شهيدمحلاتي ، دفاع مقدس و سپاه


 






 

گفتگو با سردار سرلشكر دكترسيد يحيي صفوي
درآمد
 

سردار سرلشكر سيد يحيي صفوي ، دستيار و مشاور عالي فرماندهي معظم كل قوا و فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ، از ابتدا تشكيل اين نهاد مقدس ، در سپاه حضور داشته و بالطبع ، در تمامي سال هايي كه شهيد محلاتي ، تا زمان شهادت‌، در سپاه و جبهه به جهاد در راه حق مي پرداخته ، ناظر تلاش هاي بي وقفه ي آن روحاني نستوه بوده است . سينه ي سردار رحيم صفوي ، آكنده از مهر و عطوفتي است كه از آن شهيد عزيز به يادگار دارد. به همين سبب ، پيش از شروع مصاحبه ودر ابتداي آن ، با يادآوري خاطرات و مرور ديدگاه هايي كه براي ارائه در گفت و گو درباره ي شهيد محلاتي آماده كرده ، دچار حالت روحي ، عاطفي و معنوي خاصي مي شود و سپس اين چنين لب به سخن مي گشايد:
آيت الله شهيد شيخ فضل الله مهدي زاده محلاتي يكي از شخصيت هاي تأثيرگذار و يكي از ياران صديق ، خستگي ناپذپر و با وفاي حضرت امام ، و يكي از مجاهدان نستوه في سبيل الله و مبارزان انقلاب اسلامي بودند كه من از همان زمان كه به عنوان نماينده امام وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شدم با اين بزرگوار آشنا شدم وبا شروع جنگ تحميلي آشنايي و روابط ما بسيار نزديك شد ، چون حضور ايشان در جبهه هاي نبرد زياد بود . به علاوه از زماني كه عضو شوراي عالي سپاه پاسداران شدم ، يعني سال 1360 بيشتر با خصوصيات شان آشنا شدم . اين كه مي گويم از زمان ورود ايشان معاشرت ما بيشتر شد ، به اين خاطر است كه ما به اتفاق آقاي سالك و مهندس حبيب خليفه سلطاني و... قبل از آن سپاه پاسداران را در اصفهان ، از همان سال 1357 بنياد گذاشته بوديم و من فرمانده عمليات سپاه شده بودم و احكام شوراي فرماندهي سپاه استان اصفهان ، از تهران توسط فرمانده سپاه وقت آقاي جواد منصوري صادر شده بود و هر بار كه براي حل مشكلات سپاه اصفهان به تهران مراجعه مي كرديم ، خدمت ايشان مي رسيديم و انصافاً چهره بسيار نوراني ، اخلاق بسيار حسنه و برخورد خوب ، فكر عميق ، سيماي معنوي و رفتار بسيار دلپذير آن بزرگوار ، انسان ها را جذب مي كرد . ماهر موقع خدمت حاج آقا محلاتي مي رسيديم ، به گرمي همديگر را در آغوش مي گرفتيم و ايشان نه به طور معمولي ، بلكه مثل پدر و فرزند با ما برخورد مي كردند وانسان بسيار با محبت و با معنويتي بودند.
زماني كه از كردستان بنا بر دستور شهيد عالي مقام يوسف كلاهدوز،قائم مقام فرمانده كل سپاه به جنوب و خوزستان رفتم ، دو سه ماه فرمانده جبهه دارخوين بودم و فرماندهي عمليات جنوب با شهيد بزرگوار حاج داود كريمي بود. آقاي محلاتي دو سه ماه از جنگ گذشته بود كه به سپاه جنوب آمدند و به من امر كردند كه در خوزستان ، فرمانده عمليات جنوب شوم . من بنا به دلايلي از اين كار اكراه داشتم ، اما ايشان خيلي قرص و محكم و از يك موضع شرعي وتكليفي فرمودند : من به عنوان نماينده حضرت امام به شما تكليف مي كنم كه مسؤوليت و فرماندهي عمليات جنوب ـ يعني خوزستان ، را عهده دار شويد. يعني همان آدمي كه هر موقع مي آمد ،مثل پدر وفرزند با هم معانقه مي كرديم ، در جايي كه بايد ، وظيفه شرعي اش را خيلي با قاطعيت تكليف مي كرد ؛ به طوري كه ما كمي هم جا خورديم!

