پست مدرنيسم و دلالت هاي آن در تربيت ديني(2)


 





 
در قسمت قبل به دو ويژگي مدرنيسته «انسان مداري يا امانيسم و عقلانيت و عقل گرايي) پرداختيم و در ادامه به موارد ديگر اشاره مي نماييم.

3. سکولاريسم
 

طبق اين ويژگي، بر پايه ي ديدگاه امانيستي و عقل باوري، دين و گزاره هاي ديني از قلمرو زندگي اجتماعي خارج مي شود و در محدوده ي زندگي فردي قرار مي گيرد؛ از اين رو دين در تعيين سرنوشت جامعه ي مدرن مداخله ندارد و تنها مي تواند نقشي عاطفي، آن هم در حيطه ي فردي براي انسان دوران مدرن ايفا کند.

4. نگاه جهان شمول و غيرفرهنگي
 

بنابر اين ويژگي در تربيت مدرن، بر مبناي فرهنگ عقلاني (فرهنگي که حاصل خردورزي است) اين فرهنگ چيزي جز يافته ها و برآيندهاي به دست آمده از تفکر منطقي و تحقيقات علمي نيست و فرهنگ، از منظر علم تعبير مي شود؛ در نتيجه، تعليم و تربيت فقط رسالت حفظ و انتقال اين نوع ميراث فرهنگي (فرهنگ عقلاني) را دارد و در برابر دستاوردهاي گوناگون فرهنگي، سکوت و گاه آن را نفي مي کند. طبيعي است که چنين فرهنگ واحدي جهان شمول دانسته شود؛ چرا که تنها ملاک و معيار آن، وابستگي به خرد انسان است.

5. اصالت علم و روش هاي علمي
 

در عالم انديشه، رشد جهان بيني عقلاني و عقل باوري فلسفي و ارائه ي الگوي جهان مکانيکي نيوتني، امکان شناسايي علمي را براي انسان مطلق مي کرد، و انقلاب تکنولوژيک نشان داد که انسان با اراده و قوه ي شناسايي خود ميدان عظيمي براي تصرف در طبيعت دارد. از اين منظر، جهان به منزله ي ماشيني بزرگ تعريف شد که براي انجام کار خداوند ساخته شده است. (1) طبيعت به مثابه ي ماده ي خامي است که با آن مي توان جهاني مناسب با انسان و نيازهاي او ساخت. تبلور چنين انديشه اي، همين جهان تکنولوژيک است که ما در آن زندگي مي کنيم؛ شهرهاي مدرن با همه ي آنچه در اختيار انسان است، و همه ي ابزارها و امکانات و تکنولوژي دست ساخته ي بشر. پس ميان انسان و طبيعت در يک قرن و يا حدود دو قرن گذشته، شکافي بسيار بزرگ ايجاد شده است. در گذشته، محيط هاي شهري نيز هنوز بسيار سطحي بوده اند و انسان و طبيعت در آن همزيست بودند؛ اما امروزه اين محيط ها يکسره انسان ساخته اند. آرمان شهر مدرن در انسان اروپايي، انرژي عظيمي آزاد کرد؛ زيرا گمان مي رفت با پيشرفت بي کران در غلبه بر طبيعت و تاريخ، سرانجام بشر بر هرگونه کمبود و رنج نيز چيره خواهد شد. (2)

