حطيئه، هجوسراي عرب
حطيئه، هجوسراي عرب
نظر به اينكه شناسايي شعراي عرب زبان و يا شعراي عرب سراي، ادب دوستان زبان و ادبيات فارسي را تا حد زيادي در شناخت تاريخ غني و مهم اين زبان كمك مي كند و با توجه به تأثير گسترده اي كه اين دو ادب به طور متقابل بر يكديگر داشته اند و دارند، لذا قصد داريم در اين نوشته ي كوتاه يكي از شخصيت هاي ادب عربي را به همراه بررسي افكار و انديشه هايش به بحث بگذاريم؛ با اين اميد كه در شناخت شعرا و ادبايي كه در تاريخ ادبيات عربي و فارسي ياد مي شوند، راهگشا باشد.
حطيئه عبسي مضري، لقب شاعري مدح گوي و هجو سراي مي باشد كه نام اصلي او جرول بن اوس بن مالك بن جويه بن مخزوم است.(1)
حطيئه از برادران ناتني خود خواست كه او را برادر خطاب كنند، اما آن ها از اين كار امتناع داشتند؛ اين وضعيت باعث شد كه آن ها را هجو كند و به دنبال كار خود برود. از آن به بعد حطيئه يك زندگي بي سر و سامان داشت و از اين قبيله به آن قبيله مي رفت و چند صباحي نزد گروهي از مردم و چند صباحي نزد گروه ديگري مي ماند. كم كم شرم و حيا را كنار گذاشت و خصلت هاي خوب و پسنديده در وجود او كمرنگ شد و در پي جمع آوري ثروت و مال برخاست و بهترين وسيله اي كه براي رسيدن به اين هدف در دست داشت، شعر بود؛ اگر مردم به او بخشش مي كردند، آن ها را مدح مي كرد و اگر او را محروم مي كردند، آن ها را هجو مي گفت.
زندگي سخت و شكست هاي پي در پي و محروم ماندن و نرسيدن به هدف، در مجموع باعث شد كه دوست داشتن نوع بشر در وجود او سست شود و شعرش دائم در خدمت هجوگويي ها و دشنام ها و بدگويي ديگران باشد، تا جايي كه همه از او ترس داشتند و از او متنفر و گريزان بودند؛ ترس و پرهيز مردم چيزي تعجب آور نبود، زيرا حطيئه شخصي بود حريص و آزمند و در پي انتقام گيري؛ از خصلت هاي انساني بويي نبرده و يا در اثر سختي زندگي، براي او از خصال و ارزش هاي والاي انساني چيزي نمانده بود، به جز دو قدرت شعرگويي و نيروي شاعري، كه آن هم با مروز زمان آزاردهنده تر مي شد، تا جايي كه نزديك ترين دوستان خود را اذيت رساند و خانواده ي خود و مادرش را آزرده خاطر كرد.
حطيئه با زني به نام ام مليكه ازدواج كرد و با او بسيار خوش رفتاري كرد و اين خوش رفتاري با همسر، تعجب برانگيز بود، زيرا او تمامي مردم را با زبان خود آزار مي داد، اما با اين زن خوش رفتاري مي كرد. از اين رفتار او مي توان نتيجه گرفت كه حس انتقام جويي و خباثت نفس كه در وجود او ديده مي شود، چيزي جز عكس العمل نشان دادن به سختي هاي زندگي و انتقام از زندگي سخت و پرتلاش و بي ثمرش نبود؛ در اثر هجوم دشواري هاي زندگي، حطيئه به اين روز افتاده است.(2)
حطيئه در اواخر زندگي حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) مسلمان شد، اما اسلام آوردن او چندان در وجودش رنگ و آبي نگرفت و اسلام از زبانش به دل راه نيافت و هر روز به گونه اي در مي آمد و ملون وار زندگي مي گذراند و هم چنان براي به دست آوردن قوت لايموت، زبان در هجوگويي ديگران به كار مي گرفت و دست از آزار رساندن و زخم زبان زدن به ديگران برنداشته بود و مردم نيز به جهت اينكه از شر زبان او در امان باشند، گاهي به او مالي، هر چند ناچيز، مي دادند و گاه او را به زندان مي انداختند.