علت اين كه از قبول آن مسؤوليت اكراه داشتيد چه بود؟
 

آن زمان بني صدر فرمانده كل قوا و فرمانده جنگ بود و من با او مشكل داشتم ، ولي آقاي محلاتي در ظاهر امر هيچ مشكلي با بني صدر نداشت . شايد يكي از اشكالاتي هم كه پاسداران يا برخي از اعضاي شوراي عالي سپاه آن زمان به حاج آقا مي گرفتند همين بود ، اما دامنه ي اين سياست شهيد محلاتي به تدريج مشخص شد ، مثلاً آن بزرگوار با گفت وگوهاي خودش با بني صدر ، توانست شهيد رجايي را به عنوان نخست وزير به مجلس شوراي اسلامي معرفي كند، در حالي كه بني صدر حاضر به اين كار نبود. شهيد محلاتي ، هم نماينده مردم محلات در مجلس شوراي اسلامي و هم نماينده امام در سپاه بود و با بني صدر گفت و گو و صحبت مي كرد. يك روز خود ايشان به من فرمودند كه آن قدر با بني صدر كلنجار رفتيم تابالاخره شهيد رجايي را به عنوان نخست وزير معرفي كرد. يكي از كساني كه بر بني صدر در معرفي شهيد رجايي به عنوان نخست وزير مؤثر بود شهيد محلاتي بود . ايشان دائم به دفتر حضرت امام رفت و آمد داشت.
به هر جهت ، من كه يكي از مشكلاتم در پذيرش آن سمت ، بحث فرماندهي بني صدر بود ، وقتي ايشان با قاطعيت فرمودند تسليم شدم . يك سري اعتقاداتي داشتم كه سپاه براي اين كه از صراط مستقيم الهي خارج نشود ، بايد در خط امام باشد و مو به مو در همه مسائل از حضرت امام تبعيت كند و نماينده امام را هم به عنوان يك شاقول مي دانستم كه سپاه مي بايست خودش را با ايشان تطبيق دهد ، يعني خودش را با نماينده امام ميزان كند. عاقبت ، از سر اعتقاد و تكليف نماينده امام درسپاه پذيرفتم و فرمانده عمليات جنوب در حوزستان شدم . تا مهرماه سال 1360 بعد از شكست حصر آبادان فرمانده عمليات جنوب بودم . طرح شكست حصر آبادان را من برده بودم به شوراي عالي دفاع و تصويب شده بود ، آن هم با عنايت مقام معظم رهبري فعلي مان ، چون بني صدر موافق نبود ، ولي آيت الله خامنه اي كه آن زمان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و امام جمعه تهران و نيز نماينده حضرت امام در شوراي عالي دفاع بودند ، نسبت به تصويب طرح نظر موافق داشتند . حضرت امام در شوراي عالي دفاع دو نماينده داشتند : شهيد دكتر چمران و حضرت آيت الله خامنه اي . جلسه اي در پايگاه هوايي دزفول ، كه پايگاه وحدتي به آن مي گفتند ، تشكيل شد و اين جانب طرح شكستن حصر آبادان را ارائه كردم ،اما بني صدر و بعضي از فرماندهان ارتش با اين طرح موافق نبودند . حضرت آقا چون نسبت به ما شناخت داشتند، اصرار كردند و سرانجام طرح تصويب شد. از بعد از شكستن حصر آبادان ، پنجم مهرماه سال 1360 ، با موفقيت طرح ، من شدم مسؤول عمليات كل سپاه و عضو شوراي عالي سپاه پاسداران كه در شوراي عالي سپاه با حضرت آيت الله محلاتي بيشتر محشور شدم. دو ماه قبل از اين كه بني صدر فرار كند ، ما طرح را برده بوديم و تقريباً آخرين جلسه شوراي عالي دفاع در زمان تصدي بني صدر بر فرماندهي كل قوا بود. من از مسؤوليت عمليات جنوب به مسؤوليت عمليات كل سپاه ارتقا يافتم و آمدم به تهران . البته آن زمان سردار رضايي هم ـ از اواخر شهريور سال 1360 ـ فرمانده كل سپاه شدند و تركيب فرماندهان راعوض كردند ، مثلا آقاي شمخاني كه فرمانده سپاه خوزستان بود به قائم مقام كل سپاه منصوب شد. من كه فرمانده عمليات جنوب بودم ، مسؤول عمليات كل سپاه شدم و اسمش را هم گذاشتند : معاون طرح و عمليات ستاد مركزي سپاه . حضرت آيت الله شهيد محلاتي نيز عضو شوراي عالي سپاه بودند و درهمه جلسات شركت مي كردند يا بعضي وقت ها در خوزستان در جنوب به جلسات شوراي عالي سپاه مي آمدند.

و از آن زمان ، ديگر مراودات و روابط شما با ايشان بسيار نزديك شد.
 

