هنر و تربيت
نويسنده: حجت الاسلام جواد محدثى
رابطه هنر و تربيت، رابطهاى ديرين است.
گاهى محتواى آثار هنرى، «پيام تربيتى» دارد، گاهى پيامهاى تربيتى در «قالب هنرى» مطرح مىشود و بر ماندگارى و اثرگذارى آن مىافزايد.
از اينجاست كه دو مقوله جداگانه، اما به هم پيوسته رخ مىنمايد:
1- تربيت هنرى؛
2- هنر تربيتى؛
و اين بحث نيز درخور تأمّل است كه آيا بايد تربيت را هنرى كرد، يا هنر را تربيتى ساخت؟
پس از برقرارى رابطه، «ابلاغ پيام» است. اين، مكمّل آن ارتباط و به ثمر رساننده آن است.
مثل يك «تماس تلفنى» كه ابتدا بايد خطى بين مبدأ و مقصد وجود داشته باشد، سپس امكان ارتباط و برقرارى تماس باشد و مانعى بر سر راه نباشد و خط، آزاد باشد تا بتوانيد تماس بگيريد. پس از گرفتن شماره و برقرارى تماس، كار اصلى، ردّ و بدل كردن پيام و مطلب و خبر است.
تأثيرگذار بودن تماس با ديگران، در گرو ملاحظات و مراعات شرايط و ويژگىها در پيامدهنده، پيامگيرنده، ابزار پيامرسانى و محتواى پيام و استمرار تأثير است. پس مىتوان چهار مرحله «ارتباط سازنده» را كه در مقوله تربيت هنرى بايد لحاظ كرد، چنين برشمرد:
1- ايجاد رابطه؛
2- ابلاغ پيام؛
3- تأثيرگذارى بر مخاطب؛
4- استمرار اثر پيام؛
در هنرى ساختن تربيت، تأكيد بر دو مقوله اخير است و مربيان هنرمند، بر «بُعد زمانى» كار خويش مىافزايند.
بسيارى از حرفها گفته مىشود و پيامها به مخاطبين رسانده مىشود، اما چند درصد از پيامها «اثرگذار» است؟ و چه مقدار از آن اثرها «استمرار» دارد؟
كار هنر و شيوه يك مربى هنرمند در مهارت او نسبت به «تأثير مستمر تربيتى» بر روح و جان افرادى است كه مخاطب پياماند. به موازات اين مقصود، حيات مربى هم در توالى زمانها و نسلها استمرار مىيابد.
دست يافتن به زبانى هنرى، بيانى بليغ و شيوا، شيوهاى اثرگذار و نافذ، پيامهايى نو و مفاهيمى بديع، مىتواند بخشى از اين شيوهها به شمار آيد. رسيدن به اين مرتبه و قوّت هم يك تعهّد محسوب مىشود.
اگر جبههها و محورهايى را كه از آنها مورد هجوم قرار مىگيريم نشناسيم، «دفاع فرهنگى» شايستهاى هم نخواهيم كرد و اگر دشمنان پيدا و پنهانى را كه نقابزده يا عريان به جنگ ارزشها و مبانى اخلاقى وارد ميدان مىشوند نشناسيم و حركات و برنامههايشان را تيزبينانه رصد نكنيم، باز هم از شكستخوردگان اين عرصه خواهيم بود. شرايط مكانى و زمانى و ويژگىهاى فرهنگى و اجتماعى جامعه امروز را هم اگر ارزيابى درست و دقيقى نداشته باشيم، از ارائه برنامههاى درست و مؤثر تربيتى ناتوان خواهيم بود و «نسل امروز» را از دست خواهيم داد.
پس، شناخت عنصر زمان، شيوههاى دشمنى دشمنان، زمينههاى موجود براى تهاجم بيگانه، محورهاى آسيبپذير در جامعه، چهرههاى مرموز و پشت صحنه، از عوامل موفقيت در تربيت است.
در يك تقسيمبندى، مىتوان افراد جامعه را به سه گروه تقسيم كرد:
الف - گروهى كه از زمان خودشان عقبترند و فكر و روش و كارشان متناسب با صدها سال قبل است.