در اواخر عمر و آن گاه كه حس كرده بود زمان مرگش نزديك است، خواست كه او را بر الاغي سوار كنند و در محله ها و صحراها بگردانند تا بميرد، چون مي گفت مردان بزرگ نبايد در بستر بميرند؛ مردم نيز اين تقاضاي او را عملي كردند و او را سوار بر الاغي كردند و گرداندند تا مرگش رسيد. از منابعي كه در دسترس است اين گونه بر مي آيد كه كه مرگ او حدود سال 679 ميلادي واقع شده است. وقتي روي الاغ نشسته بود و انتظار مرگ مي كشيد، اين گونه مي گفت:(3)
لا احد الام من حطيئة
هجا بنيه و هجا المريئة
من لؤمه مات علي فريئة
معرفي آثار
مدح وهجو در شعر حطيئه
ماذا تقول لا فراخٍ بذي مرخ
زغب الحواصل لا ماءٌ و لا شجرٌ
القيت كاسبهم في قعر مظلمةٍ...
مدح
اولئك قومٌ ان بنوا احسنوا البنا
و ان عاهدوا اوفوا و ان عقدوا شدوا
و ان كانت النعمي عليهم جزوا بها
وان انعموا لا كدروها و لا كدوا
هجو
آورده اند كه روزي يكي از خلفا سه هزار درهم به او داده و به او مي گويد: «لا ارينك تهجو الناس من بعد» و حطيئه در پاسخ به وي گفته است: «اذن يموت عيالي جوعا هذا ملبسي و منه معاشي»(6) هجوهاي حطيئه به يكي از اين دو هدف سروده مي شد: يكي براي كسب مال و بستن گرسنگي خود و بچه هايش، همچون هجوي كه براي زبرقان سروده؛ و ديگري انتقام جويي و ارضاي نفس خود.
حسن هجوهاي حطيئه در اين است كه زبان به فحاشي نمي گشايد و بد زباني نمي كند، بلكه او از زباني عفيف برخوردار است، اگرچه داشتن عفت كلام از كسي مثل او بعيد به نظر مي رسد؛ غالبا با طنزپردازي و ريشخند، آبرو و حيثيت اجتماعي مردم را زير سؤال مي برد؛ مثلا كسي را كه مي خواهد هجو گويد، فردي ترسو و خسيس و بخيل و بددل و ضعيف همت معرفي مي كند و رقباي اين شخص هجو شده را داراي ارزش و قوي همت و بخشنده؛ و صفات پسنديده ي اخلاقي ديگران را به رخ فرد هجو شده مي كشد. چه بسا بتوان در هجوهاي او نمونه هايي از شكوه و وعظ و سرزنش نيز يافت. گاهي سرزنش هاي او چندان گزنده به نظر نمي رسد، اما دردآلود، لطيف و اثرگذار است، به گونه اي كه در اعماق وجود نفوذ مي كند. حطيئه در هجوسرايي هاي خود، از هيچ نقطه ضعفي كه در فرد هجو شده وجود دارد، نمي گذرد و تمام آن ها را بر ملا مي كند؛ مثلا در هجو زبرقان مي گويد:(7)
لما بدا لي منكم غيب انفسكم
و لم يكن لجراحي فيكم اسٍ
ازمعت ياساً مبيناً من نوالكم
و لن تري طارداً للحر كالياس
دع المكارم لا ترحل لبغيتها
و اقعد فانك انت الطاعم الكاسي
كه به اين بيت در كتاب هاي بلاغي بسيار استناد شده و به عنوان شاهد مثال براي آن جا كه فعل امر معناي هجو مي دهد، كاربرد فراوان دارد. داستان ديگري نيز درباره ي اين شعر وجود دارد كه در اين مختصر مجال گفتن آن نيست.