بله ، حتي بعضي وقت ها شوراي عالي سپاه در خانه ايشان تشكيل مي شد ، مثلاً ما براي صبحانه مي رفتيم يا براي ناهار دعوت مان مي كردند. خانه ، بسيار ساده و صبحانه و ناهار هم بسيار ساده بود، اصلاً تشريفاتي نبودند. آقاي محلاتي خيلي خوش سيما و خوشرو و خوش مشرب بودند . البته در شوراي عالي سپاه بعضي از دوستان ما ايشان را اذيت مي كردند ، علتش هم مراودات حاج آقا محلاتي با بني صدر بود. بعد از اين كه بني صدر رفت ، همه چيز روشن شد. ايشان از طرف حضرت امام مأمور بودند تا بني صدر را به نوعي در كنترل داشته باشند. واقعاً هم روي بني صدر تأثيرگذار بودند. شهيد محلاتي هميشه آدم بسيار منطقي و تأثيرگذاري بود و نفوذ كلام و معنويت و اخلاق خوش و قابليت انعطاف داشت ، وجه بارزي كه از آن بزرگوار ديدم ، انعطاف شان بود. مثلاًدر شوراي عالي سپاه كه بعضي از اعضا شورا اذيت شان مي كردند ، ايشان از جلسه كه مي آمد بيرون ، دقيقاً از همان كسي كه اذيتش كرده بود ، حمايت مي كرد و به نيكي از او ياد مي كرد. اين يك نكته اخلاقي از سعه صدر علماي بزرگ ماست كه بر نفس خودشان غلبه داشتند و قدرت طلب نبودند.

من سريع مي روم سراغ اين به قول شما "قابليت انعطاف" ، يعني همواره براي اين كه شما بخواهيد آدمي را كه در مسير صحيح قرار ندارد به راه راست هدايت كنيد ، ابتدا لازم است بنشينيد و حرف هايش را خوب بشنويد. بنابراين قطعاً اين گونه بوده كه شهيد محلاتي هم مي رفته ،ساعت ها وقت مي گذاشته و حرف هاي بني صدر را مي شنيده است...
 

شهيد محلاتي انسان بسيار صبوري بود . علم ايشان بسيار بالا بود . علم براي شان حلم آورده بود و آدمي نبود كه زود عصباني شود. ظرفيت خيلي بالايي داشت . سال ها در زندان هاي شاه زجر كشيده و مبارزه كرده بود. از جواني در كنار حضرت امام بود و در سال هاي مبارزات 1342 تا 1357 ، پانزده سال تمام در كوره ي مبارزه با شاه آب ديده شده بود. وقتي به نماز مي ايستاد، آدم احساس مي كرد كه واقعاً دارد در محضر خداي تعالي نماز مي خواند. نماز شهيد محلاتي فقط شامل يك سري حركات فيزيكي نبود، آدم اين ها را مي فهميد ، چون ما زياد با علما محشور بوديم.
ايشان انساني اهل تهجد و اهل معنا ، اهل ايمان و واقعاً عاشق امام بود و به موقعش خيلي با صلابت از مواضع امام دفاع مي كرد. بحث انقلاب ، امام و دين كه مي شد ، از آرمان هاي امام و انقلاب ، يك ذره كوتاه نمي آمد.خودشان مي فرمودند وقتي راديو و تلويزيون را گرفتيم ، در راديو اعلام كرديم اين صداي انقلاب ايران است . مي فرمودند كه آقاي مطهري به من اصرار كردند و فرمودند برو ، بگو «اين صداي انقلاب اسلامي ايران است» ، منتها برخي نيروهاي غير مذهبي ، «اسلامي» اش ، را بر نمي تابيدند . اين بزرگوار اولين كسي بود كه رفت پشت راديو و با صداي خودش به عنوان يك مجري با آن لفظ زيبا اين جمله را گفت . ببينيد چقدر آقاي مطهري حساسيت داشته نسبت به كلمه اسلامي كه «اين صداي انقلاب ايران است» نه ، بلكه :«اين صداي انقلاب اسلامي ايران است.» شهيد مطهري چقدر تيزبين بوده و چه كسي را هم براي انجام اين كار فرستاده است . واقعاً شهيد محلاتي بسيار زيبا صحبت مي كرد.

اطلاعاتي كه شخصاً يا از طريق دوستان ، درباره زنداني شدن در رژيم ستم شاهي از آن شهيد بزرگوار داريد بيان بفرماييد.
 

اتفاقاً اين نكته اي بود كه دوست داشتم حتماً بدان اشاره كنم: شهيد محلاتي راجع به زندان هايش و شكنجه هايي كه ديده بود ، هيچ موقع با ما صحبت نمي كرد . اصلاً هيچ وقت از اين كه بر ايشان چه گذشته ، يعني از سابقه ي زنداني بودن ، مبارزات ، زجرها چيزي نمي گفت . محلاتي يك آدم عجيبي بود، هيچ وقت نمي خواست به رخ ديگران بكشد و در آن حداقل پنج ، شش سالي كه تا زمان شهادتش در اواخر سال 1364 ، مدام با هم بوديم ، اشاره اي به اين مسائل نكرد. به هر حال تا زمان شهادت ايشان ، مراوده زيادي با اين بزرگوار داشتيم ، ولي هيچ وقت از سابقه زنداني شدن ها و شكنجه ديدن هايش صحبت نمي كرد . اصلاً اين خودش يك درس براي ماست ، يعني خويشتندار بود و به هيچ وجه اهل ريا نبود.

