شهيد محلاتي ، مبارزات و زندان

گرد پيري بر چهره اش نشسته ، اما وقتي درباره رفيق و هم رزم قديمي اش لب به سخن مي گشايد ،موجي از انرژي و طراوت به چهره اش باز مي گردد. حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ جعفر شجوني كه دوست دارم با نام "شجوني...
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد محلاتي ، مبارزات و زندان

شهيد محلاتي ، مبارزات و زندان
شهيد محلاتي ، مبارزات و زندان


 






 

گفتگو با حجت الاسلام حاج شيخ جعفرشجوني ، همرزم شهيد محلاتی
درآمد:
 

گرد پيري بر چهره اش نشسته ، اما وقتي درباره رفيق و هم رزم قديمي اش لب به سخن مي گشايد ،موجي از انرژي و طراوت به چهره اش باز مي گردد. حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ جعفر شجوني كه دوست دارم با نام "شجوني واعظ" بخوانندش ، درنخستين جمله هايي كه در يادآوري خاطراتش بر زبان مي رود ، ازجنب و جوش و تلاش مضاعف شهيدمحلاتي مي گويد؛درراه نيل به آرمان هاي اصيلي كه دنبال مي كرد. وقتي هم از مراتب علمي شهيد مي پرسيم مي گويد :«چكيده اسلام را برداشت كرد كه همان مبارزه است.» اين دانسته هاي آقاي شجوني ،به علاوه ي نقل ماجراهاي مربوط به مبارزات ، بيدادگاه هاي رژيم و باقي مسائل ، ازدلايلي بود كه فرصت را مغتنم شمرديم و پاي حرف هاي ايشان نشستيم.

حاج آقا،درباره شهيد محلاتي،ازهر كجا كه صلاح مي دانيد شروع بفرماييد.
 

ما از همان روزهاي اولي كه به قم رفتيم ـ سال 1337 يا 1336 ـ‌از جمله روحانيوني كه برجسته و مبارز به نظر مي رسيد شهيد محلاتي بود ،به خصوص اين كه خيلي جنب و جوش و تلاش داشت تا عده اي را جمع كند واز ملك ايران بروند براي فلسطين ،يعني ايشان تا اين حد درفاز بالاي مبارزه فكر مي كرد . لذا عرض كنم كه ما به او علاقه مند شديم،به او مي گفتند شيخ فضل الله مهدي زاده ملقب به محلاتي.
شهيدمحلاتي از دوران جواني ،آدم متحرك ودلسوزي بود . زماني كه شهيد نواب صفوي براي سخنراني به قسم مي آمد ، واقعاً ايشان در صف اول قرار داشت و بسيار علاقه مند به شهيد نواب صفوي بود . بعدها هم كه مبارزات حضرت امام شروع شد ، خب ، ايشان بازهم در صف اول بود .امام قم بودند كه ايشان مي رفت كربلا و مي آمد ،براي ما خبر مي آورد و مي گفت كه آقاي حكيم اين جوري گفته و فلان آقا هم اين جوري گفته است . بعدها كه امام تبعيد شدند وانقلاب شروع شد ، باز هم ايشان در صف اول بود.البته ما سه نفر ـ بنده و شهيد محلاتي و آشيخ علي اصغر مرواريد ـ كه در تهران به اصطلاح شلوغ مي كرديم و اعلاميه هاي امام را بالاي مبنرها مي خوانديم و گرفتار و زنداني مي شديم ،به ما مي گفتند :"سه تفنگدار" . هر گاه يكي از ما را مي گرفتند ،ديگري به منبر مي رفت و به همين صورت كارها ادامه داشت .به هر حال ما با رژيم شاهنشاهي ،‌مرتب تك وپاتك و درگيري داشتيم.