ب - گروهى كه معاصر با زمانند، كه بايد بكوشيم حدّاقل از اينان باشيم.
ج - گروهى كه جلوتر از زمان خويشند و آيندههاى دورتر را هم مىبينند و به تناسب آن عمل مىكنند و برنامه مىدهند و حرفهايشان ماندگار و رهنمودهايشان جاودانه است و تاريخ مصرف ندارد.
اگر زمانشناس باشيم، آمادگىهاى لازم و شيوههاى متناسب با زمان هم خواهيم داشت.
به تعبير حضرت على(ع): «مَنْ عَرَفَ الزّمانَ لم يَغْفُل عَنِ الأِستعداد؛
كسى كه زمان را بشناسد، از آمادگى و آمادهسازى غافل نمىشود.» (الحياة، ج1، ص135)
اگر درك درستى از زمان داشته باشيم، مسئله سرعت و شتاب، ارتباطات جهانى، بىحوصلگى نسل حاضر، راحتگزينى و دورى از پيچيدگى و دشوارى، تكيه بيشتر بر رسانههاى تصويرى و ... را هم مدّنظر قرار خواهيم داد و در برنامههاى تربيتى، «ابزار و شرايط» را به استخدام «اهداف تربيتى» خواهيم گرفت.
استعدادهاى بشرى، تنها در زمينه علوم و فنون و مهارتها نيست، بلكه عرصه اخلاق و معنويت و كمالجويى هم قلمروى است كه بايد استعدادهاى افراد را شناخت و آن را همچون بذرى روياند و آبيارى و مراقبت كرد تا به مراحل بالاتر رشد برسد.
نقش هنر در اين زمينه، مىتواند توجه دادن انسان به فطريات و جاذبههاى معنوى و راز خلقت و چرايى زيستن و هدف آفرينش باشد و مربى هنرمند، حركتهاى درونى و رشد باطنى در افراد را سامان مىدهد.
هنر مىتواند در ذهن افراد، «سؤال» پديد آورد و در پى آن، آنان را براى يافتن «جواب»، برانگيزد. سؤالهاى اساسى براى حيات انسانى چيست؟ كيستم و چيستم و كجايم و چرا زندگى مىكنم و چگونهام و چگونه بايد باشم؟ اينها سؤالاتى است كه گاهى مورد غفلت انسان است و يادآورى آنها نشان بيدارى است.
اگر روشهاى هنرى بتواند اين سؤالها را براى انسان «عمده و اساسى» كند، يك گام به جلو برداشته است. و اگر بتواند شوق و انگيزه «يافتن جواب» را هم پديد آورد، گامى ديگر برداشته است و اگر پاسخها را هم به كمك تلاش و حركت درونى انسانها بيابد، گام سوم تحقق يافته است.
طرح سؤال تازه در ذهن، و كمك به حلّ آن و يافتن پاسخ درست، كار ارزنده و تحولآفرينى است كه از هنر ساخته است و هنر است كه انسان را در آستانه «حقيقتهاى پنهان» به درنگ و تأمّل وا مىدارد.
ورزيدگى فكر انسان در اثر نوعى «ورزش خودجوش» و دست و پنجه نرم كردن با ابهامها، سؤالها، مشكلات و راه حلها، در سايه هنر، عملى است. روشن است كه نوآورى و خلاقيت و ابداع، در نحوه پرداختن به موضوع نيز دامنه تأثيرگذارى و رشد از درون را مىافزايد.
«الگو» و نقش آن در «جذب» نيز آشكار است و تأثير قهرمانان و اسوهها و زندگىنامه آنان بيش از «موعظه مستقيم» است.