از شهادت شهيد محلاتي بگوييد.
 

از نظر ما ، بعد از عمليات فاو ، يك نفوذي در تهران گزارش جزئيات پرواز آن هواپيماي مسافربري را به عراقي ها داده بود. يك هواپيماي عراقي بالاي سر شهر العماره ، رو به روي دزفول، دائماً گشت مي زد و بعد به خلبانش دستور دادند كه اين هواپيماي ايراني را بزن؛ اين ها را ما از روي شنودها گرفتيم.خلبان آن هواپيماهاي جنگي عراقي مي گفت كه اين هواپيماي ايراني مسافربر است ، ولي فرماندهش مي گفت همين هواپيما را بزنيد. و در حدفاصل دزفول و اهواز ، آن هواپيما را ، با اين كه مسافربري بود ، ولي چون شهيد محلاتي و يك تعدادي از نمايندگان مجلس و قوه قضائيه در آن بودند ، هدف قرار دادند و همه آن عزيزان و مسؤولان را به شهادت رساندند كه روح شان شاد باد.
ببينيد ، واضح است كه دشمن ، ايشان را كاملاً شناخته بود و مي دانست كه زدن يك هواپيماي مسافربري ، بر خلاف همه ي مقررات بين المللي و انساني است ، اما به خاطر اهميت نقش ، شخصيت و جايگاه شهيدمحلاتي در جنگ و حضور شخصيت ها و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و قوه قضائيه ، رژيم بعثي ، صهيونيستي عراقي حاضر بود هر بدنامي اي را در پي هدف قرار دادن آن هواپيما بپذيرد.

حالا دوست داريم به وجوه شخصيت و برجستگي هاي آن بزرگوار بپردازيم و بدانيم كه وقتي نام شهيدمحلاتي به گوش تان مي خورد ، ياد چه مي افتيد؟ در اين بيست و چهار سالي كه از شهادتش مي گذرد ، چه چيزهايي در خلاء آن بزرگوار از شما دريغ شده ؟
 

ببينيد ،آن چه ابتدا به يادم مي افتد ، يك چهره ي دوست داشتني ، يك قلب نوراني و اخلاق خوش و نيز عمق بصيرت سياسي شهيد ، نسبت به حضرت امام است . شهيد محلاتي يك انسان به تمام معني ولايت مدار بود. اگر بخواهيم شهيد محلاتي را توصيف كنيم ، انساني بود كه جزو ياران با بصيرت حضرت امام بود ، يعني ولايت فقيه ، امام و رهبري انقلاب اسلامي را با تمام وجوددرك كرده بود و خود را سرباز و فدايي حضرت امام مي ديد . سربازي با بصيرت بود ، يعني مي فهميد امام چيست و تكليفش را در رابطه با امام مي فهميد . آقاي محلاتي يك انسان تكليف مدار و خستگي ناپذير بود. خب ايشان سنش خيلي از ما بيشتر بود ـ ايشان متولد سال 1309 بود و من زاده ي 1331 هستم ـ اما مثل يك جوان پانزده ، شانزده ساعت كار مي كرد . مي توانم بگويم مجاهدي خستگي ناپذير بود، هم فعاليت سياسي مي كرد، هم بين علما پيوند برقرار مي كرد ، هم در سپاه ، هم مجلس شوراي اسلامي و هم جامعه روحانيت مبارز تهران فعال بود ، چون ايشان آن جا دبير و درواقع اولين دبير جامعه روحانيت مبارز تهران بود.
شهيد محلاتي انساني بسيار كاري و كارآمد فعال بود. واقعاً براي كارهايش وقت مي گذاشت . با اين كه يك فرزندمعلولي داشت ، كه اخيراً هم به رحمت خدا رفته ، ولي معلوليت آن فرزند ، هيچ وقت مانع فعاليت هاي شان نشد. طبيعتاً كسي كه فرزند معلولي دارد از نظر ذهني و كاري دچار مشكلات عديده اي مي شود ،ولي ايشان يك عالم و يك طبيب دوار بود ، يعني يك طبيبي كه دور مي گردد تا بيماران را درمان كند. ايشان يك انسان مجاهدي بود كه از يك طرف در مجلس شوراي اسلامي ، از طرف ديگر در جامعه روحانيت ، سپاه پاسداران ،با سياسيون ،با وزراي مختلف درگير رسيدگي به امور بود و اصلاً به همت ايشان ،اولين بار قانون يا اساسنامه سپاه در مجلس شوراي اسلامي تصويب شد. آن موقع ما هنوز اساسنامه اي نداشتيم و حاج آقا نگران بودند براي سپاه ، كه دولت هاي بعدي بيايند واشكال يا كمبودي پيش بيايد. مأموريت سپاه در اصل يكصد و پنجاه قانون اساسي آمده بود ، ولي شرح وظايف و اساسنامه آن هنوز تصويب نشده بود. عاقبت ،در شوراي عالي سپاه پاسداران چندين جلسه تشكيل و اساسنامه سپاه تنظيم شد. اين اساسنامه رفت به مجلس شوراي اسلامي و كسي كه در مجلس شوراي اسلامي بسيار فعاليت كرد تا اين اساسنامه تصويب شود شهيد محلاتي بود . اولين اساسنامه سپاه با همت ايشان و يك عده اي ديگر از بزرگواران در مجلس شوراي اسلامي به تصويب رسيد كه اين مهم ، پايه هاي سپاه را محكم كرد.

