کجرفتاري چرخ با «عارف قزويني»


 

نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع:راسخون



 

«به سرکويت اگر رخت نبندم چه کنم؟!
واندر آن کوي اگر ره ندهندم چه کنم؟!

من ز در بستن و اکران ميخانه به جان
آمدم گرنکنم باز و نبندم چه کنم

غم هجران و پريشاني و بدبختي من
تو پسنديدي اگر من نپسندم چه کنم؟....»

درميان شاعران کمتر کسي را چون عارف سراغ داريم که علاوه بر وقوف کامل از عناصر ساختاري شعر، به موسيقي و تصنيف سازي و... نيز تسلط کافي و وافي داشته باشد. مضافاً عشق وعلاقه فراواني به آزادي خواهي و وطن دوستي و مردم سالاري داشته، و هيچ گاه انزجار خود را از دولتمردان وطن فروش کتمان نکرده است.
«ابوالقاسم عارف قزويني» فرزند ملاهادي وکيل، درسال 1300 هجري قمري در قزوين به دنيا آمد و در 1312 خورشيدي در شهر همدان، در کنار آرامگاه استاد بوعلي سينا، چشم از جهان فرو بست و به ديدار حضرت دوست شتافت.
عارف خواندن و نوشتن و صرف و نحو عربي را در مکتب و خط را نزد سه تن از خطاطان معروف قزوين و موسيقي را نزد «حاجي صادق خرازي» فرا گرفت و چون از صداي خوبي برخوردار بود، پدرش تصميم گرفت که او روضه خوان شود. دو سه سالي هم در پاي منبر ميرزا حسن واعظ به نوحه خواني مبادرت نمود.
درسال 1316 شمسي راهي تهران شد و دوستان بسياري نزديکي برگزيد. يکي از آنها «ايرج ميرزا» بود، که با هم مراوداتي داشتند.
دوران جواني عارف با انقلاب مشروطيت توأم شد و او که از روحيه ي انقلابي برخوردار بود؛ به جمع آزاديخواهان وطن پرست پيوست و با سرودن آهنگها و خواندن تصنيف هاي مردمي، خدمات شايسته اي به پيروزي انقلاب مشروطه کرد، به همين دليل، بعضاً مورد اذيت و آزار ضد انقلابيون قرار مي گرفت. «مظفرالدين شاه قاجار» که در اين ايام مورد لعن و نفرين آزادي خواهان قرار گرفته بود، از کارهاي عارف مطلع شد. و سعي کرد با جلب توجه او به دربار شاعر را تطميع کرده، به سرايش اشعار غير انقلابي ترغيب نمايد و به اين طريق ديدگاه منفي مردم را نسبت به شاه و دربار، عوض کند. اما عارف به هيچ عنوان فريب نخورد و جزو رجال سلطنتي در نيامد.
اشعار عارف در ابتدا صبغه ي مذهبي داشت ولي با اوج گيري انقلاب مشروطيت، کم کم به سرودن تصنيف هاي حماسي -ملي روي آورد. و جزو ترانه سازان طراز اول اين دوره به حساب آمد تا جايي که روش کار او را شاعران بزرگي چون «ملک الشعراء بهار» و «ميرزاده عشقي» تأييد و تعقيب نمودند:

«از خون جوانان وطن لاله دميده
از ماتم سرو قدشان، سرو خميده

درسايه گل بلبل از اين غصه خزيده
گل نيز چو من در غمشان جامه دريده

چه کجرفتاري اي چرخ
چه بدکرداري اي چرخ

سرکين داري اي چرخ
نه دين داري، نه آيين داري اي چرخ...

استاد عارف قزويني به دليل سرودن اشعار ضد استبدادي، پنج سال آخر عمرش را - توسط حکومت - به همدان تبعيد شد و سرانجام در آن شهر در گذشت.
هر چند که قبل ازعارف، تصنيف پردازي در ادب فارسي مرسوم بود، ولي او هم از نظر نحوه ي خوانش و هم از نظر مفهوم و درونمايه، تحول فراواني در آن ايجاد کرد و به اين طريق خدمت شاياني به موسيقي اصيل ايران نمود.
بزرگترين امتياز و برتري اشعار، تصنيف ها و ترانه هاي عارف را به دو دليل دانسته اند: اول آنکه چون خودش خالق شعرها بوده، سرودن و خلق ترانه هايش مناسب با مفاهيم ذهني و احساسات مورد نظرش مي باشند. دوم: چون شخصاً صداي صاف و دلنشيني داشته، با مهارت و استادي مي خوانده است. به گونه اي که براي بيان مضامين ملي و مقاصد همگاني به بهترين نحو هيجانات و احساسات شنوندگان را بر مي انگيخته است.
همان گونه که رفت، محتواي اشعار، ترانه ها و تصنيف هاي عارف، وطن خواهي، آزادگي، مردم دوستي، عشق به خالق و مخلوق و خصوصاً شجاعت مي باشد که با صداقت و از خودگذشتگي و صميميت، آنها را با صداي دلنشين خود براي مردم مي خوانده است. چند بيت از غزل «به سرکويت» عارف را در ابتداي مطلب خوانديد و اکنون ادامه ي آن :

«... مانده در قيد اسارت تن من و آن خم زلف
مي کشد، مي روم افتاده به بندم چه کنم؟

من به اوضاع تو اي کشور بي صاحب جم
نکنم گريه پس از گريه نخندم چه کنم؟

شرط عقل است سپس راه جنون گيرم و بس
عارف آسوده من از ناصح و پندم چه کنم؟!