محبتها و بغض و كينهها اگر در مسير خوب هدايت شود، زمينهساز تعالى روحى و اخلاقى انسانهاست. در تربيت، الگوى مثبت و شايسته، ديگران را در پى خود مىكشد و الگوهاى منفى، انحطاطآور و ابتذالآفرين است. رمز دعوت به «تبعيّت از اسوهها» كه در قرآن است و نهى از پيروى از سران تباهى در همين حقيقت نهفته است. از دست هنر چه برمىآيد؟
گزافه نيست اگر نقش هنر را بالاترين نقش در ايجاد «كشش» و «كوشش» در انسانها بدانيم. از اينرو به كارگيرى هنر در برنامههاى تربيتى، مىتواند تأثير تربيت را عميقتر و ماندگارتر سازد و بستر تأثيرپذيرى از هدايتها و حكمتهاى متعالى را گستردهتر گرداند.
همان گونه كه در يك سوپرماركت يا مغازه، «ويترين» و «دكور»، تأثير بسزايى در «جذب مشترى» دارد، ارزشهاى معنوى و تربيتهاى اخلاقى هم كمارزشتر از كالاها و اجناس نيستند. براى عرضه آنها هم، بايد از ذوق و هنر بهره گرفت و جاذبه آفريد و ابداع داشت.
معرفى قهرمانهاى خوب و الگوهاى شايسته، در قالب فيلم، تئاتر، داستان، نقاشى و خط، طراحى، آموزش، شعر و سرود، در راسختر كردن ملكات اخلاقى در انسانها مؤثر است.
در ميان جوانان هم الگوهاى خوب، فراوان يافت مىشود، آنان كه براى لحظه لحظه عمرشان برنامهريزى مىكنند، آنان كه هر كارى را در شأن و شايسته جايگاه انسانى خود نمىدانند، آنان كه در زندگى فردى و اجتماعى به «حريم»ها و «خط قرمز»هايى معتقدند و رفتار خود را بر اساس آنها تنظيم مىكنند، آنان كه «خلاء روحى» خود را با «عبادت» پر مىكنند، اينان همه تابلوهاى «كمالنما»يند و نقش الگويى دارند.
مىتوان با ابزار و شيوههاى هنرى، اين گونه افراد و چنين صفات و حالاتى را به صورت «سرمشق» در آورد و هنرمندانه «الگوهاى ارزشى» ارائه نمود و به «تكثير خوبىها» پرداخت.
ايجاد نفرت از ستم و ريا و تبعيض و اعتياد و بيكارى و دروغ و مفاسد اخلاقى هم كه در بخش دوم (بُغض و عداوت) مىتواند زمينه فاصله گرفتن جوانان را از اين رذايل فراهم سازد، در سايه كار هنرى، عملى است و نقشآفرينتر.
اگر در امر تربيت، در پى تأثيرگذارى و جذب مخاطبانيم، از «نوآورى» به عنوان يكى از اهرمهاى جذب، نبايد غفلت كنيم.
گريز از تكرار و يكنواختى كه در افراد است، ضرورت ابداع و شيوههاى نو را در تربيت الزامى مىسازد و هنر مىتواند به تربيت هم جاذبه ببخشد.
طبعاً كسانى توانايى «نوآورى» دارند كه با شيوههاى كهن و نمونههاى قديم و قالبهاى متداول و مرسوم آشنا باشند و نارسايىها و ضعف جاذبههاى آنها را بشناسند و در پى نوآورى براى تحت پوشش قرار دادن گروههاى بيشتر و متنوعترى باشند.
از اين جهت، كار مربى بايد پيوسته از تحول و نو شدن و ابداع برخوردار باشد. به كارگيرى هنر در مورد تربيت از اين رهگذر است كه هم ضرورت مىيابد، هم افقهاى جديدترى را مىگشايد.
كنار گذاشتن قالبهاى سنّتى و ديرين، درست نيست، اما بهرهگيرى از آنها هم هرگز كافى نيست. مثل شيوههاى تبليغى كه اكتفا به رسم كهن پاسخگو نيست، بلكه در كنار آنها از روشهاى نو هم بايد بهره گرفت، چون نوآورى و نوگرايى، بر دامنه مخاطبان پيام تبليغى و تربيتى مىافزايد.
بارى، «هنر تربيتى»، شاخصه ارزشى بودن هنر است، و ... «تربيت هنرى»، عامل ديرپايى و گستردگى و نفوذ بيشتر محتواى تربيت است.
