شهيدمحلاتي ، دفاع مقدس و سپاه
گفتگو با سردار سرلشكر دكترسيد يحيي صفوي
درآمد
آيت الله شهيد شيخ فضل الله مهدي زاده محلاتي يكي از شخصيت هاي تأثيرگذار و يكي از ياران صديق ، خستگي ناپذپر و با وفاي حضرت امام ، و يكي از مجاهدان نستوه في سبيل الله و مبارزان انقلاب اسلامي بودند كه من از همان زمان كه به عنوان نماينده امام وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شدم با اين بزرگوار آشنا شدم وبا شروع جنگ تحميلي آشنايي و روابط ما بسيار نزديك شد ، چون حضور ايشان در جبهه هاي نبرد زياد بود . به علاوه از زماني كه عضو شوراي عالي سپاه پاسداران شدم ، يعني سال 1360 بيشتر با خصوصيات شان آشنا شدم . اين كه مي گويم از زمان ورود ايشان معاشرت ما بيشتر شد ، به اين خاطر است كه ما به اتفاق آقاي سالك و مهندس حبيب خليفه سلطاني و... قبل از آن سپاه پاسداران را در اصفهان ، از همان سال 1357 بنياد گذاشته بوديم و من فرمانده عمليات سپاه شده بودم و احكام شوراي فرماندهي سپاه استان اصفهان ، از تهران توسط فرمانده سپاه وقت آقاي جواد منصوري صادر شده بود و هر بار كه براي حل مشكلات سپاه اصفهان به تهران مراجعه مي كرديم ، خدمت ايشان مي رسيديم و انصافاً چهره بسيار نوراني ، اخلاق بسيار حسنه و برخورد خوب ، فكر عميق ، سيماي معنوي و رفتار بسيار دلپذير آن بزرگوار ، انسان ها را جذب مي كرد . ماهر موقع خدمت حاج آقا محلاتي مي رسيديم ، به گرمي همديگر را در آغوش مي گرفتيم و ايشان نه به طور معمولي ، بلكه مثل پدر و فرزند با ما برخورد مي كردند وانسان بسيار با محبت و با معنويتي بودند.
زماني كه از كردستان بنا بر دستور شهيد عالي مقام يوسف كلاهدوز،قائم مقام فرمانده كل سپاه به جنوب و خوزستان رفتم ، دو سه ماه فرمانده جبهه دارخوين بودم و فرماندهي عمليات جنوب با شهيد بزرگوار حاج داود كريمي بود. آقاي محلاتي دو سه ماه از جنگ گذشته بود كه به سپاه جنوب آمدند و به من امر كردند كه در خوزستان ، فرمانده عمليات جنوب شوم . من بنا به دلايلي از اين كار اكراه داشتم ، اما ايشان خيلي قرص و محكم و از يك موضع شرعي وتكليفي فرمودند : من به عنوان نماينده حضرت امام به شما تكليف مي كنم كه مسؤوليت و فرماندهي عمليات جنوب ـ يعني خوزستان ، را عهده دار شويد. يعني همان آدمي كه هر موقع مي آمد ،مثل پدر وفرزند با هم معانقه مي كرديم ، در جايي كه بايد ، وظيفه شرعي اش را خيلي با قاطعيت تكليف مي كرد ؛ به طوري كه ما كمي هم جا خورديم!
علت اين كه از قبول آن مسؤوليت اكراه داشتيد چه بود؟
به هر جهت ، من كه يكي از مشكلاتم در پذيرش آن سمت ، بحث فرماندهي بني صدر بود ، وقتي ايشان با قاطعيت فرمودند تسليم شدم . يك سري اعتقاداتي داشتم كه سپاه براي اين كه از صراط مستقيم الهي خارج نشود ، بايد در خط امام باشد و مو به مو در همه مسائل از حضرت امام تبعيت كند و نماينده امام را هم به عنوان يك شاقول مي دانستم كه سپاه مي بايست خودش را با ايشان تطبيق دهد ، يعني خودش را با نماينده امام ميزان كند. عاقبت ، از سر اعتقاد و تكليف نماينده امام درسپاه پذيرفتم و فرمانده عمليات جنوب در حوزستان شدم . تا مهرماه سال 1360 بعد از شكست حصر آبادان فرمانده عمليات جنوب بودم . طرح شكست حصر آبادان را من برده بودم به شوراي عالي دفاع و تصويب شده بود ، آن هم با عنايت مقام معظم رهبري فعلي مان ، چون بني صدر موافق نبود ، ولي آيت الله خامنه اي كه آن زمان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و امام جمعه تهران و نيز نماينده حضرت امام در شوراي عالي دفاع بودند ، نسبت به تصويب طرح نظر موافق داشتند . حضرت امام در شوراي عالي دفاع دو نماينده داشتند : شهيد دكتر چمران و حضرت آيت الله خامنه اي . جلسه اي در پايگاه هوايي دزفول ، كه پايگاه وحدتي به آن مي گفتند ، تشكيل شد و اين جانب طرح شكستن حصر آبادان را ارائه كردم ،اما بني صدر و بعضي از فرماندهان ارتش با اين طرح موافق نبودند . حضرت آقا چون نسبت به ما شناخت داشتند، اصرار كردند و سرانجام طرح تصويب شد. از بعد از شكستن حصر آبادان ، پنجم مهرماه سال 1360 ، با موفقيت طرح ، من شدم مسؤول عمليات كل سپاه و عضو شوراي عالي سپاه پاسداران كه در شوراي عالي سپاه با حضرت آيت الله محلاتي بيشتر محشور شدم. دو ماه قبل از اين كه بني صدر فرار كند ، ما طرح را برده بوديم و تقريباً آخرين جلسه شوراي عالي دفاع در زمان تصدي بني صدر بر فرماندهي كل قوا بود. من از مسؤوليت عمليات جنوب به مسؤوليت عمليات كل سپاه ارتقا يافتم و آمدم به تهران . البته آن زمان سردار رضايي هم ـ از اواخر شهريور سال 1360 ـ فرمانده كل سپاه شدند و تركيب فرماندهان راعوض كردند ، مثلا آقاي شمخاني كه فرمانده سپاه خوزستان بود به قائم مقام كل سپاه منصوب شد. من كه فرمانده عمليات جنوب بودم ، مسؤول عمليات كل سپاه شدم و اسمش را هم گذاشتند : معاون طرح و عمليات ستاد مركزي سپاه . حضرت آيت الله شهيد محلاتي نيز عضو شوراي عالي سپاه بودند و درهمه جلسات شركت مي كردند يا بعضي وقت ها در خوزستان در جنوب به جلسات شوراي عالي سپاه مي آمدند.
و از آن زمان ، ديگر مراودات و روابط شما با ايشان بسيار نزديك شد.
من سريع مي روم سراغ اين به قول شما "قابليت انعطاف" ، يعني همواره براي اين كه شما بخواهيد آدمي را كه در مسير صحيح قرار ندارد به راه راست هدايت كنيد ، ابتدا لازم است بنشينيد و حرف هايش را خوب بشنويد. بنابراين قطعاً اين گونه بوده كه شهيد محلاتي هم مي رفته ،ساعت ها وقت مي گذاشته و حرف هاي بني صدر را مي شنيده است...
ايشان انساني اهل تهجد و اهل معنا ، اهل ايمان و واقعاً عاشق امام بود و به موقعش خيلي با صلابت از مواضع امام دفاع مي كرد. بحث انقلاب ، امام و دين كه مي شد ، از آرمان هاي امام و انقلاب ، يك ذره كوتاه نمي آمد.خودشان مي فرمودند وقتي راديو و تلويزيون را گرفتيم ، در راديو اعلام كرديم اين صداي انقلاب ايران است . مي فرمودند كه آقاي مطهري به من اصرار كردند و فرمودند برو ، بگو «اين صداي انقلاب اسلامي ايران است» ، منتها برخي نيروهاي غير مذهبي ، «اسلامي» اش ، را بر نمي تابيدند . اين بزرگوار اولين كسي بود كه رفت پشت راديو و با صداي خودش به عنوان يك مجري با آن لفظ زيبا اين جمله را گفت . ببينيد چقدر آقاي مطهري حساسيت داشته نسبت به كلمه اسلامي كه «اين صداي انقلاب ايران است» نه ، بلكه :«اين صداي انقلاب اسلامي ايران است.» شهيد مطهري چقدر تيزبين بوده و چه كسي را هم براي انجام اين كار فرستاده است . واقعاً شهيد محلاتي بسيار زيبا صحبت مي كرد.