6. اصالت دادن به علم تجربي و رويکرد ابزارگرا
 

مدرنيسم با اصالت دادن به علم تجربي، آن را از شناخت هاي ديگر برتر مي داند و در امور گوناگون زندگي بر آن تکيه مي کند. پس از رنسانس هنگامي که انديشه ي اروپايي در پي گريز از ساختارها و سخت گيري هاي حکمت مدرسي برآمد، شکل گيري دو الگوي برجسته در انديشه ي فلسفي، يعني عقل گرايي و تجربه گرايي آغاز شد. بدين ترتيب عقل گرايان و تجربه گرايان، با جديت درصدد ارائه ي ويژگي هاي جايگزين براي ويژگي هاي ارسطويي فلسفه ي قرون وسط برآمدند و فهم ارسطو از استدلال و معرفت و علم را مورد انتقاد قرار دادند. تجربه گرايان با تأکيد بر نقش تجربه ي حسي در شناخت معرفت، به سيطره ي کامل علم تجربي بر انديشه ي غربي کمک کردند؛ به همين دليل، پيشينه ي همه ي علوم، از فيزيک و زيست شناسي تا روان شناسي و اقتصاد را نمي توان بدون توجه به تأثير انديشه ي تجربه گرايي بر پيشرفت اين علوم بررسي کرد.
در نتيجه، مدرنيسم در معرفت شناسي، رويکردي غايت گرا و ابزارگرا در پيش گرفت و آن را با ملاک بيروني، يعني خرد ارزيابي کرد. به همين دليل، فراهم ساختن قدرت و سود براي زندگي دنيوي انسان را ملاک معرفت قرار داد. بر همين اساس، بازگشت منبع، موضوع و هدف شناخت به جهان محسوس و دنيوي و به ديگر سخن، واقعيت اين جهاني است. براي متفکران عصر روشنگري، اين شبکه ي عظيم فضا، ديگر به معناي شکوه و عظمت پروردگار محسوب نمي شد، بلکه بيانگر وجوه و ابعاد عالمي بود که مي توانست تحت سيطره و سلطه ي بشر قرار گيرد. (3)
تجربي بودن و اصالت تجربه، به اين معناست که در تفکر مدرن هر چيز را مي توان در معرض آزمون قرار داد و در برابر آن موضع نقادانه گرفت. انسان مدرن هيچ چيز را فوق آزمون نمي داند و اين بدان معناست که انسان مدرن هيچ چيز را بي چون و چرا نمي داند. بنابراين مي توان گفت که او هيچ چيز را مقدس قلمداد نمي کند؛ چرا که يکي از ويژگي هاي امر قدسي اين است که چون و چراناپذير است؛ در حالي که در اديان و مذاهب، امور بسياري وجود دارند که آزمون نشدني و تجربه ناپذير هستند و بايد بدون چون و چرا آن ها را پذيرفت.

7. فردگرايي
 

ويژگي ديگر مدرنيته، فردگرا بودن اين گونه جهان نگري است. معنا و نتيجه ي فردگرايي اين است که در نهايت، به دست آمدن حقوق فرد مهم است. در واقع، سنجه ي انسان مدرن براي رد يا قبول نظام هاي حقوقي گوناگون (اعم از سياسي، اقتصادي، قضايي، جزايي، خانواده، بين الملل و غيره) موفقيت يا عدم موفقيتي است که اين نظام ها در تحصيل حقوق فرد دارند و در نتيجه، هويتي فوق هويت فردي نمي تواند محل داوري قرار گيرد. هويت هايي مثل قوم، قبيله، نظام، ملت و غيره، همگي بايد به حقوق فرد ارجاع و تحويل شوند. به همين اعتبار است که جهان مدرن به اديان و مذاهبي که به هويت هاي جمعي قايل هستند و براي حفظ هويت هاي جمعي تلاش مي کنند، اقبال کمتري نشان مي دهد؛ و از ادياني که فرد را محل توجه خود قرار مي دهند بيشتر استقبال مي کند. راز اين نکته را مي توان در ويژگي فردگرايي جهان نگري مدرن دانست.