يعني داشتن يك فرزند بيمار براي هر آدمي كافي است كه او را از پا بياندازد يا در جاهايي دچار ترديد و از رحمت خداوند متعال نااميدش كند ، ولي ايشان نه تنها با وجود اين مشكل كه داشت خم به ابرو نمي آورد ، بلكه معضل بزرگ تري به نام بني صدر راهم داشت و نيز به سلامت از اين سري مشكلات عبور مي كرد.
 

بله ، حتي با حضور مداومش در جبهه هاي نبرد لشكر به لشكر مي رفت و دركنار فرماندهان لشكرها ، براي رزمندگان ، سخنراني مي كرد؛ آن هم در آن اوايل تأسيس سپاه كه سازماني نداشت . در سركشي به جبهه هاي مختلف در خرمشهر ، آبادان ، دزفول ، سوسنگرد ، ايشان هم خودش و هم ديگران را به جبهه ها مي برد. از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي گرفته تا مسؤولين قوه قضائيه ،ازجامعه روحانيت مبارز تهران تا وزرا ، يعني ايشان يك پايه اي مي شد براي فعاليت جبهه هاي نبرد ، نه تنها در جنوب ، كه در غرب كشور نيز . مثلاً من يكي دو تا از علما را ديدم كه لباس شان را در مي آوردند و لباس پاسداري مي پوشيدند . يكي حضرت آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني بود كه من خدمت شان خيلي ارادت داشتم. خودم از ايشان سؤال كردم. در عمليات مسلم بن عقيل (ع) اين پيرمرد مجتهد لباس پاسداري پوشيده بود ، در شب عمليات در قرارگاه ما با آن قد خميده ، ما چون خدمت ايشان ارادت داشتيم و خانه شان هم مي رفتيم، پرسيدم كه چرا شما لباس تان را درآورده و لباس پاسداري پوشيده ايد ؟ فرمودند آمده ام بگويم يا اباعبدالله الحسين (ع) ، من جوان نيستم ، قدرت بدني ندارم تا تفنگ به دست بگيريم و بيايم در راه شما بجنگم .خودم را مشبه به سربازان شما و پاسداران تان كرده ام و لباس پاسداري و جهاد در راه شما پوشيده ام . و واقعاً اشك در چشمان اين بزرگوارجمع شد . دومين نفري كه در زمان جنگ لباس پوشيد، آقاي محلاتي بود . آقاي محلاتي لباس علما را مي گذاشت كنار و با لباس پاسداري به جبهه ها مي آمد. مقام معظم رهبري هم ابتدا لباس ساده ي ارتش را مي پوشيدند كه هيچ نشان و علامتي دربر نداشت ؛ يعني يك لباس سربازي بود؛ نه افسري. اوايل جنگ را مي گويم كه حضرت آقا با شهيد چمران ، ستاد جنگ هاي نامنظم را تشكيل داده بودند . حضرت آقا يك كلاشينكف هم بر دوش مبارك شان مي انداختند كه ازنوع دسته تاشو بود. ولي در يك مقطعي ايشان هم لباس سپاه را پوشيدند . بعداً چند سال طول كشيد تا شهيد شيخ عبدالله ميثمي لباس بسيجي مي پوشيد . ايشان با اين كه پاسدار و يك روحاني عضو سپاه پاسداران بود ، خيلي در پوشيدن لباس ملاحظه داشت . لباس سبز را من بر تنش نديدم ، ولي فراوان ديدم كه آشيخ عبدالله ميثمي ـ رحمه الله عليه ـ لباس بسيجي مي پوشيد .