بيشتردرمنابر شما سه نفر چه مسائلي مطرح مي شد ؟
 

مسائل ظلم و ستم رضاخان و آتاتورك ،اين مأمورين خائن بيگانه كه در اين كشورهاي اسلامي افتاده بودند به جان مسلمان ها . عرض كنم كه عمامه علما را بر مي داشتند . حجاب زن ها را بر مي داشتند.درعراق ياسين و هاشمي ،درايران رضاخان و در تركيه هم آتاتورك مأمور اين كارها بودند. همين طور در هندوستان هم كه از بيش از هزار سال قبل در زمان امام زين العابدين(ع)عده زيادي مسلمان شده بودند و به هر حال كشوري اسلامي بود ، در آن جا هم شركت هند شرقي را گذاشته بودند.
وقتي اين كارهاي نادرست و منحط شروع شد ، ما از بچگي يا كودكي و نوجواني ،آن را مي ديديم .بي حجابي و عمامه برادري بود و مي گساري در سطح وسيع؛ و علماي حق گو را زنداني مي كردند و ماجراي مسجد گوهرشاد و... همه اين ها مطرح مي شدند .علما را خيلي راحت روي منبرها مي گرفتند و چند ماه بعد آزاد مي كردند و ما بازهم دوباره و چند باره همان حرف ها را مي گفتيم .ما را به دادگاه نظامي مي بردند و مي ترساندند مان .بنده چند بار با همين آقاي شهيد محلاتي در دادگاه نظامي محاكمه شديم.

براي چه در دادگاه نظامي؟!
 

براي اين كه آن موقع ،حكومت نظامي برقرار بود . عرض كنم وقتي كه در مملكت حكومت نظامي بود ، متهمين سياسي را طبق ماده پنج حكومت نظامي ،به دادگاه نظامي مي بردند .ما توي دژبان محاكمه شديم واز اين حرف ها .
من از شهيد محلاتي خاطرات زيادي دارم...

از آن دوران بگوييد.
 

ما روزها و شب ها در خدمت ايشان بوديم. يك باريك ماشين دست چندم خريده بود و دلش مي خواست برود مشهد. ما به همراه شيخ محمود صالحي راه افتاديم ،ازاين جا تا مشهد رفتيم و برگشتيم .هنگامه ي مسائل سياسي و بگير بگير بود كه يك بار مأموران به خانه شهيد محلاتي رفتند تا ايشان را بگيرند همين طور به خانه من آمدند كه مرا هم بگيرند.به هر صورت ،ما به هم ملحق شديم و فرار كرديم و رفتيم مشهد. حتي در پرونده هاي ما هست كه شجوني ومحلاتي آمدند منزل حاج آقا حسن قمي با او بيخ گوشي حرف زدند .ماهم چون زمان بگير بگير بود و حكومت نظامي ،فقط به حرم رفتيم و يك زيارت نامه خوانديم و بعد از آن جا هم فراركرديم . زيارت نامه ما شعر بود كه به امام رضا(ع) گفتيم كه :
به درگاه تو هركس رسيد حاجت يافت
روا مدار كه ما بي نصيب بر گرديم...
علي اي الحال ،محلاتي آدم نرم و گرم ، بزرگوار ،مبارز ، خليق ، متدين و با تقوايي بود.گاهي هم كه ما در حين مبارزات دستگير مي شديم و وضع اقتصادي مان خراب بود ،مثلاً يك عدد پانصد توماني ، گاهي هزارتوماني يا دو هزار توماني ، به پول آن زمان به من داد و مي گفت كه اين را امام داده اند. به هر حال رابط ما با امام بود و ما هم دوستش داشتيم.

هيچ وقت در زندان با يكديگر هم بند بوديد؟
 

بله ،زياد با هم در زندان بوديم . مثلاً يك بار بنده با شهيد محلاتي و آيت الله حاج شيخ احمد جنتي ،مرحوم موحدي ساوجي و آسيد حسين رضوي قمي هم زندان بوديم . البته با شهيد محلاتي بيشتربوديم.
خب ، صرف نظر از اين بزرگواران ، گاه بعضي از رفقاي ما بريده بودند و مي خواستند با ساواك همكاري كنند كه هم از ميان دانشجوها بودند وهم از بين طلبه ها . ما سعي مي كرديم به اين ها درزندان روجيه بدهيم كه ساواك مي فهميد و ما را مي برد به انفرادي ،بعد از مدتي دوباره باز ما را بر مي گرداندند زندان عمومي .

