بند، يک دستگاه بخاري کارگاهي بود که صدائي ناهنجار داشت و فقط اطراف خود را گرم مي کرد. از اين بخاري به علت نداشتن لوله خروج دود و همچنين سوخت ناقص، دوده زيادي به داخل بند وارد مي شد، به طوري که تمامي ديوارها و سقف پوشيده از يک لايه دوده بود. براي فصل گرما هم در هر بند يک هواکش بزرگ نصب کرده بودند که مقداري هوا را جا به جا مي کرد، ولي از گرماي بند چيزي کاسته نمي شد. بعضي مواقع در سلول هاي عمومي تا دو سه برابر ظرفيت جمعيت جاي مي دادند و در فصل گرما وضعيت به صورتي درمي آمد که زندانيان براي تنفس هم دچار مشکل مي شدند و براي رفع اين نقيصه هر کدام به نوبت فرنج خود را به سبک پنکه سقفي در فضا مي چرخاندند و با جابه جا کردن هوا، مقداري هواي سلول را تعديل مي کردند.

بهداشت
 

رفتن به حمام تنها با اجازه بازجو و هفته اي يک مرتبه، آن هم در پنج دقيقه، ميسر بود و کساني بودند که چهار ماه و شانزده روز در اين مکان بودند و اجازه استحمام نيافتند. براي دستشويي رفتن هم روزي سه بار اجازه مي دادند که بعضي مواقع از آن هم دريغ مي کردند و امکاني براي تقاضاي بيشتر وجود نداشت و لذا زندانيان براي دفع ادرار و مدفوع خود از کاسه و ليوان پلاستيکي قرمز رنگي که براي خوردن غذا و چاي به آنها داده شده بود، استفاده مي کردند و در فرصتي که براي دستشويي رفتن به آنها داده مي شد، ظروف را مي شستند و در آن غذا مي خوردند.

رد خون
 

در و ديوارها و راهروهاي بندها مملو از رد خون هايي بود که از بدن زندانيان برجاي مانده بود. معمولا چند نفر تِي به دست هم مدام کارشان پاک کردن خون هايي بود که از کف پاي زندانيان جاري مي شد. فضاي بسيار نامطبوع و سياهي بر کميته مشترک حاکم بود. بيشتر بازجوها براي اينکه بتوانند اين شرايط را براي خود قابل تحمل کنند، از مشروبات الکلي و انواع ليکور به وفور استفاده مي کردند. افرادي را که بدن آنها در اثر کابل، باتوم، شو ک الکتريکي، صندلي داغ، قفس داغ و... مجروح و مصدوم شده بود، روانه مکاني به نام اتاق پانسمان مي کردند. اگر مقداري مداوا صورت مي گرفت، نه به خاطر مداواي شخص مجروح که به منظور التيام محل شکنجه براي شکنجه هاي بعدي بود. اتاق پانسمان وجه مشترکي با مغازه کفاشي داشت، به اين صورت که همان گونه که کفاش به راحتي نيم تخت را از ته کفش جدا مي کند، در اينجا نيز بدون استفاده از داروهاي بي حسي و به همان شيوه، پوست کف پا را مي کندند که اين عمل موجب بي هوشي زنداني مي شد. در تعويض باندهاي پانسمان نيز به همين گونه عمل مي شد.

ورود بي بازگشت
 

در ايام فعاليت کميته مشترک که حدود شش سال طول کشيد، هزاران نفر از زنان و مردان مبارز، در اين مکان به بند کشيده شدند و ده ها نفر از آنان با بدني کاملا سالم به اين دژ خوفناک وارد شدند، ولي در اثر شکنجه هاي بي رحمانه اي که روي آنها اعمال شد، جان به جان آفرين تسليم کردند و دژخيمان، جسم بي روحشان را از اين مکان بيرون بردند و در گزارش هاي خود علت مرگ آنان را دلائلي واهي همچون خودکشي، نارسايي کليوي، کشته شدن در درگيري خياباني و... قلمداد کردند؛ ولي با مقايسه برخي از سندهاي موجود مانند گزارش ساواک با اسناد پزشکي قانوني و سندهاي بيمارستان شهرباني و وجود تناقض در آنها، مشخص مي شود که اين افراد در زير شکنجه جان باخته اند و متاسفانه محل دفن بسياري از آنها پس از سال ها هنوز مشخص نشده است.
البته اين تعداد، جداي از کساني هستند که در درگيري هاي خياباني با اکيپهاي گشت ساوا ک در خون خود غلتيدند و يا در بيدادگاه هاي رژيم به اعدام محکوم و به جوخه هاي مرگ سپرده شدند. فريدون توانگري(آرش) به خبرنگار تلويزيون که از او درباره عکس العمل مقامات ساوا ک پس از شهيد شدن انقلابيون در زير شکنجه سئوال کرد، گفت: «مقامات مافوق بعد از اين ماجراها (کشته شدن افراد زير شکنجه) عکس العمل خاصي نشان نمي دادند و فقط پرونده سازي و طي نامه اي اعلام مي کردند که اين فرد، خودکشي کرده است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39