8. مادي گرايي
 

مادي گرايي، جهان نگري مدرنيسم است. البته مراد از «مادي»، معناي دقيق فلسفي آن نيست، بلکه به معناي تغافل از ساحت هاي متعدد وجودي انسان است که مورد تأکيد انسان سنتي بود. امروزه تنها «ساحت جسم» و بدن و «ساحت ذهن» محل تأکيد است. در متون جديد چيزي به نام «نفس» و «روح» به چشم نمي آيد؛ در حالي که در نوشتارهاي ديني، آنچه تمام طبع ما مربوط به آن است «نفس» و از آن بالاتر «روح» است. جهان نگري مدرن در زمينه ي نيازها و خواست هاي آدمي، نيازهاي روحاني را به نيازهاي سايکولوژيک تحليل و تحويل مي کند. نيازهايي که مربوط به نفس هستند، به نيازهايي که مربوط به احساسات و عواطف هستند تحويل شده اند، که از اين ويژگي با تعبير «ماديت» ياد مي شود. بنابراين مراد از ماديت، ماديت انسان شناختي است نه ماديت جهان شناختي. در واقع، مدرنيسم در مورد ساحت هاي وجود آدمي، جهان نگري مادي دارد. گرايش بسيار به برآوردن لذت هاي دنيوي، انسان را در جنبه هاي مادي متمرکز مي سازد و از شناخت جنبه هاي ديگر وجودي اش باز مي دارد. بدين ترتيب، اين نگرش، شناخت ناقص، بسيار جزئي و دروغين از انسان به دست مي دهد.
پيامد پافشاري بر اين شناخت دروغين، افزون بر پيدايش خودبيني، پديدار شدن خودفراموشي است. در حقيقت، انسان غربي براي برآوردن هر چه بيشتر لذت هاي مادي، با تکيه بر علم تجربي، به شناخت جهان طبيعت و مهار آن روي مي آورد و بدين گونه خود را فراموش مي کند؛ از اين رو، بايد اين فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهي و خودفراموشي دانست. انسان در اين فرهنگ هر چه بيشتر به جهان آگاه مي شود، بيشتر خويشتن را از ياد مي برد و راز اصلي سقوط انسانيت در غرب نيز همين نکته است. به طور کلي، انديشه ي مدرنيسم در پي وحدت بود و تلاش کرد تا به جاي اقتدار دين، از اقتدار علم دفاع کند. اين رويکرد در جوانب گوناگون زندگي انسان، از جمله تربيت تأثيرگذار بوده است.

9. تعريف رستگاري انسان در سعادت دنيوي
 

در انديشه ي مدرنيسم، انسان هنگامي رستگار است که از رفاه هر چه بيشتر در اين جهان برخوردار باشد. اين رويکرد لذت گرا بر همه ي بخش هاي مدرنيسم حاکم است. اين ويژگي مدرنيسم، در رويکرد ليبراليستي آن ريشه دارد؛ زيرا ليبراليسم در عرصه ي سعادت بشري کاملاً فردگرا و لذت جو و در پي فراهم آوردن رفاه فردي است. از نظر جان لاک که از پيشوايان ليبراليسم به شمار مي رود، سعادت به معناي تام کلمه عبارت است از حداکثر لذتي که به دست آوردن آن از ما ساخته باشد.

10. تأکيد بر فردگرايي و اصالت انسان
 

مدرنيسم، ذهن يا حيثيت دروني انسان را در استقلال و آزادگي کامل وي تعيين کننده مي داند. کانت در پاسخ به اين پرسش که: «روشنگري چيست؟» مي گويد: «برداشتن قيوميت از انسان، تکيه ي مطلق بر داوري هاي خود انسان و به رسميت شناختن وجود اوست ...». در بستر مدرنيسم، ليبراليسم پديدار شد و بر حقوق فردي انسان ها و رعايت بي چون و چراي آن ها پافشاري ورزيد. همه ي گونه هاي ليبراليسم در اين ويژگي مشترک هستند که با فشارهايي مقابله مي کنند که قدرتي بيروني (با هر خاستگاه و غايتي) براي خنثا کردن تعينات فردي به کار مي برد. تيلر، فيلسوف نامدار معاصر، هنگام بحث از پيامدهاي برجسته ي مدرنيته، فردگرايي افراطي را يکي از ضعف هاي مدرنيته مي شمارد، و آن را عاملي مي داند که به احساس بي معنا بودن زندگي و کم رنگ شدن افق ها و حدود اخلاقي مي انجامد. در ديدگاه او، تمرکز بر فرد که در دموکراسي بسيار برجسته است، کم شدن توجه فرد به ديگران و پديد آمدن خودبيني را در پي خواهد آورد. بايد دانست فردگرايي، گونه هاي بي شمار دارد که در جاي خود بايد به آن پرداخت. به طور کلي مدرنيسم با چنين ويژگي هايي، پيامدهاي فراوان داشت که به برخي از آن ها اشاره مي شود:

پيامدهاي منفي مدرنيسم
 

مدرنيسم براي انسان دستاوردهاي علمي و صنعتي بسيار داشت، که جاي بحث و بررسي آن نيست و اکنون فقط به برخي از پيامدهاي منفي آن اشاره مي شود:

1. تزلزل فکري در عرصه ي انديشه و فلسفه
 

با پيدايش مدرنيسم، سيل انديشه ها و ايسم هاي گوناگون به فلسفه و ايده هاي بشر هجوم آورد. بدين گونه، هر مکتب در دوره اي تأثيرگذار بود، ولي نمي توانست به منزله ي مکتبي ثابت و چيره بر انديشه ي بشر حکومت کند. به طور کلي، جهان پيشرفته را مي توان جهان تازگي، گوناگوني و تعارض انديشه ها و مکتب هاي فلسفي دانست. در اين ميان، فلسفه ي غرب در يافتن ملاکي معتبر و معقول براي ارزيابي درستي يا نادرستي انديشه ها ناکام مانده است.

2. ترويج انديشه هاي مادي گرا
 

انديشه هاي فلسفي، منبع تغذيه ي فکر جامعه ها هستند. اگر جامعه، انديشه ي فلسفي يکپارچه نداشته باشد، کمبود فکري بزرگي پديد خواهد آمد. البته توده ي مردم و آنان که از دانش تخصصي بي بهره اند، جذب انديشه اي خواهند شد که با تمايل آن ها سازگارتر باشد و از محسوسات دم بزند. به همين دليل در دوران مدرنيته، انديشه هاي مادي گرا در شکل گوناگون پديد آمده و گاهي در جنبه هاي گوناگون، شهرت فراوان به دست آورده اند.

3. تزلزل باورها
 

تزلزل انديشه ها، مرز باورهاي سنتي و ديني جامعه را درمي نوردد؛ پس شگفت نيست که در جهان مدرن، انديشه ها و مکتب هاي شک گراي بي شمار پديد آيند و گاه به انکار پايه اي ترين اصول اخلاقي بشر حکم دهند. در اين دوران، سست شدن باورهاي ديني و گرايش شديد به بي ديني، الحاد و انکار امور مقدس و مسائل ديني، ابتدا گريبان دانشمندان غرب را گرفت و پس از آن، در ميان مردم گسترش يافت. گفتني است نبود پايه هاي ثابت فلسفي و عقلي در انديشه ي انسان غربي، همواره به چشم مي خورد و انديشه ي فلسفي غرب همچون کشتي کوچکي در ميان امواج خروشان، از سويي به سوي ديگر مي رود.

4. بردگي فکري و خودباختگي
 

پرنمودترين پيامد مدرنيسم، پيشرفت صنعتي و افزايش استانداردهاي زندگي بود. به همين دليل، کشورهاي غيرصنعتي، بدون توجه به تفاوت عرصه هاي گوناگون مدرنيسم، به سرعت در برابر انديشه هاي مدرنيته تسليم شدند. اين شيفتگي کورکورانه و بي انديشه به گونه اي بود که حتي سران برخي از اين کشورها، پيشرفت سطح زندگي مردم خود را در گرو دل سپاري کامل به انديشه هاي غربي مي دانستند. بدين گونه، غرب گرايي و غرب پرستي با شتاب کشورهاي جهان سوم به ويژه کشورهاي اسلامي را فراگرفت. براي نمونه، زمامداران برخي کشورهاي اسلامي بديهي ترين اصول اسلام، مانند حجاب را به علت تقليد کورکورانه از غرب، زير پا گذاشتند. شايد گفته شود هدف آنان دستيابي به فناوري و زندگي پيشرفته ي غربي بوده است؛ ولي بايد پذيرفت که آنان براي رسيدن به اين هدف، هيچ گونه برنامه اي نداشتند و هيچ گاه در پي يافتن ريشه هاي اصلي پيشرفت غرب برنيامدند.