شما كلاًچند بار با شهيد محلاتي در زندان بوديد؟
 

يادم نيست ،ببينيد ، زندان ها غالباً انفرادي و فقط گاهي عمومي بود . ما را شبي يك جا مي بردند. شايد يكي دو بار ، يكي در زندان قزل قلعه ،يكي هم در زندان كميته مشترك به اصطلاح ضد خرابكاري با هم بوديم .

از زندان قزل قلعه بگوييد.
 

خاطرات قزل قلعه از يادمان رفته است ، خيلي سال گذشته ، سال هاي 1341 بود ، يعني چهل و هفت يا چهل و هشت سال پيش . آن وقت ها ما اميدي به پيروزي نداشتيم كه همه چيز را يادداشت كنيم و در يادمان بماند. خداوند توفيق دادكه انقلاب پيروز شد .

از زندان كميته بگوييد.
 

در كميته مشترك ضدخرابكاري ، هميشه ، اول تا مارا مي ديدند ،يك شكنجه حسابي مي كردند ، بعد مي گفتند اسمت چيست ؟ اتاقي هم كه به ما مي دادند ،اتاق كه نبود ، يك سلول كوتاهي بود كه كمتر از اندازه هيكل ما بود و پاهاي مان به ديوار مي ماند. آن قدر جا تنگ بود كه وقتي مي خوابيديم ، پاهاي مان را مي گذاشتيم به ديوار... در آن جا يك نفر را به زور جا مي دادند. معمولاً اول از همه ما را به انفرادي مي بردند، بعد اگر دل شان براي مان مي سوخت ،به زندان عمومي مان منتقل مي كردند . مثل اين كه بند عمومي در طبقات ديگر قرار داشت . خلاصه ، زندان سختي بود . آن قدر سخت مي گرفتند كه حتي اجازه نمي دادند آدم به دستشويي برود.در سلول را قفل مي كردند ، هر چه ما مي گفتيم آقاي نگهبان جوابي نمي دادند. نيم ساعت كه صدايش مي كرديم، تازه نگهبان به ما فحش مي داد! دست آخر كه حرف مي زديم ، مي گفت كوفت ، درد ، مرض. مي گفتيم آقاي نگهبان . مي گفت چه مي خواهيد؟ بعد مي گفتيم تو مثلاً چه داري؟! فقط يك دستشويي داري كه درش را هم بسته اي ، نمي گذاري ما برويم. مي گفت حالا تو چه مي خواهي؟ مي گفتيم اين كه برويم دستشويي . مي گفت نه الان موقع نگهباني من است و چهار ساعت هم بايد اين جا باشم؛ نمي شود شما برويد دستشويي . چرا قبلاً نرفته ايد؟ گفتم قبلاً لازم نبود بروم. خب ، حالا كار دارم. مي گفت نخير، بايد صبر كنيد...
گذشته از آن گاهي با يك مكافاتي كاسه غذا را مي آوردند و ما تند تند مي خورديم ، بعدكارمان را انجام مي داديم . زندان بان هاي كميته مشترك ضد خرابكاري همه مي دانستند كه آن جا چه مي گذرد.بعد هم اگر دل شان مي سوخت ودر را باز مي كردند ، آن آهن ها را چنان با صداي بلند به در مي كوبيدند كه اعصاب همه خراب شود ؛ مي خواستند وحشت ايجاد كنند . بعد هم اين آهن دست شان بود ، مي آمدند بالاي سر ما كه زود بيا بيرون . به حمام هم كه ما را مي بردند ، يك پيراهن رنگي كثيف روي سر ماها مي انداختند و سر به زير مي رفتيم حمام ، در حمام مي گفتند سريع با يك ، دو ، سه ما بياييد بيرون . يك وحشتي حكم فرما بود. مي گفيم آقا، چرا اين كارها را مي كنيد؟ جواب مي دادند: براي اين كه شما ديگر به اين زندان ها نياييد، بر نگرديد . مي گفتيم آقا ، شما لطفاً يك كاري كن كه ما يك بار ديگر هم برگرديم!

و با وجود همه اين سختي ها و مصائب در زندان دوام مي آورديد و دوباره و چند باره به آن جا بر مي گشتيد .
 