منبع: ماهنامه پيام زن ـ شماره 147
گاهى محتواى آثار هنرى، «پيام تربيتى» دارد، گاهى پيامهاى تربيتى در «قالب هنرى» مطرح مىشود و بر ماندگارى و اثرگذارى آن مىافزايد.
از اينجاست كه دو مقوله جداگانه، اما به هم پيوسته رخ مىنمايد:
1- تربيت هنرى؛
2- هنر تربيتى؛
و اين بحث نيز درخور تأمّل است كه آيا بايد تربيت را هنرى كرد، يا هنر را تربيتى ساخت؟
تربيت هنرى
پس از برقرارى رابطه، «ابلاغ پيام» است. اين، مكمّل آن ارتباط و به ثمر رساننده آن است.
مثل يك «تماس تلفنى» كه ابتدا بايد خطى بين مبدأ و مقصد وجود داشته باشد، سپس امكان ارتباط و برقرارى تماس باشد و مانعى بر سر راه نباشد و خط، آزاد باشد تا بتوانيد تماس بگيريد. پس از گرفتن شماره و برقرارى تماس، كار اصلى، ردّ و بدل كردن پيام و مطلب و خبر است.
تأثيرگذار بودن تماس با ديگران، در گرو ملاحظات و مراعات شرايط و ويژگىها در پيامدهنده، پيامگيرنده، ابزار پيامرسانى و محتواى پيام و استمرار تأثير است. پس مىتوان چهار مرحله «ارتباط سازنده» را كه در مقوله تربيت هنرى بايد لحاظ كرد، چنين برشمرد:
1- ايجاد رابطه؛
2- ابلاغ پيام؛
3- تأثيرگذارى بر مخاطب؛
4- استمرار اثر پيام؛
در هنرى ساختن تربيت، تأكيد بر دو مقوله اخير است و مربيان هنرمند، بر «بُعد زمانى» كار خويش مىافزايند.
بسيارى از حرفها گفته مىشود و پيامها به مخاطبين رسانده مىشود، اما چند درصد از پيامها «اثرگذار» است؟ و چه مقدار از آن اثرها «استمرار» دارد؟
كار هنر و شيوه يك مربى هنرمند در مهارت او نسبت به «تأثير مستمر تربيتى» بر روح و جان افرادى است كه مخاطب پياماند. به موازات اين مقصود، حيات مربى هم در توالى زمانها و نسلها استمرار مىيابد.
دست يافتن به زبانى هنرى، بيانى بليغ و شيوا، شيوهاى اثرگذار و نافذ، پيامهايى نو و مفاهيمى بديع، مىتواند بخشى از اين شيوهها به شمار آيد. رسيدن به اين مرتبه و قوّت هم يك تعهّد محسوب مىشود.
جبهههاى فرهنگى
اگر جبههها و محورهايى را كه از آنها مورد هجوم قرار مىگيريم نشناسيم، «دفاع فرهنگى» شايستهاى هم نخواهيم كرد و اگر دشمنان پيدا و پنهانى را كه نقابزده يا عريان به جنگ ارزشها و مبانى اخلاقى وارد ميدان مىشوند نشناسيم و حركات و برنامههايشان را تيزبينانه رصد نكنيم، باز هم از شكستخوردگان اين عرصه خواهيم بود. شرايط مكانى و زمانى و ويژگىهاى فرهنگى و اجتماعى جامعه امروز را هم اگر ارزيابى درست و دقيقى نداشته باشيم، از ارائه برنامههاى درست و مؤثر تربيتى ناتوان خواهيم بود و «نسل امروز» را از دست خواهيم داد.
پس، شناخت عنصر زمان، شيوههاى دشمنى دشمنان، زمينههاى موجود براى تهاجم بيگانه، محورهاى آسيبپذير در جامعه، چهرههاى مرموز و پشت صحنه، از عوامل موفقيت در تربيت است.
در يك تقسيمبندى، مىتوان افراد جامعه را به سه گروه تقسيم كرد:
الف - گروهى كه از زمان خودشان عقبترند و فكر و روش و كارشان متناسب با صدها سال قبل است.
