سپهري، سهرابي از جنس اطلسي ها


 

نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع:راسخون



 

روح پر وسعت شاعر توانمند معاصر «سهراب سپهري» در روز اول ارديبهشت سال 1359 شمسي، به سوي آن وسعت بي واژه اي که پيوسته او را صدا مي زد، پر کشيد. شاعر و نقاش معاصر، فرزند اسدالله خان سپهري، در پانزده مهرماه سال 1307 در کاشان به دنيا آمد.
سهراب کودکي خود را در باغ بزرگ اجدادي که پر از گل و گياه و درخت بود گذراند و تصاوير زيبايي از بازي نور با تن برگ، در ذهن کودکانه خود ذخيره کرد تا به موقع جان لطيف خويش را نجات دهد و خسته دلان را به دنيايي از زيبايي و طراوت رهنمون سازد.

«درعالم خيال به چشم آمدم پدر
کز رنج چو کمان قد سروش خميده بود

دستي کشيد بر سر و رويم به لطف و مهر
يک سال مي گذشت، پسر را نديده بود...»

تصوير دلنشين «پدر» را از دريچه ي ذهن سهراب ديديم. ولي سرتاسر دنياي کودکي سهراب و خواهر و برادرهايش لبريز از بوي عطر پدر و مادر و توأم با گل هاي داودي، شب بو، زنبق و اطلسي بود.
سهراب دوره ابتدايي را در مدرسه خيام گذراند، هر چند هيچ وقت تنبيه نشد، ولي تماشاي چوب و فلک باعث شده بود که هميشه براي رسيدن روزهاي جمعه و تعطيلات لحظه شماري کند.
شاعر نامدار از همان اوايل جواني به موسيقي علاقه بسيار داشت و نواختي سنتور را از گروه ورزنده که گاه به مهماني هاي آنها مي آمدند، آموخته بود. با نواختن ني هم آشنايي داشت و دستگاه ها و گوشه هاي موسيقي سنتي را مي شناخت.
درهمان زمان سهراب براي طي کردن دانشسراي مقدماتي، کاشان را ترک کرده، به تهران رفت ولي خيلي زود پس از اتمام دوره دو ساله دانشسرا و گرفتن ديپلم به شهرش بازگشت تا براساس تعهد خدمتي که داشت، تدريس را شروع کند، اما به هيچ وجه تدريس را دوست نداشت و ناچار در اداره ي فرهنگ استخدام و مشغول به کار شد.
او در اوقات فراغت به سرودن شعر و کشيدن تابلوهاي نقاشي - که دلمشغولي اصلي او بود- مي پرداخت و هر هفته در انجمن شعري به رياست استاد محمود منشي، شرکت مي کرد. در يکي از همين جلسات، شعرش به عنوان بهترين شعر انتخاب شد و از همين جا بود که شعر را به طور جدي پي گيري کرد. و کم کم اشعار کلاسيک را کنار گذاشت و به محض آشنايي با اشعار نيما، به شعر نو روي آورد.
آشنايي او با «منوچهرشيباني» که دانشجوي نقاشي در دانشگاه تهران بود، سبب شد که دوباره به تهران برود و در رشته ي نقاشي ادامه تحصيل دهد.
سهراب بعد از اخذ ديپلم از رشته ي ادبيات فارسي وارد دانشکده هنرهاي زيبا شد. در دوران دانشکده نيز مورد توجه و تحسين استادان خود، قرار گرفت و به سرودن شعر و حضور در انجمن شعرا و نمايشگاههاي نقاشي پرداخت.
وي چندين بار به ديدن نيما يوشيج رفت و درباره شعر نو با او گفتگو کرد. و در سالهاي آخر دانشگاه در سال 1330 نخستين کتاب خود را به نام «مرگ رنگ» را به چاپ رساند.