بله ،مرحوم شهيدمحلاتي از روحانيوني بود كه واقعاً هل تفكر و اهل مبارزه بود و از زندان نمي ترسيد و در اين خصوص نمونه بود. اواصلاً وابداً اهل سازش نبود. به مال دنيا هم توجهي نداشت . اين گونه افراد ، آدم هاي پاك باخته اي هستند كه كمتر در هر دوره و زمانه اي پيدا مي شوند؛مثل خود امام كه واقعاً تك است . ايشان در نوك هرم بود و بلند فكر مي كرد و بحمدالله هم ما پيروز شديم ـ خدارا شكر ـ يعني آن زندان ها و شلاق ها و آن زجرها ودور بودن از خانواده ، از زن و فرزند ، آن محروميت هاي فراواني كه مبارزات براي ما در بر داشت ، بحمدالله به ثمر رسيد. نظام جمهوري اسلامي حكم فرما شد و بقيه داستان را نيز همگان مي دانند . اين كه ما روحانيون شلاق خورده بياييم وكيل مجلس ، رئيس جمهور يا رهبر شويم و به اين جاها برسيم ، به هر حال قدرتي بودكه خداوندمتعال به ما نشان دادو دعاهاي ما را مستجاب كرد، دشمنان را رسوا كرد. و خدا آدم هاي منافقي را كه روحانيت را نمي پذيرفتند و حضرت امام را به رهبري قبول نداشتند، آن ها را هم لو داد. بعد ، اين ها رفتند توي فاز ترور و يك عده روحانيون ارجمند وائمه جمعه را ترور كردند . حالا اين افراد پليد و آواره ، دارند در خارج از ايران اسلامي گدايي مي كنند . وقتي كه صدام ، نگهباني مي دادند كه صدام راحت بخوابد ، يعني گوشت ها را صدام مي خورد و استخوان ها را براي سگ ها پرت مي كرد كه اين ها زندگي كنند و حالا در كشورهاي اروپايي و كجا و كجا به دريوزگي و جاسوسي مشغول هستند.

شما در مجلس اول با شهيد محلاتي هم دوره بوديد ، از خاطرات آن زمان بگوييد .
 

در دوره ي اول بنده نماينده كرج بودم وايشان هم نماينده محلات بود. خب ، چهار سال با همديگر در مجلس شوراي اسلامي بوديم . در زمان اعلام فاز نظامي منافقين ، همه ما در معرض خطر بوديم و جزو ليست ترور آن از خدا بي خبرها قرار داشتيم . به هر حال ما تا الان قاچاقي زنده ايم و از مهلكه ها جان سالم به در برده ايم! اما خب ! متأسفانه صدام جنايتكار ملعون ، موشكي به هواپيماي شهيد محلاتي با چهل نفر از روحانيون كه به جبهه مي رفتند ، زد و ايشان هم شهيد شدند .به هر حال ، حاج شيخ ، در زماني كه حيات داشتند ، نماينده امام در سپاه بودند . ما غالباً هم در مجلس و هم در بيرون مجلس با ايشان بوديم و سخن مي گفتيم و درد دل مي كرديم و واقعاً براي ما كه روحاني وارسته و برجسته اي بودند و واقعاً در همه عرصه ها فعاليت و نسبت به امام خيلي جان فشاني مي كردند ، خيلي از خود گذشتگي نشان مي دادند. ايشان ، خانواده محترمش ، بچه هايش همه در مسير انقلاب و امام بودند و هستند و ما جز خاطره هاي خوب ، چيزي از آن ها در ذهن داريم.

در حدي كه ممكن است آن ها را بيان كنيد.
 

يعني ما هرگز يك كلمه اي نشنيديم كه از ايشان دل خور بشويم ؛ نسبت به انقلاب و نسبت به اين و آن . البته گاهي هم به ايشان مي گفتيم فلان پاسدار در سپاه ، فلان كار بد را كرده ، شما اقدام كنيد، خلاصه اقدام مي كرد. گاهي ما از اوضاع راضي بوديم و گاهي هم راضي نبوديم و زندگي همين است ديگر . مملكت داري كه مشكلي است و نفي و اثبات دارد؛ ما هم مي ساختيم . در مجموع و خلاصه و چكيده ، اين كه شهيد محلاتي هميشه در فاز اسلام و انقلاب و تبعيت از ولايت فقيه قرار داشت و براي انقلاب و امام جان فشاني مي كرد.