ب - گروهى كه معاصر با زمانند، كه بايد بكوشيم حدّاقل از اينان باشيم.
ج - گروهى كه جلوتر از زمان خويشند و آيندههاى دورتر را هم مىبينند و به تناسب آن عمل مىكنند و برنامه مىدهند و حرفهايشان ماندگار و رهنمودهايشان جاودانه است و تاريخ مصرف ندارد.
اگر زمانشناس باشيم، آمادگىهاى لازم و شيوههاى متناسب با زمان هم خواهيم داشت.
به تعبير حضرت على(ع): «مَنْ عَرَفَ الزّمانَ لم يَغْفُل عَنِ الأِستعداد؛
كسى كه زمان را بشناسد، از آمادگى و آمادهسازى غافل نمىشود.» (الحياة، ج1، ص135)
اگر درك درستى از زمان داشته باشيم، مسئله سرعت و شتاب، ارتباطات جهانى، بىحوصلگى نسل حاضر، راحتگزينى و دورى از پيچيدگى و دشوارى، تكيه بيشتر بر رسانههاى تصويرى و ... را هم مدّنظر قرار خواهيم داد و در برنامههاى تربيتى، «ابزار و شرايط» را به استخدام «اهداف تربيتى» خواهيم گرفت.
رشد از درون
استعدادهاى بشرى، تنها در زمينه علوم و فنون و مهارتها نيست، بلكه عرصه اخلاق و معنويت و كمالجويى هم قلمروى است كه بايد استعدادهاى افراد را شناخت و آن را همچون بذرى روياند و آبيارى و مراقبت كرد تا به مراحل بالاتر رشد برسد.
نقش هنر در اين زمينه، مىتواند توجه دادن انسان به فطريات و جاذبههاى معنوى و راز خلقت و چرايى زيستن و هدف آفرينش باشد و مربى هنرمند، حركتهاى درونى و رشد باطنى در افراد را سامان مىدهد.
هنر مىتواند در ذهن افراد، «سؤال» پديد آورد و در پى آن، آنان را براى يافتن «جواب»، برانگيزد. سؤالهاى اساسى براى حيات انسانى چيست؟ كيستم و چيستم و كجايم و چرا زندگى مىكنم و چگونهام و چگونه بايد باشم؟ اينها سؤالاتى است كه گاهى مورد غفلت انسان است و يادآورى آنها نشان بيدارى است.
اگر روشهاى هنرى بتواند اين سؤالها را براى انسان «عمده و اساسى» كند، يك گام به جلو برداشته است. و اگر بتواند شوق و انگيزه «يافتن جواب» را هم پديد آورد، گامى ديگر برداشته است و اگر پاسخها را هم به كمك تلاش و حركت درونى انسانها بيابد، گام سوم تحقق يافته است.
طرح سؤال تازه در ذهن، و كمك به حلّ آن و يافتن پاسخ درست، كار ارزنده و تحولآفرينى است كه از هنر ساخته است و هنر است كه انسان را در آستانه «حقيقتهاى پنهان» به درنگ و تأمّل وا مىدارد.
ورزيدگى فكر انسان در اثر نوعى «ورزش خودجوش» و دست و پنجه نرم كردن با ابهامها، سؤالها، مشكلات و راه حلها، در سايه هنر، عملى است. روشن است كه نوآورى و خلاقيت و ابداع، در نحوه پرداختن به موضوع نيز دامنه تأثيرگذارى و رشد از درون را مىافزايد.
جهتدهى به حبّ و بغض
«الگو» و نقش آن در «جذب» نيز آشكار است و تأثير قهرمانان و اسوهها و زندگىنامه آنان بيش از «موعظه مستقيم» است.
محبتها و بغض و كينهها اگر در مسير خوب هدايت شود، زمينهساز تعالى روحى و اخلاقى انسانهاست. در تربيت، الگوى مثبت و شايسته، ديگران را در پى خود مىكشد و الگوهاى منفى، انحطاطآور و ابتذالآفرين است. رمز دعوت به «تبعيّت از اسوهها» كه در قرآن است و نهى از پيروى از سران تباهى در همين حقيقت نهفته است. از دست هنر چه برمىآيد؟
گزافه نيست اگر نقش هنر را بالاترين نقش در ايجاد «كشش» و «كوشش» در انسانها بدانيم. از اينرو به كارگيرى هنر در برنامههاى تربيتى، مىتواند تأثير تربيت را عميقتر و ماندگارتر سازد و بستر تأثيرپذيرى از هدايتها و حكمتهاى متعالى را گستردهتر گرداند.