شهيد محلاتي در آن حدود شش سالي كه از ابتداي جنگ در قيد حيات دنيوي بود، چه نقشي در دفاع مقدس داشت؟
 

ايشان مرتب به جبهه ها سركشي مي كرد. مهم ترين نقش ايشان ،اولاً در شوراي عالي سپاه پاسداران بود كه چگونگي تقويت توان دفاعي را در دستور كار داشت ، البته براي شوراي عالي سپاه ، مسأله اصلي ، جنگ بود و شهيد محلاتي مي گفت جنگ را رسالت اصلي سپاه بدانيد و آن چيزي نيست جز اجراي اوامر حضرت امام . اين ، ميزان تأثيرگذاري ايشان بر شوراي عالي سپاه را نشان مي داد كه تمام تصميم گيري هاي سپاه پاسداران در گرو اجراي مو به موي دستورات حضرت امام بود.
نكته دوم تأثيرگذاري آقاي محلاتي بر فرماندهان جنگ بود ،يعني ايشان يكي ، يكي فرماندهان تيپ ها را از شهيد احمد كاظمي ، شهيد همت ، شهيد حسين خرازي ، شهيد مهدي باكري مرتباً مي ديد و با آن ها صحبت مي كرد و آن ها نيز با ايشان درد و دل مي كردند . خب ،حاج آقا يك مقامي بود كه بچه ها و فرماندهان تمام مشكلاتشان را به او مي گفتند .
ايشان به هر لشكري كه مي رفت ، با هدف تقويت روحيه ، براي بسيجي ها سخنراني مي كرد . در پشتيباني بودجه ، كه دولت بايد آن را به سپاه مي داد ودولت بايد امكانات هم مي داد نيز مدام پي گير امور بود. در اوايل جنگ ، ما به آن صورت پشتيباني نداشتيم . تا وقتي بني صدر بود كه مشكل داشتيم و اصلاً دستورداده بود كه هيچ چيز به سپاه ندهند؛ نه سلاح؛ نه مهمات. اولين پارتي محموله ي آر.پي.جي هفتي كه وارد ايران شد ، باز هم با عنايت مقام معظم رهبري و شهيدچمران تعدادي از آن ها را به ما دادند ، و الا ما آر.پي . جي هفت نداشتيم ، سپاه ـ چه غرب و چه جنوب كشور ـ را مي گويم . ما پاسدارها تفنگ ژ3 داشتيم كه آن هم دو تا مشكل داشت: يكي اين كه در زمان تيراندازي پوكه اش گير مي كرد. دوم اين كه سنگين بود واين بسيجي هاي ما بچه سال ولاغر بودند. تازه ، گلوله ژ3 در تانك هم فرو نمي رفت!
در خوزستان كه فرمانده عمليات بوديم ، بچه ها شب ها مي ريختند روي سر تانك هاي دشمن ، يعني آنقدر مي رفتند در تاريكي كه دست شان را به تانك ها دشمن مي زدند. بعد ، وسيله اي نداشتند كه تانك ها را منفجركند. هنوز آر.پي .جي هفت نداشتيم. باور كنيد كه در اوايل جنگ ما ده قبضه آر.پي .جي هفت در كل خوزستان نداشتيم . جنگ شده بود ، ولي سپاه پاسداران امكانات جنگ را نداشت. شهيد محلاتي براي فراهم كردن امكانات نظامي و بودجه اي براي لشكرهاي سپاه ، هم در موضع مجلس ، هم در رابطه با دولت و وزارت دفاع كه بايد جنگ را پشتيباني مي كردند و هم از زماني كه وزارت سپاه تشكيل شد و آقاي رفيق دوست اولين وزير سپاه پاسداران بود ، انصافاً با ارتباط خوبي كه ايشان با آقاي رفيق دوست داشت و پشتيباني اي كه از وزارت سپاه مي كرد و ارتباط آقاي رفيق دوست هم با آقاي محلاتي خوب بود ، واقعاً آقاي رفيق دوست بارها به كمك شهيد محلاتي خيلي در جنگ ايفاي نقش كرد.
رفيق دوست هم يك انسان مؤمن ، انقلابي ، وفادار به امام و مقام معظم رهبري بودو هست .

شهيدمحلاتي در رابطه با ارتش چه فعاليت هايي داشت؟
 

اتفاقاً يكي از بخش هاي مهم ديگر ، هماهنگي بين سپاه و ارتش بود . شهيد محلاتي با ارتباط خوبي كه با فرماندهان ارتش داشت ،ازشهيدصياد شيرازي گرفته تا رده هاي ديگرارتش ،كارها را به خوبي به پيش مي برد . يكي ازبهترين كارهاي شهيد محلاتي ، حفظ وحدت سپاه وارتش و توصيه به اجراي منويات حضرت امام بود. ما هم كه درگير امور جنگ بوديم ، دائم ايشان مي گفت كه حضرت امام مي خواهند سپاه و ارتش با هم وحدت داشته باشند؛ يد واحده باشند.
خاطرم است با يكي از فرماندهان ارتش كه خدمت حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ رفته بوديم ، وقتي مي خواستيم از اتاق بيرون بياييم ، حضرت امام دست سرهنگ صياد شيرازي را ، كه آن موقع فرمانده نيروي زميني ارتش بود ، با دست آقاي محسن رضايي جلو ما فرماندهان سپاه و ارتش را گرفتند. امام دست اين دو نفر را گرفتند ،گذاشتند در دست همديگر و دست خودشان را هم روي دست اين ها گذاشتند . اصلاً اين حركت امام براي همه فرماندهان ارتش و سپاه يك حركت نمادين بود. اين در همان اتاق جماران اتفاق افتاد . در واقع امام يعني نائب حضرت امام زمان (عج) ، رهبر انقلاب، فرمانده كل قوا كه هم با اين حركت خودشان وهم صحبت هاي شان ، به خوبي مسيرحركت بچه هاي جنگ راترسيم فرمودند .آقاي محلاتي نيز همان خط مشي امام را در پيش مي گرفتند كه وحدت بين ارتش وسپاه بود . چون دشمنان و بعضي از عناصر داخلي نمي خواستند وحدت بين سپاه و ارتش را.و يكي از رمزهاي پيروزي ما در عمليات ها همين وحدت ارتش و سپاه بود. و شهيد محلاتي عامل وحدت بخش بين اين دو تا نيرو محسوب مي شد.

