پیرو سيره ي امام خمینی(ره) – (2)
پیرو سيره ي امام خمینی(ره) – (2)
گفتگو با احمد مهدي زاده محلاتي فرزند شهيد آیت الله محلاتی
آيا شما در پاريس به نوعي رابط پدرتان با حضرت امام بوديد؟ از آن زمان هم بگوييد.
برويم به زمان پيروزي انقلاب كه شهيد محلاتي پست و مقامي مي گيرد و داستان به لحاظ سياسي اجتماعي براي ايشان عوض مي شود . آيا در اين دوره تغيير در روحيات و رفتارشان در مراودات با مردم پيدا شد؟
من تغييري در حاج آقا نديدم ، مگر بعضي وقت ها ؛ از خستگي زياد به خاطر مسؤوليت سنگيني كه داشتند. مراكز نمايندگي امام در ارگان هاي نظامي ، به علت اين كه تازه تأسيس نبودند ، نظم و انظباط بهتري داشتند و گوش به حرف مي دادند ،اما سپاه نه .با اين همه ، شهيد با درايت ، مشكلات به وجود آمده را حل مي كرد و خودمختاري هايي را كه بود كنترل مي كرد. مثلاً در زمان جنگ يادم است صبح قرار بود از گوشه اي حمله اي به دشمن بشود ، يك دفعه يكي از بچه هاي سپاه گفت من خواب ديده ام كه امام گفته اند حمله نكنيد، حاج آقا گفت : خواب ديدن ممنوع است نمي خواهد خواب ببينيد! فرمانده ها نشسته و برنامه ريزي كرده اند. چون روحيه لشكر از بين مي رفت . روحيه گروهاني كه مي خواست حمله كند از بين مي رفت . شهيد با اين تحجر ، خواب ديدن ها و مسائلي كه غير واقعي و مخالف بود ، شديداً مخالفت مي كرد . شايد يكي از خواست هاي خدا كه او را برد ، اين بودكه برخي مسائل را نبيند،چون واقعيت ها و اسلام واقعي را مي ديد . عاشق امام هم بود .
درباره رابطه شهيد با امام بگوييد.
شهيد در موقع شهادت هنوز نماينده مجلس بودند؟
صبح روز شهادت به مادرم گفته بودند كه آن قباي نوي مرا بياوريد ، قبايي را كه تا حالا نپوشيده بودند، به تن كرده ورفته بودند . آقاي رفيق دوست كه آن موقع وزير سپاه بود تعريف مي كرد: در جلساتي كه داشتيم ،شهيد محلاتي مي گفت خوشا به حال امام حسين (ع) كه محاسنش به خون سرش خضاب شد .و بعد از اين كه هواپيماي حاج آقا نزديك فرودگاه اهواز هدف هواپيماي عراقي قرار گرفت ، ما با هلي كوپتر ، اولين كساني بوديم كه رسيديم بالاي سر هواپيماي حاج آقا ، ديديم كه شهيد به خواسته خود رسيده و مانند مولاي خود ،خون سرش ، محاسن ايشان را خضاب كرده است.
شهيد محلاتي علاقه زيادي به لباس روحانيت داشت. هيچ وقت لباس روحاني اش را در نمي آورد . با همان قباي نويي كه اولين بارصبح شهادت پوشيده بود ، باهمان قبا هم ايشان را دفن كردند، چون شهيد را هر چه قدرغسل مي دادند، باز هم از بدنش خون جاري مي شد. با امام كه صحبت كرده بودند، امام اجازه داده بودند شهدايي را كه نمي شود غسل داد ، همانطور دفن كنند . هفته بعد ازآن چهارنفر از فرماندهان سپاه شهيد شده بودندو در قم تشييع جنازه آن ها بود . در تشييع جنازه اين ها،ايشان در ايوان آيينه سخنراني مي كنند و آن زمان آقاي مولايي توليت آستان مقدس حضرت معصومه (ع) را داشتند و از دوستان حاج آقا بودند و ايشان هم فوت كرده است ؛ با هم كه بر مي گشته اند تا به دفتر توليت آستان حضرت معصومه (س) بروند ، حاج آقا در همين مسير به آقاي مولايي مي گويند كه همين جاها ، جايي را براي من در نظر بگير، مرا به زودي مي آورند ، آقاي مولايي به ايشان مي گويند آشيخ شوخي نكن ، ايشان ديگر حرفي نمي زنند. مي بينيم كه پنج شنبه در قم سخنراني كردند جمعه در تهران سخنران قبل از خطبه هاي نماز جمعه بودند پنج شنبه ديگر هم شهيد شدند؛ دقيقاً به فاصله يك هفته . اين خاطراتي است كه براي ما خيلي جالب است و آرامش به ما مي دهد و اين كه مي گويند «شهدا زنده اند» به همين خاطر است . شب قبل از شهادت ، گويا در نخست وزيري بوده اند و يكي از بچه هاي پاسدار مي گويد حاج آقا! بايستيد مي خواهيم عكس بگيريم . چند تاعكس مي گيرد و شهيد محلاتي مي گويند «اين عكس ها براي شهادت خوب است .»