همان گونه كه در يك سوپرماركت يا مغازه، «ويترين» و «دكور»، تأثير بسزايى در «جذب مشترى» دارد، ارزشهاى معنوى و تربيتهاى اخلاقى هم كمارزشتر از كالاها و اجناس نيستند. براى عرضه آنها هم، بايد از ذوق و هنر بهره گرفت و جاذبه آفريد و ابداع داشت.
معرفى قهرمانهاى خوب و الگوهاى شايسته، در قالب فيلم، تئاتر، داستان، نقاشى و خط، طراحى، آموزش، شعر و سرود، در راسختر كردن ملكات اخلاقى در انسانها مؤثر است.
در ميان جوانان هم الگوهاى خوب، فراوان يافت مىشود، آنان كه براى لحظه لحظه عمرشان برنامهريزى مىكنند، آنان كه هر كارى را در شأن و شايسته جايگاه انسانى خود نمىدانند، آنان كه در زندگى فردى و اجتماعى به «حريم»ها و «خط قرمز»هايى معتقدند و رفتار خود را بر اساس آنها تنظيم مىكنند، آنان كه «خلاء روحى» خود را با «عبادت» پر مىكنند، اينان همه تابلوهاى «كمالنما»يند و نقش الگويى دارند.
مىتوان با ابزار و شيوههاى هنرى، اين گونه افراد و چنين صفات و حالاتى را به صورت «سرمشق» در آورد و هنرمندانه «الگوهاى ارزشى» ارائه نمود و به «تكثير خوبىها» پرداخت.
ايجاد نفرت از ستم و ريا و تبعيض و اعتياد و بيكارى و دروغ و مفاسد اخلاقى هم كه در بخش دوم (بُغض و عداوت) مىتواند زمينه فاصله گرفتن جوانان را از اين رذايل فراهم سازد، در سايه كار هنرى، عملى است و نقشآفرينتر.
ابداع و نوآورى
اگر در امر تربيت، در پى تأثيرگذارى و جذب مخاطبانيم، از «نوآورى» به عنوان يكى از اهرمهاى جذب، نبايد غفلت كنيم.
گريز از تكرار و يكنواختى كه در افراد است، ضرورت ابداع و شيوههاى نو را در تربيت الزامى مىسازد و هنر مىتواند به تربيت هم جاذبه ببخشد.
طبعاً كسانى توانايى «نوآورى» دارند كه با شيوههاى كهن و نمونههاى قديم و قالبهاى متداول و مرسوم آشنا باشند و نارسايىها و ضعف جاذبههاى آنها را بشناسند و در پى نوآورى براى تحت پوشش قرار دادن گروههاى بيشتر و متنوعترى باشند.
از اين جهت، كار مربى بايد پيوسته از تحول و نو شدن و ابداع برخوردار باشد. به كارگيرى هنر در مورد تربيت از اين رهگذر است كه هم ضرورت مىيابد، هم افقهاى جديدترى را مىگشايد.
كنار گذاشتن قالبهاى سنّتى و ديرين، درست نيست، اما بهرهگيرى از آنها هم هرگز كافى نيست. مثل شيوههاى تبليغى كه اكتفا به رسم كهن پاسخگو نيست، بلكه در كنار آنها از روشهاى نو هم بايد بهره گرفت، چون نوآورى و نوگرايى، بر دامنه مخاطبان پيام تبليغى و تربيتى مىافزايد.
بارى، «هنر تربيتى»، شاخصه ارزشى بودن هنر است، و ... «تربيت هنرى»، عامل ديرپايى و گستردگى و نفوذ بيشتر محتواى تربيت است.
منبع: ماهنامه پيام زن ـ شماره 147