هر خاطره اي كه از شهيد محلاتي ، سخنراني ها، دعاهايي كه با هم در جبهه مي خوانديد ، اين كه خيلي وقت ها رمز عمليات را ايشان انتخاب مي كرد كه فيلم هايش هست. آن چيزهايي كه يادتان مي آيد مثل خاطره بچه هايي كه مي رفتند پيش شان درد دل مي كردند ، همه را بيان كنيد.
 

به برخي از آن ها در صحبت هايم اشاره كردم . فقط در همين حد به شما مي گويم كه شهيد محلاتي با حضور مداومش در جنگ و تأثير عاطفي كه بر رزمندگان مي گذاشت ، آن ها را براي ادامه قدرتمندانه ي جهاد در راه حق آماده مي كرد.اصلاً حضور شهيد محلاتي نماينده امام بودند و بر فرماندهان بسيار تأثيرگذار بودندو واقعاً حرف فرماندهان را به امام و نيز به رياست جمهور بعد از شهيد رجايي كه حضرت آقاي خامنه اي بودند ، منتقل مي كرد. آقاي محلاتي با ارتباط صميمي اي كه خدمت حضرت آقابه عنوان رئيس جمهور وقت داشتند، مسائل جنگ را منتقل مي كردند. همچنين از نظر معنوي بر رزمندگان تأثير گذاربود ،مثلاً ايشان خيلي محكم مي گفت كه بدون اجازه گرفتن از فرماندهان تان ، هيچ پاسداري حق ندارد كه جبهه را رها كند و برود شهرستان . مي گفت كه اگر كسي برود ، حرام است . ايشان احكام را براي پاسداران و بسيجي ها تشريح مي كرد، يعني اين وجوه يا آن تفسير در سخنراني هايش هست ،از تاريخ اسلام ، از سيره ي پيامبراكرم(ص) . ايشان كسي بود که خودش در جبهه ها حضور پيدا مي كرد ، نه در قرارگاه ، بلكه در جبهه هاي نبرد ، در خط مقدم ، جايي كه هر لحظه احتمال شهادتش وجود داشت . چون واقعاً نمي ترسيد از مردن ،از شهادت در راه خدا . بعضي ها ممكن بود بيايند جلو تا حد اهواز ، تا حد قرارگاه ، ولي ايشان در خط مقدم منطقه ي نبرد كه ممكن بود بمباران شود، توي دل دشمن مي رفت . شهيدمحلاتي در خط مقدم و يگان هاي رزم حضور پيدا مي كرد.
خاطره اي كه از ايشان در ذهنم است اين بود كه فرماندهان لشكرها و بچه هاي بسيج ، تأثير معنوي حضور امام را در جبهه ها با حضور آيت الله شهيد محلاتي احساس مي كردند ؛ انگار كه امام در جبهه ها حضور دارند . ايشان داراي چهره اي جذاب ،و بسيار مبادي اخلاق و رفتار بود ، يعني با رفتار خودش تأثير مي گذارد و يک وقتي هم با رفتار خودش. رفتار ايشان واقعاً مقيد به تمام آن نكات ظريفي كه در اخلاق اسلامي خوانده يا شنيده ايم ، بود شهيد محلاتي تمام آن نكات ظريف و تمام آن رفتار را با خود داشت . ايشان انساني اهل تهجد بود. خيلي جاها ما شب ها در يك محل با ايشان بوديم با اين كه جوان بوديم مي گرفتيم مي خوابيديم ،اما ايشان با همه آن خستگي اش ، نمازشبش ترك نمي شد . واقعاً من ديدم كه ايشان اهل تهجد بود . خب ، ماها و نيروهاي ديگر فرماندهي و عملياتي ، جوان بوديم. اما در واقع ايشان با آن انرژي اي كه داشت خستگي ناپذير بود و از آن معنويت و نمازهاي شب و تهجد ، نيرو مي گرفت ،والا يك نيروي جسماني ، ايشان را به حركت در نمي آورد. واقعاً معنويت شهيدمحلاتي توأم با رفتارشان بود. يك انسان فكور ، خردمند ، عاقل ، شجاع ، وفادار به امام و واقعاً ايمان داشت به امام ، به پيروزي در جنگ و تا آن حد انرژي مثبت به همه مي داد.