ايشان در سخنراني اي كه در قم داشته اند ، مي گويند:«خداوند كساني را شهيد مي كند كه به آن ها علاقه مند است و به ايشان اجازه ورود به درگاهش را مي دهد.»اين حديث را حاج آقا مي خوانند و درست پنج شبنه بعد به شهادت مي رسند. آقاي مولايي با دفترامام صحبت مي كنند كه شهيد چنين خواسته اي داشته و امام مي گويند كه شهيد را در حرم دفن كنيد و الآن پدرم در حرم حضرت معصومه (ع) دفن هستند.
از زندان هاي شهيد هم بگوييد.
از روي حدس و گمان نماز مي خواندند؟
اين ها خاطرات بدي است كه از بچگي به يادم مي آيد كه مدام جلوي در زندان ها مي رفتيم و منتظر مي شديم تا وقت ملاقات بشود و بتوانيم ايشان را ملاقات كنيم.
شهيد تا موقع شهادت آن تشنج را داشتند؟
حاج آقا هم همين كارها را مي كرد. حاج آقا برادر ما را سوار خودش مي كرد و چهار دست و پا راه مي رفت . اصلاً اين گونه نبود كه خودش را بگيرد و خيلي افتاده حال بود. ما با خيلي از روحانيون و مسئوولان ، از قبل از انقلاب ارتباط و رفت و آمد خانوادگي داشتيم ، ولي رفتارهاي اين گونه را كمتر ديده ايم . خود آقاي هاشمي ، من يادم است ماداشتيم فوتبال بازي مي كرديم ، حاج آقا هم رفته بود مسجد نماز جماعت بخواند ، به خانه ما مي آمد. آن موقع يك پژوي زرشكي 404 داشت . مي گفتم حاج آقا ماشين تان را بگذاريد آن طرف ، اين جا نباشد امن تر است . مي رفت آن طرف و مي گفت احمد جان ، در را باز كن من به خانه تان بروم. ما در را باز مي كرديم و مي رفت طبقه بالا به كتابخانه حاج آقا، مي نشست تا حاج آقا از مسجد بيايد .با همه اين ها نزديك بوديم. با خانواده آقاي مهدوي كني رفت و آمد داشتيم آقاي مهدوي كني ناراحتي قلبي داشتند ، حاج آقا به امام گفتند كه ايشان بايد به خارج برود و عمل كنند كه امام حكم كرد به آقاي مهدوي كني كه شما بايد برويد و عمل كنيد . آقاي مهدوي كني گفتند : اگر من بروم خانواده ام تنها مي شوند كه حاج آقا گفتند من وصي شما مي شوم و شما هم وصي من. شما برويد و خيال تان راحت باشد ؛ و آقاي كني رفتند و الحمدالله الأن هم خوب هستند و پدر ، دو ، سه سال بعد از آن قضيه شهيد شدند. ايشان با تمام مبارزين ارتباط داشتند ، با احمد رضايي و مجاهدين خلق ارتباط داشتند ، چون برادران رضايي ، اهل محلات و فاميل دور حاج آقا بودند. حاج آقا به منزل شان رفته و با آن ها صحبت كرده بود.
