پست مدرنيسم و دلالت هاي آن در تربيت ديني(2)
در قسمت قبل به دو ويژگي مدرنيسته «انسان مداري يا امانيسم و عقلانيت و عقل گرايي) پرداختيم و در ادامه به موارد ديگر اشاره مي نماييم.
در نتيجه، مدرنيسم در معرفت شناسي، رويکردي غايت گرا و ابزارگرا در پيش گرفت و آن را با ملاک بيروني، يعني خرد ارزيابي کرد. به همين دليل، فراهم ساختن قدرت و سود براي زندگي دنيوي انسان را ملاک معرفت قرار داد. بر همين اساس، بازگشت منبع، موضوع و هدف شناخت به جهان محسوس و دنيوي و به ديگر سخن، واقعيت اين جهاني است. براي متفکران عصر روشنگري، اين شبکه ي عظيم فضا، ديگر به معناي شکوه و عظمت پروردگار محسوب نمي شد، بلکه بيانگر وجوه و ابعاد عالمي بود که مي توانست تحت سيطره و سلطه ي بشر قرار گيرد. (3)
تجربي بودن و اصالت تجربه، به اين معناست که در تفکر مدرن هر چيز را مي توان در معرض آزمون قرار داد و در برابر آن موضع نقادانه گرفت. انسان مدرن هيچ چيز را فوق آزمون نمي داند و اين بدان معناست که انسان مدرن هيچ چيز را بي چون و چرا نمي داند. بنابراين مي توان گفت که او هيچ چيز را مقدس قلمداد نمي کند؛ چرا که يکي از ويژگي هاي امر قدسي اين است که چون و چراناپذير است؛ در حالي که در اديان و مذاهب، امور بسياري وجود دارند که آزمون نشدني و تجربه ناپذير هستند و بايد بدون چون و چرا آن ها را پذيرفت.
پيامد پافشاري بر اين شناخت دروغين، افزون بر پيدايش خودبيني، پديدار شدن خودفراموشي است. در حقيقت، انسان غربي براي برآوردن هر چه بيشتر لذت هاي مادي، با تکيه بر علم تجربي، به شناخت جهان طبيعت و مهار آن روي مي آورد و بدين گونه خود را فراموش مي کند؛ از اين رو، بايد اين فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهي و خودفراموشي دانست. انسان در اين فرهنگ هر چه بيشتر به جهان آگاه مي شود، بيشتر خويشتن را از ياد مي برد و راز اصلي سقوط انسانيت در غرب نيز همين نکته است. به طور کلي، انديشه ي مدرنيسم در پي وحدت بود و تلاش کرد تا به جاي اقتدار دين، از اقتدار علم دفاع کند. اين رويکرد در جوانب گوناگون زندگي انسان، از جمله تربيت تأثيرگذار بوده است.
وجود و گسترش جرم و جنايت در دنياي امروز، نشان دهنده ي پوکي و پوچي فرهنگي است که تجددهاي بي بندوبار را در خود پذيرفته و هضم کرده است.
ادامه دارد...
3. سکولاريسم
4. نگاه جهان شمول و غيرفرهنگي
5. اصالت علم و روش هاي علمي
6. اصالت دادن به علم تجربي و رويکرد ابزارگرا
در نتيجه، مدرنيسم در معرفت شناسي، رويکردي غايت گرا و ابزارگرا در پيش گرفت و آن را با ملاک بيروني، يعني خرد ارزيابي کرد. به همين دليل، فراهم ساختن قدرت و سود براي زندگي دنيوي انسان را ملاک معرفت قرار داد. بر همين اساس، بازگشت منبع، موضوع و هدف شناخت به جهان محسوس و دنيوي و به ديگر سخن، واقعيت اين جهاني است. براي متفکران عصر روشنگري، اين شبکه ي عظيم فضا، ديگر به معناي شکوه و عظمت پروردگار محسوب نمي شد، بلکه بيانگر وجوه و ابعاد عالمي بود که مي توانست تحت سيطره و سلطه ي بشر قرار گيرد. (3)
تجربي بودن و اصالت تجربه، به اين معناست که در تفکر مدرن هر چيز را مي توان در معرض آزمون قرار داد و در برابر آن موضع نقادانه گرفت. انسان مدرن هيچ چيز را فوق آزمون نمي داند و اين بدان معناست که انسان مدرن هيچ چيز را بي چون و چرا نمي داند. بنابراين مي توان گفت که او هيچ چيز را مقدس قلمداد نمي کند؛ چرا که يکي از ويژگي هاي امر قدسي اين است که چون و چراناپذير است؛ در حالي که در اديان و مذاهب، امور بسياري وجود دارند که آزمون نشدني و تجربه ناپذير هستند و بايد بدون چون و چرا آن ها را پذيرفت.
7. فردگرايي
8. مادي گرايي
پيامد پافشاري بر اين شناخت دروغين، افزون بر پيدايش خودبيني، پديدار شدن خودفراموشي است. در حقيقت، انسان غربي براي برآوردن هر چه بيشتر لذت هاي مادي، با تکيه بر علم تجربي، به شناخت جهان طبيعت و مهار آن روي مي آورد و بدين گونه خود را فراموش مي کند؛ از اين رو، بايد اين فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهي و خودفراموشي دانست. انسان در اين فرهنگ هر چه بيشتر به جهان آگاه مي شود، بيشتر خويشتن را از ياد مي برد و راز اصلي سقوط انسانيت در غرب نيز همين نکته است. به طور کلي، انديشه ي مدرنيسم در پي وحدت بود و تلاش کرد تا به جاي اقتدار دين، از اقتدار علم دفاع کند. اين رويکرد در جوانب گوناگون زندگي انسان، از جمله تربيت تأثيرگذار بوده است.
9. تعريف رستگاري انسان در سعادت دنيوي
10. تأکيد بر فردگرايي و اصالت انسان
پيامدهاي منفي مدرنيسم
1. تزلزل فکري در عرصه ي انديشه و فلسفه
2. ترويج انديشه هاي مادي گرا
3. تزلزل باورها
4. بردگي فکري و خودباختگي
5. گسترش مصرف گرايي
6. شکاف گسترده ي طبقاتي
7. سستي بنيان خانواده
وجود و گسترش جرم و جنايت در دنياي امروز، نشان دهنده ي پوکي و پوچي فرهنگي است که تجددهاي بي بندوبار را در خود پذيرفته و هضم کرده است.
8. کم رنگ شدن ارزش ها
پينوشتها:
1. ويليام روث، نگرش سيستمي به ريشه ها و آينده ي تئوري مديريت، ص 78.
2. گنجي، اکبر، سنت، مدرنيته، پست مدرن، ص 6-8.
3. نوذري، حسينعلي، صورت بندي مدرنيته و پست مدرنيته، ص 289.
4. علي قائمي، اسلام و مدرنيسم، ص 102.
ادامه دارد...
/ج