حطيئه در شعرسرايي پيرو مكتب اوس است و خود از همان قبيله است، لذا اگر در سبك شعري راهي مي رود كه ويژگي هاي اوس را مي پيمايد، چندان شگفت نيست؛ از طرف ديگر حطيئه به شعر خود توجه خاصي دارد، تمام تلاشش تنقيح شعر مي باشد و شعر خود را بر سر زبان ها نمي اندازد و براي كسي نمي خواند و آن را به دست كسي نمي دهد، مگر زماني كه كاملا آن را منقح، استوار، منسجم و محكم ساخته باشد. با آنكه شعر براي او وسيله ي كسب درآمد و امرار معاش بود، اما از هنر شاعري غافل نشد و در سبك شعري از زهير بن ابي سلمي تبعيت مي كرد. از قالب معاني كه بگذريم، الفاظ شعري او اگرچه از ابتكار اندكي برخوردار است، اما سبك عالي و گزينش و صيقل كلمات او را از ابتذال دور داشته است. اصعمي او را از «عبيد الشعر» مي شمارد. ابوعبيده درباره ي او مي گويد: «متين الشعر شرود القافية»(8)
نمونه هاي از شعر حطيئه
مدح علقمه بن علائة:(9)
روزي حطيئه حركت مي كند كه نزد علقمه برود و او را مدح كند كه قبل از رسيدن به علقمه، خبردار مي شود كه وي از دنيا رفته است و در شعري كه مي سرايد از بيت اول تا بيت دوازدهم، سفر و سختي هاي آن را ياد مي كند و از بيت سيزدهم تا بيت بيست و چهارم، به مدح علقمه مي پردازد كه ما فقط بخش دوم شعر را به عنوان نمونه مي آوريم:
الي القائل الفعال علقمه الندي
رحلت قلوصي يجتويها المناهل
الي ماجد الاباء قرمٍ عثمثمٍ
له عطنٌ يوم التفاضل آهلٌ
لعمري لنعم المرء من آل جعفر
بحوران امسي اعلقته الحبائل
لقد غادرت حزماً و براً و نائلاً
و لباً اصيلاً خالفته المجاهل
و قدراً اذا ما انفض الناس اوفضت
الي نارها سعيا اليها الارامل
لعمري لنعم المرء لا واهن القوي
و لا هو للمولي علي الدهر خاذلٌ
لعمري لنعم المرء ان عي قائل
عن القيل اشو دني عن الفعل فاعلٌ
لعمري لنعم المرء لا متهاونٌ
عن السورة العلياء لا متخاذلٌ
تكاد يداه تسلمان ردائه
من الجود لما استقبلته الشمائل
يداك خليج البحر احداهما دماً
تفيض و اخري فعل حزمٍ و نائلٌ
فان تحي لا املل حيوتي و ان تمت
فما في حيوةٍ بعد موتك طائلٌ
و ما كان بيني لو لقيتك سالما
و بين الغني الا ليالٍ قلائلٌ
پينوشتها:
1.المجاني الحديثة، ج2، ص35.
2.تاريخ ادبيات زبان عربي، ص 149.
3.همان.
4.همان.
5.تاريخ ادبيات زبان عربي، ص151 و تاريخ الادب العربي، ص157.
6.تاريخ الادب العربي، ص 155.
7.همان، ص156.
8.همان، ص35.
9.همان، ص43.
*استاديار دانشگاه آزاد اسلامي ــ واحد کاشان
برخي از مآخذ:
1.البستاني، فؤاد افرام، المجاني الحديثة، چاپ سوم، دارالمشرق، بيروت، 1972.
2.الزيات، احمد حسين، تاريخ الادب العربي، چاپ بيست و چهارم، دارالفكر اللبناني، 1975.
3.الفاخوري، حنا، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمه ي عبدالمحمد آيتي، توس، بدون تاريخ.
نشريه ثريا شماره 4
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}