«رفته بودم سرحوض
تا ببينم شايد، عکس تنهايي خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهيان مي گفتند:
هيچ تقصير درختان نيست.»
سپهري هيچ گاه تن به مصاحبه نمي داد و حتي در روز افتتاح نمايشگاههايش شرکت نمي کرد. بارها از او خواستند اجازه بدهد از زندگيش فيلم بسازند، ولي او موافقت نکرد. او اعتقاد داشت اگر اثري ماندگار باشد، مي ماند و نياز به دفاع صاحب اثر ندارد و اگر هم با ارزش نباشد، با هزار بوق و کرنا و تبليغ هم نمي شود آن را به خورد مردم داد.
او هميشه عاشق بچه ها بود و همراه با آنان به بازي هاي کودکانه مي پرداخت و به محض شنيدن صداي بستني فروش دوره گرد، همه بچه هاي کوچه را به بستني دعوت مي کرد.
سهراب درباره شعرا و عرفا و فلاسفه بزرگ ايران، همچنين شاهکارهاي ادبي جهان و اديان و مذاهب مختلف نيز بسيار مطالعه مي کرد، و تحت تأثير فصاحت قرآن کريم بود: «کتاب آسماني ما، گذشته از جنبه الوهيت و تقدستش، از با ارزش ترين شاهکارهاي ادبي جهان است.»
مولوي را بزرگترين شاعر و عارف همه ي دوران ها مي دانست و شيفته غزليات او بود. غزليات حافظ را نيز بسيار دوست داشت و به ديده تحسين مي نگريست.
در طول روزگاران شعرهاي سهراب به زبانهاي انگليسي، فرانسه، آلماني، عربي و حتي اسپانيولي و ترکي و سوئدي هم ترجمه شده اند.
در زمينه نقاشي، سهراب پس از فارغ التحصيل شدن در سال 1332 مدتي طراح سازمان همکاري بهداشت بود. و چندي هم دربخش موزه هاي اداره کل هنرهاي زيبا کار مي کرد.
در سال 1336 به پاريس رفت و در رشته ليتوگرافي دانشکده هنرهاي زيباي پاريس ثبت نام کرد. سپس براي ديدن موزه ها و گالري هاي نقاشي به لندن و رم سفر کرد و در سال 1337 به ايران بازگشت. او اعتقاد داشت نقاشي زباني است که به وسيله آن در همه جاي دنيا مي توان با ديگران ارتباط برقرار کرد.
کتاب «حجم سبز» سپهري که از مجموعه هاي مشهور اوست درسال 1346 به دست چاپ سپرده شد. ساير آثار سهراب به شرح زير است: «در کنار چمن يا آرامگاه عشق» سال 1326 - «مرگ رنگ» 1330- «زندگي خواب ها » 1332 - «آواز آفتاب» 1340- «شرق اندوه» 1340 - «صداي پاي آب» 1344- «مسافر» 1345- «حجم سبز» 1346- « هشت کتاب» 1355- «ما هيچ، ما نگاه» 1355- «منتخب اشعار» 1364- «هنوز در سفرم» 1380 و...
سرانجام بيماري «سرطان خون» گريبان اين شاعر فرهيخته و مهربان را گرفت. وقتي که مادرش از بيماري او اطلاع پيدا کرد از او خواست که براي آزمايشات کلي نزد پزشک برود، ولي او قبول نکرد و گفت: «من خودم خيلي خوب مي دانم چه وقت مي ميرم!» سرانجام در اوج شکوفايي گلها که سهراب عاشقشان بود، در روز اول ارديبهشت 59 به ديدار حضرت دوست شتافت. پيکرش را در مشهد اردهال در دشتهاي اطراف کاشان، به دست خاک سپردند. روانش شاد باد. شعر زيباي زير، زينت بخش سنگ مزار اوست:

«به سراغ من اگر مي آييد
نرم و آهسته بياييد مبادا که ترک بردارد
چيني نازک تنهايي من...»