قبل از التقاط سازمان؟
حاج آقا از خاطرات اين درگيري ها چه مي گفتند؟
احكام و اجازاتي كه امام به شهيد داده اند هنوز موجود است؟
شما قانون قبل از انقلاب را ببينيد ، مثلاً راجع به تحرير الوسيله ، قانوني بود كه داشتن وحمل تحريرالوسيله امام ، ده سال زندان داشت . آن ها به كتابخانه حاج آقا مي آمدند. تحريرالوسيله دو جلد است ـ از ويژگي هاي حاج آقا بايد بگويم كه ايشان به هيچ عنوان دروغ نمي گفت ؛ ولو مصلحتي ، ممكن بود جواب ندهد ، ولي دروغ نمي گفت . بعضي ها دروغ مي گويند و اذعان مي كنند كه مصلحت در اين است ـ ساواكي ها كه به منزل ما آمدند ، كتاب تحريرالوسيله روي ميز حاج آقا بود ، روي آن هم نوشته بود تحريرالوسيله ، جلد آن هم سرمه اي بود ، كتاب را برداشتند و نگاه مي كردند ـ تحريرالوسيله ، رساله حضرت امام خميني به زبان عربي است ـگفتند اين چيست ؟ من گفتم كه اين رساله عربي است ، گفت : آهان ، و گذاشتش كنار ، يعني اين قدر سواد نداشت كه روي آن را بخواند كه نوشته تحريرالوسيله ، حاج آقا هم چيزي نگفت . انگار خدا به من الهام كرده بود كه گفتم رساله عربي است. حاج آقا را وقتي داشتند مي بردند ، در راه پله به من گفت : احسنت ، بعدها تعريف مي كرد ، كه احمد با آن كارش ده سال زندان ما را خريد!
حاج آقا از ماجراي راديو در پيروزي انقلاب براي شما چه چيزهايي تعريف كردند؟
ما هم تعجب كرده بوديم . من محلات بودم و تازه از خارج آمده بودم و با اخوي براي ديد و بازديد به محلات رفته بوديم ، يك دفعه ديدم در خيابان يك نفر مي گويد :«صداي آشيخ فضل الله است» ما راديوي ماشين را روشن كرديم و گوش كرديم ، ديديم راست مي گويندـ هنوز انقلاب پيروز نشده بود ـ حاج آقا گفتند «بسم الله الرحمن الرحيم؛ اين صداي انقلاب اسلامي ايران است» و از روي بسم الله گفتن حاج آقا بود كه صداي پدرم را شناختم.
بعد هم پيام امام را خواندند و برنامه را ادامه دادند ، بعد از يك ساعت هم برنامه را تحويل دادند و گفتند من يك ساعت بيشتر نمي توانم حرف بزنم ، و سروده هاي انقلابي پخش و برنامه تمام شد ، در حالي كه نيروهاي گارد آن جارا محاصره كرده بودند و اين ، خيلي هم براي حاج آقا خطرناك بود. فوري كانال را عوض كرده بودند و كسي نفهميده بود كه صدا از كجا پخش شده . بعد شنيديم كه به استوديو جام جم حمله برده بودند. فكر كرده بودند اين صدا از جام جم است در حالي كه منشأ صدا در ميدان ارك بود .
بعد ازانقلاب از حاج آقا خواستند دوباره آن صحنه را بازسازي كنند ، چون موقع وقوع حادثه ، امكان فيلمبرداري نبود ، بعدها با حضورحاج آقا فيلم آن را ساختند.
حاج آقا تأليفاتي هم داشتند؟
اجتهادشان را از دست مبارك حضرت امام گرفته بودند؟
الآن كمتر شهري هست كه شما برويد و اسم شهيد محلاتي در آن نباشد . ايشان چون براي خدا كار مي كرد ، عزيز شد. من روستايي را سراغ ندارم كه بالاخره پايگاهي ، بسيجي ، مدرسه اي ، ناحيه آموزش و پروشي به اسم ايشان نباشد . در همين تهران در منطقه هاي مختلف ، بيش از بيست مدرسه به اسم شهيد محلاتي داريم . خدا شاهد است كه حتي يكي از آن ها را هم ما نگفته ايم به اسم ايشان بزنند، خودشان زنده اند. خلاصه هر جا مي رويد ، يك جا به اسم شهيد است و همه به نيكي از ايشان ياد مي كنند.
منظور شما اين است كه شهيد محلاتي نه صرفاً چون شهيد بوده اند ، نام شان زنده و جاويد مانده ، بلكه در طول زندگي شان هم اين قدر درست و دلسوزانه زندگي كرده اند كه از خود باقيات و صالحات گذاشته اند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}