5. گسترش مصرف گرايي
 

پيشرفت شتابناک صنعت و رقابت گسترده ي شرکت هاي توليدي با يکديگر، فراواني و انباشت کالاها را در بازار به دنبال داشت. در اين حالت، تبليغات گسترده درباره ي کالاها، تصميم گريزناپذيري بود که شرکت هاي توليدي به آن رو آوردند. آنان همچنين تا آنجا که مي توانستند، قيمت کالاهاي خود را کاهش دادند. نتيجه ي طبيعي اين کار، رشد فراوان مصرف گرايي، تجمل طلبي و لوکس گرايي بود.

6. شکاف گسترده ي طبقاتي
 

گرايش به مصرف روزافزون، مردم را به سوي فقر ناخواسته کشاند و در ميان سرمايه داران و شرکت ها، رقابتي سخت و بي رحمانه پديد آورد. در اين ميان، شرکت هاي کوچکي که توان رقابت با شرکت هاي بزرگ نداشتند از بين رفتند، و اين روند به طور طبيعي به قدرتمندتر شدن شرکت هاي بزرگ انجاميد. اين وضعيت روز به روز، سطح زندگي و چشم داشت هاي مردم را افزايش مي داد. در مقابل، محدوديت سرمايه ها سبب مي شد گروه بيشتري از مردم در فقر و بدبختي فرو روند. از اين رو، گرچه گاه رشد اقتصادي و ثروت ملي و سرانه ي کشورهاي صنعتي، بسيار بالا بود، اين ثروت به گونه اي ناعادلانه توزيع مي شد و در اختيار شمار اندکي سرمايه دار بود. در حقيقت، هر روز بر شکاف طبقاتي ميان فقير و غني افزوده شد و جهان مدرن هرگز نتوانست اين مشکل را برطرف کند.

7. سستي بنيان خانواده
 

دلبستگي فراوان به رفاه مادي در دوره ي مدرنيته، انسان ها را بيش از پيش، از عواطف و احساسات معنوي دور کرد. حرص بسيار براي به دست آوردن رفاه مادي که گاه شکل بسيار پست و غيرانساني به خود گرفت، سبب شد انسان غربي هر چه بيشتر، از همنوعان و حتي خانواده ي خود فاصله بگيرد و به ماده و ظواهر لوکس زندگي صنعتي روي آورد. افزون بر آن، انسان مدرن غرب، به خانواده که محکم ترين نهاد طبيعي انسان اجتماعي است، پشت کرد و برآوردن خواست هاي جنسي خود را نيز در بيرون از آن جست و به مصداق آيه ي شريفه ي کَلاَّ إِنَّ الإِنسانَ لَيَطغي أن رَآهُ استَغني (علق: 6-7)، به طغياني بي سابقه دست زد.
وجود و گسترش جرم و جنايت در دنياي امروز، نشان دهنده ي پوکي و پوچي فرهنگي است که تجددهاي بي بندوبار را در خود پذيرفته و هضم کرده است.

8. کم رنگ شدن ارزش ها
 

انسان فريفته ي مدرنيته، هنگامي که با جلوه هاي بسيار دلکش و خدعه گر ماديات و جاذبه ي ايسم هاي گوناگون مادي گرا روبرو شد، خود را به موج مادي گرايي و ظاهربيني سپرد و هرگونه ارزش فراطبيعي و الهي را انکار کرد. امروزه مدرن بودن نزد بسياري از مردم، به معناي ترک ارزش هاي انساني و اخلاق است. از نظر انسان مدرن غرب، مسائل اخلاقي به مسخره گرفته مي شود و افراد در برابر آنچه زشت و زيبا خوانده مي شود، بي اعتنا شده اند. (4) چنين ويژگي هايي در رويکرد مدرنيسم، ناظر بر دلالت هايي در تربيت بدني است که قابل تعمق است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. ويليام روث، نگرش سيستمي به ريشه ها و آينده ي تئوري مديريت، ص 78.
2. گنجي، اکبر، سنت، مدرنيته، پست مدرن، ص 6-8.
3. نوذري، حسينعلي، صورت بندي مدرنيته و پست مدرنيته، ص 289.
4. علي قائمي، اسلام و مدرنيسم، ص 102.
 

منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2