آيا در مجلس هيچ گاه با هم در يك كميسيون بوديد؟
 

خير ، ما باهم در يك كميسيون نبوديم ، ولي در حال تردد در مجلس با هم احوالپرسي داشتيم. به علاوه ، به طبقه پايين كه مي رفتيم تا نهار بخوريم ، سر ميز غذا با هم خوش و بش مي كرديم . در بحث هاي مجلس در همين كمسيون ها و حين اصلاح و تكميل قوانين و طرح ها ولوايح ، ايشان تلاش مي كرد كه آن چه خوب و مفيد است تصويب شود و آن چه خواسته و نظر خودش و همچنين به صلاح اسلام و مسلمين است ، در آن جا اعمال شود.

ايشان به اجتهاد رسيده بود؟ اين را براي ثبت در تاريخ مي پرسم .
 

نمي دانم ،اگرهم مجتهد بود ، نيازي نبود كه ما ازش سؤال كنيم يا مثلاً او به ما بگويد. بيشتر وقتش را براي مبارزه مي گذاشت ، جهاد را از فقه گرفت و به راه افتاد. عالم به زمان بايد راه بيفتد و بدعت هايي را مي بيند بازگو كند. هر عالمي كه بدعت ها را مي شنود و مي بيند،اگراز خود اظهار نظري نكند تا ابدالآباد لعنت خدا را با خود همراه دارد . به هر حال يك عده اي سكوت مي كردند ،يك عده صلاح نمي دانستند ،يك عده با ما خوب نبودند ، يك عده جگرش را نداشتند ، حتي يك آقايي كه جز انجمن حجتيه بود والآن مرده و فلان ، در مجالس مي نشست و بدترين فحش ها را به من و شهيد محلاتي و آقايان مرواريد و لاهوتي مي داد . ما هم مي رفتيم پيش آقاي آيت الله فلسفي ، شكايت آن آقا را مي كرديم . متوجه هستيد؟ اين جنگ و گريزها در لباس هاي مختلف جاري بود ، در لباس هاي روحانيت هم بود .

حاج آقا ، از مرحوم فلسفي اسم برديد . از جمع هايي بگوييد كه با آن مرحوم به اتفاق شهيد محلاتي داشتيد .
 

مرحوم فلسفي از يك خانواده بسيار نجيب و اصيل و در تهران از تنكابني هاي معروف بودند ، پدر ايشان مدرس مدرسه فيلسوف بود . مدرسه فيلسوف مدرسه اي بود در كنار ميدان سيد اسماعيل ، خيابانِ پايين چهارراه سيروس . آقاي فلسفي اولاً يك سخنگوي بليغ و يك واعظ توانا و دانايي بود و منبر بسيار شيرين و خوبي داشت . بعد هم به مبارزه ادامه داد و عليه بهائي ها سخنراني كرد .بعدها ديگر ممنوع المنبر شد تا بعد از آن كه انقلاب پيروز شد ، امام ايشان را در رأس منبري ها قرار داد و براي انقلاب سخنراني مي كرد. آقاي فلسفي در تهران و همه شهرستان ها و گاهي پاكستان وكشورهاي دور و نزديك سخنراني مي كرد. ماه هايي كه آقاي فلسفي در تهران بود،قبل از ظهرها ما با شهيد محلاتي به منزل ايشان مي رفتيم. قبل از انقلاب ، دهه سي ، سال هاي 1338،1337،1336،1335 ،ايشان به اصطلاح در خانه ي بازي داشت و دستش به قلم بودبراي مظلوم ها ، گرفتارها ، مريض ها ، سرباز ها ، كه از دور و نزديك پناه مي آوردند و به روحانيت ؛ و از ايشان گره گشايي مي كرد. غالباً از قديم در خانه علما باز بود به روي مردم وبراي همه تقلا مي كردند ، در ادارات رايزني مي كردند. به هر حال آقاي فلسفي دست به قلم بود ، چند نفر ديگر هم در تهران مثل آيت الله شيخ برات علي آملي ،آميرزا عبدالله چهل ستوني ،ميرسيد علي برقعي ، آيت الله كاشاني ، آيت الله سيد محمد بهبهاني جزو علمايي بودند كه در خانه شان باز بود و براي مردم گره گشايي مي كردند.