ببينيد ،جنگ خيلي سخت است ،پيروزي ، شكست، بالاخره ما درعمليات خيبر ، عمليات بدر ، رفتيم تا كنار دجله و فرات ، ولي نتوانستيم بمانيم. مثلاً در عمليات بدر ، بعد از يك هفته عقب نشيني كرديم ، تلفات زيادي هم داديم. آن موقعي كه شكست مي خورديم و روحيه بچه ها خراب بود ،بعد از عمليات بدر ،حضرت امام پيغام دادند و فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) هم در جنگ ها پيروزي و شكست داشتند . در يك عمليات ناموفق ،غيراز اين كه شهيد مي داديم ،چند صد نفر و گاهي بيشتر هم مفقود مي داديم. همين كنار دجله و فرات ، در دو عمليات خيبر سال 1362 و عمليات بدر سال 1364 چند هزار مفقود و شهيد واسير داديم. خب ،ما فرماندهان مي فهميديم . من خودم بعد از هر عمليات مي رفتم به محلي به نام "معراج الشهدا" ؛ توي اهواز يك سردخانه بسيار بزرگ داشتيم كه همه شهدا را مي بردند به آن جا . من شب ها مي رفتم دو سه ساعت آن جا ، مي ديدم شهدا را در اين تابوت ها گذاشته اند ،جوان شانزده هفده ساله، پيرمرد محاسن سفيد هفتاد ساله ،ولي عجيب بود اين كه در معراج الشهدا با اين كه وقتي انسان شهيد مي شود ،خون از بدنش مي رود ، چهره اش زرد مي شود ، ولي بسياري از اين شهدا چهره هاي شان نوراني بود . خب ، ما آن زمان سه فرزند داشتيم مي فهميديم .برادرخودم سيد محسن صفوي در كربلاي پنج سال 1365 شهيد شد . شوهر خواهرم حجت الاسلام و المسلمين جلال افشار در عمليات رمضان سال 1361 به شهادت رسيد كه مسؤول عقيدتي سياسي لشكر امام حسين (ع) و پادگان پانزده خرداد اصفهان بود. پسر خواهرم علي رضا خسرويان كه دانشجوي سال سوم مهندسي دانشگاه صنعتي اصفهان بود ، سال 1364 در عمليات فاو به شهادت رسيد. دو تا ديگر از اقوام من ، پسر دايي ام بهمن رئيسي به شهادت رسيدند و وقتي كه شوهر خواهرم شهيد شد، خواهر من خيلي جوان بود ، حدود 18 سال داشت و يك بچه چند ماهه داشت ، يا برادرم سيد محسن كه شهيد شد چهار فرزند داشت . كوچك ترين فرزندش دو سه ، ماه داشت و بزرگ ترين فرزندش ده سالش هم نبود. ما مي دانستيم شهادت يعني چه ؛ وقتي كسي شهيد مي شود پدر ، مادر ، همسر و فرزندان شان چه مي كشند.
ما درجنگ و از اول انقلاب بيش از دويست هزار شهيد داديم . دويست هزار شهيد ، اگر هر كدام از اين ها خانواده شان پنج نفر بودند ،چندين نفر عزادار مي شدند. بيش از سيصد و بست هزار جانباز داديم . اين سيصد و بيست هزار جانباز ، از بيست درصد تا پنجاه درصد و بالاتر بودند. از اين جانبازان حدود چهل هزار نفرشان شيميايي هستند و مي دانيد كه هنوز هم بعضي از آن ها به فيض شهادت مي رسند.چهل هزار آزاده كه بعضي هاي شان هشت ، نه سال اسير بودند ، بعصي هاي شان از كردستان اسيرشدند.ما اسيريا آزاده ده ساله داريم . الان اين آزادگان كه برگشته اند ،هنوزهم مشكلات دارند .ببينيد ،اين جامعه اي را كه شما زير پوشش بنياد شهيد قرار داده ايد ، اگراين ها را با هم جمع كنيد، يك عدد مثلاً بالغ بر پانصد هزار نفر مي شوند . اگر تعداد اعضاي خانواده شان چهار نفر باشد ، دو ميليون نفر مي شوند. يك جامعه دو ميليون نفري ، خب ، اين ها تبعات جنگ است و اگرخانواده اين شهدا و رزمندگان و همسران اين آزادگان از حضرت امام خميني حمايت نمي كردند ،اين جنگ به پيروزي نمي رسيد . يك قسمتي شهدا و يك قسمتي خانواده هاي شان هستند كه از امام و جنگ حمايت كردند و در پيروزي هاي هشت سال دفاع مقدس سهيم هستند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56