اطلاعاتي كه شخصاً يا از طريق دوستان ، درباره زنداني شدن در رژيم ستم شاهي از آن شهيد بزرگوار داريد بيان بفرماييد.
از شهادت شهيد محلاتي بگوييد.
ببينيد ، واضح است كه دشمن ، ايشان را كاملاً شناخته بود و مي دانست كه زدن يك هواپيماي مسافربري ، بر خلاف همه ي مقررات بين المللي و انساني است ، اما به خاطر اهميت نقش ، شخصيت و جايگاه شهيدمحلاتي در جنگ و حضور شخصيت ها و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و قوه قضائيه ، رژيم بعثي ، صهيونيستي عراقي حاضر بود هر بدنامي اي را در پي هدف قرار دادن آن هواپيما بپذيرد.
حالا دوست داريم به وجوه شخصيت و برجستگي هاي آن بزرگوار بپردازيم و بدانيم كه وقتي نام شهيدمحلاتي به گوش تان مي خورد ، ياد چه مي افتيد؟ در اين بيست و چهار سالي كه از شهادتش مي گذرد ، چه چيزهايي در خلاء آن بزرگوار از شما دريغ شده ؟
شهيد محلاتي انساني بسيار كاري و كارآمد فعال بود. واقعاً براي كارهايش وقت مي گذاشت . با اين كه يك فرزندمعلولي داشت ، كه اخيراً هم به رحمت خدا رفته ، ولي معلوليت آن فرزند ، هيچ وقت مانع فعاليت هاي شان نشد. طبيعتاً كسي كه فرزند معلولي دارد از نظر ذهني و كاري دچار مشكلات عديده اي مي شود ،ولي ايشان يك عالم و يك طبيب دوار بود ، يعني يك طبيبي كه دور مي گردد تا بيماران را درمان كند. ايشان يك انسان مجاهدي بود كه از يك طرف در مجلس شوراي اسلامي ، از طرف ديگر در جامعه روحانيت ، سپاه پاسداران ،با سياسيون ،با وزراي مختلف درگير رسيدگي به امور بود و اصلاً به همت ايشان ،اولين بار قانون يا اساسنامه سپاه در مجلس شوراي اسلامي تصويب شد. آن موقع ما هنوز اساسنامه اي نداشتيم و حاج آقا نگران بودند براي سپاه ، كه دولت هاي بعدي بيايند واشكال يا كمبودي پيش بيايد. مأموريت سپاه در اصل يكصد و پنجاه قانون اساسي آمده بود ، ولي شرح وظايف و اساسنامه آن هنوز تصويب نشده بود. عاقبت ،در شوراي عالي سپاه پاسداران چندين جلسه تشكيل و اساسنامه سپاه تنظيم شد. اين اساسنامه رفت به مجلس شوراي اسلامي و كسي كه در مجلس شوراي اسلامي بسيار فعاليت كرد تا اين اساسنامه تصويب شود شهيد محلاتي بود . اولين اساسنامه سپاه با همت ايشان و يك عده اي ديگر از بزرگواران در مجلس شوراي اسلامي به تصويب رسيد كه اين مهم ، پايه هاي سپاه را محكم كرد.
يعني داشتن يك فرزند بيمار براي هر آدمي كافي است كه او را از پا بياندازد يا در جاهايي دچار ترديد و از رحمت خداوند متعال نااميدش كند ، ولي ايشان نه تنها با وجود اين مشكل كه داشت خم به ابرو نمي آورد ، بلكه معضل بزرگ تري به نام بني صدر راهم داشت و نيز به سلامت از اين سري مشكلات عبور مي كرد.
شهيد محلاتي در آن حدود شش سالي كه از ابتداي جنگ در قيد حيات دنيوي بود، چه نقشي در دفاع مقدس داشت؟
نكته دوم تأثيرگذاري آقاي محلاتي بر فرماندهان جنگ بود ،يعني ايشان يكي ، يكي فرماندهان تيپ ها را از شهيد احمد كاظمي ، شهيد همت ، شهيد حسين خرازي ، شهيد مهدي باكري مرتباً مي ديد و با آن ها صحبت مي كرد و آن ها نيز با ايشان درد و دل مي كردند . خب ،حاج آقا يك مقامي بود كه بچه ها و فرماندهان تمام مشكلاتشان را به او مي گفتند .
ايشان به هر لشكري كه مي رفت ، با هدف تقويت روحيه ، براي بسيجي ها سخنراني مي كرد . در پشتيباني بودجه ، كه دولت بايد آن را به سپاه مي داد ودولت بايد امكانات هم مي داد نيز مدام پي گير امور بود. در اوايل جنگ ، ما به آن صورت پشتيباني نداشتيم . تا وقتي بني صدر بود كه مشكل داشتيم و اصلاً دستورداده بود كه هيچ چيز به سپاه ندهند؛ نه سلاح؛ نه مهمات. اولين پارتي محموله ي آر.پي.جي هفتي كه وارد ايران شد ، باز هم با عنايت مقام معظم رهبري و شهيدچمران تعدادي از آن ها را به ما دادند ، و الا ما آر.پي . جي هفت نداشتيم ، سپاه ـ چه غرب و چه جنوب كشور ـ را مي گويم . ما پاسدارها تفنگ ژ3 داشتيم كه آن هم دو تا مشكل داشت: يكي اين كه در زمان تيراندازي پوكه اش گير مي كرد. دوم اين كه سنگين بود واين بسيجي هاي ما بچه سال ولاغر بودند. تازه ، گلوله ژ3 در تانك هم فرو نمي رفت!
در خوزستان كه فرمانده عمليات بوديم ، بچه ها شب ها مي ريختند روي سر تانك هاي دشمن ، يعني آنقدر مي رفتند در تاريكي كه دست شان را به تانك ها دشمن مي زدند. بعد ، وسيله اي نداشتند كه تانك ها را منفجركند. هنوز آر.پي .جي هفت نداشتيم. باور كنيد كه در اوايل جنگ ما ده قبضه آر.پي .جي هفت در كل خوزستان نداشتيم . جنگ شده بود ، ولي سپاه پاسداران امكانات جنگ را نداشت. شهيد محلاتي براي فراهم كردن امكانات نظامي و بودجه اي براي لشكرهاي سپاه ، هم در موضع مجلس ، هم در رابطه با دولت و وزارت دفاع كه بايد جنگ را پشتيباني مي كردند و هم از زماني كه وزارت سپاه تشكيل شد و آقاي رفيق دوست اولين وزير سپاه پاسداران بود ، انصافاً با ارتباط خوبي كه ايشان با آقاي رفيق دوست داشت و پشتيباني اي كه از وزارت سپاه مي كرد و ارتباط آقاي رفيق دوست هم با آقاي محلاتي خوب بود ، واقعاً آقاي رفيق دوست بارها به كمك شهيد محلاتي خيلي در جنگ ايفاي نقش كرد.
رفيق دوست هم يك انسان مؤمن ، انقلابي ، وفادار به امام و مقام معظم رهبري بودو هست .
شهيدمحلاتي در رابطه با ارتش چه فعاليت هايي داشت؟
خاطرم است با يكي از فرماندهان ارتش كه خدمت حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ رفته بوديم ، وقتي مي خواستيم از اتاق بيرون بياييم ، حضرت امام دست سرهنگ صياد شيرازي را ، كه آن موقع فرمانده نيروي زميني ارتش بود ، با دست آقاي محسن رضايي جلو ما فرماندهان سپاه و ارتش را گرفتند. امام دست اين دو نفر را گرفتند ،گذاشتند در دست همديگر و دست خودشان را هم روي دست اين ها گذاشتند . اصلاً اين حركت امام براي همه فرماندهان ارتش و سپاه يك حركت نمادين بود. اين در همان اتاق جماران اتفاق افتاد . در واقع امام يعني نائب حضرت امام زمان (عج) ، رهبر انقلاب، فرمانده كل قوا كه هم با اين حركت خودشان وهم صحبت هاي شان ، به خوبي مسيرحركت بچه هاي جنگ راترسيم فرمودند .آقاي محلاتي نيز همان خط مشي امام را در پيش مي گرفتند كه وحدت بين ارتش وسپاه بود . چون دشمنان و بعضي از عناصر داخلي نمي خواستند وحدت بين سپاه و ارتش را.و يكي از رمزهاي پيروزي ما در عمليات ها همين وحدت ارتش و سپاه بود. و شهيد محلاتي عامل وحدت بخش بين اين دو تا نيرو محسوب مي شد.
هر خاطره اي كه از شهيد محلاتي ، سخنراني ها، دعاهايي كه با هم در جبهه مي خوانديد ، اين كه خيلي وقت ها رمز عمليات را ايشان انتخاب مي كرد كه فيلم هايش هست. آن چيزهايي كه يادتان مي آيد مثل خاطره بچه هايي كه مي رفتند پيش شان درد دل مي كردند ، همه را بيان كنيد.
خاطره اي كه از ايشان در ذهنم است اين بود كه فرماندهان لشكرها و بچه هاي بسيج ، تأثير معنوي حضور امام را در جبهه ها با حضور آيت الله شهيد محلاتي احساس مي كردند ؛ انگار كه امام در جبهه ها حضور دارند . ايشان داراي چهره اي جذاب ،و بسيار مبادي اخلاق و رفتار بود ، يعني با رفتار خودش تأثير مي گذارد و يک وقتي هم با رفتار خودش. رفتار ايشان واقعاً مقيد به تمام آن نكات ظريفي كه در اخلاق اسلامي خوانده يا شنيده ايم ، بود شهيد محلاتي تمام آن نكات ظريف و تمام آن رفتار را با خود داشت . ايشان انساني اهل تهجد بود. خيلي جاها ما شب ها در يك محل با ايشان بوديم با اين كه جوان بوديم مي گرفتيم مي خوابيديم ،اما ايشان با همه آن خستگي اش ، نمازشبش ترك نمي شد . واقعاً من ديدم كه ايشان اهل تهجد بود . خب ، ماها و نيروهاي ديگر فرماندهي و عملياتي ، جوان بوديم. اما در واقع ايشان با آن انرژي اي كه داشت خستگي ناپذير بود و از آن معنويت و نمازهاي شب و تهجد ، نيرو مي گرفت ،والا يك نيروي جسماني ، ايشان را به حركت در نمي آورد. واقعاً معنويت شهيدمحلاتي توأم با رفتارشان بود. يك انسان فكور ، خردمند ، عاقل ، شجاع ، وفادار به امام و واقعاً ايمان داشت به امام ، به پيروزي در جنگ و تا آن حد انرژي مثبت به همه مي داد.
ببينيد ،جنگ خيلي سخت است ،پيروزي ، شكست، بالاخره ما درعمليات خيبر ، عمليات بدر ، رفتيم تا كنار دجله و فرات ، ولي نتوانستيم بمانيم. مثلاً در عمليات بدر ، بعد از يك هفته عقب نشيني كرديم ، تلفات زيادي هم داديم. آن موقعي كه شكست مي خورديم و روحيه بچه ها خراب بود ،بعد از عمليات بدر ،حضرت امام پيغام دادند و فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) هم در جنگ ها پيروزي و شكست داشتند . در يك عمليات ناموفق ،غيراز اين كه شهيد مي داديم ،چند صد نفر و گاهي بيشتر هم مفقود مي داديم. همين كنار دجله و فرات ، در دو عمليات خيبر سال 1362 و عمليات بدر سال 1364 چند هزار مفقود و شهيد واسير داديم. خب ،ما فرماندهان مي فهميديم . من خودم بعد از هر عمليات مي رفتم به محلي به نام "معراج الشهدا" ؛ توي اهواز يك سردخانه بسيار بزرگ داشتيم كه همه شهدا را مي بردند به آن جا . من شب ها مي رفتم دو سه ساعت آن جا ، مي ديدم شهدا را در اين تابوت ها گذاشته اند ،جوان شانزده هفده ساله، پيرمرد محاسن سفيد هفتاد ساله ،ولي عجيب بود اين كه در معراج الشهدا با اين كه وقتي انسان شهيد مي شود ،خون از بدنش مي رود ، چهره اش زرد مي شود ، ولي بسياري از اين شهدا چهره هاي شان نوراني بود . خب ، ما آن زمان سه فرزند داشتيم مي فهميديم .برادرخودم سيد محسن صفوي در كربلاي پنج سال 1365 شهيد شد . شوهر خواهرم حجت الاسلام و المسلمين جلال افشار در عمليات رمضان سال 1361 به شهادت رسيد كه مسؤول عقيدتي سياسي لشكر امام حسين (ع) و پادگان پانزده خرداد اصفهان بود. پسر خواهرم علي رضا خسرويان كه دانشجوي سال سوم مهندسي دانشگاه صنعتي اصفهان بود ، سال 1364 در عمليات فاو به شهادت رسيد. دو تا ديگر از اقوام من ، پسر دايي ام بهمن رئيسي به شهادت رسيدند و وقتي كه شوهر خواهرم شهيد شد، خواهر من خيلي جوان بود ، حدود 18 سال داشت و يك بچه چند ماهه داشت ، يا برادرم سيد محسن كه شهيد شد چهار فرزند داشت . كوچك ترين فرزندش دو سه ، ماه داشت و بزرگ ترين فرزندش ده سالش هم نبود. ما مي دانستيم شهادت يعني چه ؛ وقتي كسي شهيد مي شود پدر ، مادر ، همسر و فرزندان شان چه مي كشند.
ما درجنگ و از اول انقلاب بيش از دويست هزار شهيد داديم . دويست هزار شهيد ، اگر هر كدام از اين ها خانواده شان پنج نفر بودند ،چندين نفر عزادار مي شدند. بيش از سيصد و بست هزار جانباز داديم . اين سيصد و بيست هزار جانباز ، از بيست درصد تا پنجاه درصد و بالاتر بودند. از اين جانبازان حدود چهل هزار نفرشان شيميايي هستند و مي دانيد كه هنوز هم بعضي از آن ها به فيض شهادت مي رسند.چهل هزار آزاده كه بعضي هاي شان هشت ، نه سال اسير بودند ، بعصي هاي شان از كردستان اسيرشدند.ما اسيريا آزاده ده ساله داريم . الان اين آزادگان كه برگشته اند ،هنوزهم مشكلات دارند .ببينيد ،اين جامعه اي را كه شما زير پوشش بنياد شهيد قرار داده ايد ، اگراين ها را با هم جمع كنيد، يك عدد مثلاً بالغ بر پانصد هزار نفر مي شوند . اگر تعداد اعضاي خانواده شان چهار نفر باشد ، دو ميليون نفر مي شوند. يك جامعه دو ميليون نفري ، خب ، اين ها تبعات جنگ است و اگرخانواده اين شهدا و رزمندگان و همسران اين آزادگان از حضرت امام خميني حمايت نمي كردند ،اين جنگ به پيروزي نمي رسيد . يك قسمتي شهدا و يك قسمتي خانواده هاي شان هستند كه از امام و جنگ حمايت كردند و در پيروزي هاي هشت سال دفاع مقدس سهيم هستند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56