رابطه شهيد محلاتي با آقاي فلسفي چگونه بود؟
 

خوب بود ، براي اين كه غالباً ايشان هر روز براي جلسه مي آمد آن جا ، اولاً در حكم ديد و بازديد بود ، بعد هم به قول ما گعده بود ، دورهم مي نشستند و سخني مي گفتند ،ازشوخي و جدي و همه چيز ....بعدهم سؤالات علمي كه مطرح مي شد ، يكي حل مي كرد ، يكي هم روايت و آيات مي گفت ،مباحثه هايي هم بود...

از بعد مبارزاتي دربيت فلسفي چه اتفاقاتي مي افتاد ؟
 

غالب آن هايي كه آن جا مي آمدند ، چاشني مبارزه با رژيم را هم داشتند، يعني از طرفداران رژيم در آن جا خبري نبود . ما هرگز آن ها را نمي ديديم ، مثل عباس مهاجراني كه واعظ شهير تهران بود و حالا فرار كرده و رفته لندن ؛ هرگز ما ايشان را در خانه آقاي فلسفي نمي ديديم . آقاي فلسفي يك تزخوبي داشت و اهل مبارزه بود و به هرحال ما كه مبارز بوديم ، فلسفي را دوست داشتيم و در رأس ما وعاظ بود.

حاج آقا ،يكي از ويژگي هاي بارز شهيد محلاتي شجاعت شان بود. ايشان ، قبل و بعد از شهادت، همواره معروف به "شيخ شجاع" بوده است .دقيقاً نيز به همين سبب ، امام چنان مأموريت هايي را به ايشان مي دادند...
 

من از اول گفته ام ، مأموريت هايي كه امام يا جامعه روحانيت مبارز به شهيد مي دادند ، به خاطر شجاعت و جسارت ايشان بود. چون آقاي محلاتي به جلسات صبح هاي پنج شنبه جامعه روحانيت مبارز هم مي آمد كه دبير كل ما آقاي مهدوي كني بود ، از خيلي قبل از پيروزي انقلاب ، كه تا حالا هم در نبود چنين دوستان سفر كرده اي، اين جلسات ادامه دارد . ايشان شجاع ، نترس ، مبارز و زندان رفته بود و عاقبت هم شهيد شد. شهيد محلاتي نماينده خوب حضرت امام و نماينده خوب مجلس بود. خلاصه ، جز خوبي ما از او چيزي نديديم.

در چند جمله اگر بخواهيد شخصيت شهيد محلاتي را براي نسل امروز بشكافيد كه تا اين حد محبوب و به خوب بودن مشهور است ، اين دليلش چه است؟
او چطور آدمي بود كه هنوز بعد از بيست و چند سال از شهادتش چنين جايگاهي دارد؟
 

ببينيد، ايشان هم يك روحاني مجاهد و مبارز بود و هم خليق و مهربان ، يعني خوبي هاي زيادي داشت . آدم نرمي بود . در مقابل ، اگر كسي به او اهانتي هم مي كرد ، اهل تحمل بود و عصباني نمي شد و پاك و خالص بود . خلاصه، هيچ شيله پيله اي در كارش نبود. نسبت به روحانيت مخلص بود ، نسبت به امام خيلي علاقه مند بود و جان فشاني مي كرد. از اين طرف تهران به آن طرف تهران مي رفت تا بتواند اعلاميه هاي امام را به مردم برساند و اول كسي بود كه در راديو اعلام كرد كه جمهوري اسلامي برپا شده است . گاهي تلويزيون اين صحنه را نشان مي دهد . اين فشرده و چكيده شخصيت ايشان بود.

شهيد محلاتي اگر الان در قيد حيات دنيوي بود ، چه كار مي كرد و چه ويژگي هايي داشت ؟
 

اگر الآن بود واقعاً دنباله رو ولايت فقيه بود. هميشه به مقام معظم رهبري ، حضرت آيت الله خامنه اي علاقه مند بود. هيچ گاه ، هيچ گونه تكبر و شيله ، پيله اي دركارهايش نبود. واقعاً يادش به خير...

شهيد محلاتي ، مبارزات و زندان

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما