«چوبک» نويسنده تفتيده جنوبي
«چوبک» نويسنده تفتيده جنوبي
«چوبک» نويسنده تفتيده جنوبي
نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع:راسخون
منبع:راسخون
«آفتاب بي گرمي و بخار بعد از ظهر پاييز به طور مايل از پشت شيشه هاي در، روي نيمکت هاي زرد رنگ خطمخالي کلاس و لباس هاي خشن خاکستري شاگردها مي تابيد و حتي عرضه آن را نداشت که از سوز باد سردي که تک و توک برگهاي زعفراني چنارهاي خيابان و باغ بزرگ همسايه را از گل درخت مي کند و در هوا پخش و پرا مي کرد، اندکي بکاهد...»
آغاز داستان «وصف کلاس سوم» صادق چوبک، بخوبي نثر و زبان داستان هاي او را به تصوير کشيده است. زباني که به رغم درهم فشردگي و ازدحام تعابير عاميانه، به رواني نفس جريان مي يابد، و رايحه ي زمانه و روزگار نويسندگان نسل اول داستان نويسي ايران را نشان مي دهد.
«صادق چوبک» نويسنده معاصر ايراني، در سال 1295 شمسي در بوشهر به دنيا آمد. (1295/4/13) تحصيلات خود را در شيراز و تهران گذراند و از کالج آمريکايي البرز فارغ التحصيل شد و سرانجام در شرکت ملي نفت مشغول کار شد.
در آثار او رنگ و بوي زادگاهش يعني جنوب ديده مي شود و از اين نظر مي توان او را با «مهدي اخوان ثالث» و «نيما يوشيج» مقايسه کرد.
در داستانهاي اوليه اش، يعني مجموعه ي «خيمه شب بازي» که در سال 1324 به چاپ رسيد، بيشتر به توصيف مناظر و نمايش روحيه افراد و بيان روابط شخصيت ها با يکديگر مي پردازد و نثرش روي هم رفته بديع و پُر کشش است.
در داستان «چرا دريا توفاني شد» خلاقيت هنري چوبک بخوبي به چشم مي خورد ببينيد: «... موج هاي سنگين قيرآلود به بدنه ي ساحل مي خورد و برمي گشت تو دريا و پُف نم هاي آن تو ساحل مي پاشيد و صداي خراب شدن موج ها، منگ کننده بود و آسمان و دريا مست کرده بودند و دل هوا به هم مي خورد و دل دريا آشوب مي کرد و آسمان داشت بالا مي آورد و صداي رعد مثل چک توي گوش آدم مي خورد و از چشم آدم ستاره مي پريد و موج ها رو سر هم هوار مي شدند...»
چوبک در سال 1329 کتابي به نام «انتري که لوطيش مرده بود» نوشت و بعد از آن مجموعه داستاني «روز اول قبر» را منتشر کرد. بعد از اين آثار، مي توان رمان معروفي از او با عنوان «تنگسير» را نام برد که بر مبناي يک اتفاق تاريخي نوشته شد و چوبک را به اوج شهرت رساند.
در اين داستان، مردي به نام زارممد (مخفف زائر محمد) براي گرفتن حق خود از ارباب ظالم، مجبور مي شود شخصاً به پا خاسته و اسلحه به دست گيرد. اين قهرمان روستايي که شخصيتي است حماسي، در واقع براي انتقام محرومان و بيچارگان از ظالمان و تجاوزگران به حقوق مردم، قيام مي کند. او مانند همه ي قهرمانان ملي، مي جنگد و با رفتار شجاعانه ي خود نظر مردم مظلوم را به خود جلب مي کند به طوري که ازلقب «زارممد» به «شيرممد» مفتخر مي شود.
داستان بلند ديگر صادق چوبک «سنگ صبور» در سال 1313 درباره يک خانه ي قديمي پر مستأجر در شيراز نوشته شده است. قهرمان اصلي اين داستان، معلمي است که به نام «احمد آقا» موضوع مورد بحث داستان، بدبختي ها و تنهايي اوست.
مجموعه «چراغ آخر» و «روز اول قبر» داستانهاي کوتاهي هستند که قدرت و انسجام داستانهاي اوليه ي او را ندارند. چوبک در داستانهاي خود عموماً افراد بيچاره و سرگردان جامعه را با بي طرفي توصيف کرده است، آن گونه که شيوه داستان نويسي او به مکتب «ناتوراليسم» غربي شبيه شده است. زبان اکثر داستانهاي او زباني شکسته و عاميانه مي باشد که گاهي صبغه ي طنزآميز دارد. ساختار اصلي داستانهاي کوتاه صادق، آميزه اي از سبک دو داستان نويس معروف دنيا يعني «ادگار آلن پو» قصه نويس و شاعر مشهور آمريکايي و «آنتوان چخوف» داستان و نمايشنامه نويس توانمند روسي، مي باشد.
از ديگر داستانهاي او مي توان به داستان «بعد از ظهر آخر پاييز» و داستانک «عدل» اشاره کرد. طرح داستان عدل به گونه اي است که انسان با خواندن آن، سرانجام به مفهوم طنزآميز عدالت و عدل، پي مي برد و با تأسف و ريشخند به آن مي نگرد. کاراکتر اصلي اين داستانک، اسب نيمه جاني است که درشکه اي را حمل کرده و اکنون در جويي که آبهايش يخ زده، سقوط کرده و پايش شکسته و اعضاء ديگر بدن او نيز خرد شده اند و عابران پياده رو با ديدن اين اسب، هر يک راه چاره اي پيشنهاد مي کنند تا شايد بتوان او را نجات داد، ولي موفقيت داستان پرداز در اين قسمت قصه به اوج خود مي رسد که توانسته است وضع و موقعيت اسب بينوا و اجتماع وامانده را به خوبي توصيف و ترسيم کند. چوبک در نمايشنامه نويسي هم هنر خود را نشان داده است. مانند نمايشنامه «توپ لاستيکي» پرونده ي زندگي چوبک در 77/4/13در برکلي آمريکا بسته شد.
آغاز داستان «وصف کلاس سوم» صادق چوبک، بخوبي نثر و زبان داستان هاي او را به تصوير کشيده است. زباني که به رغم درهم فشردگي و ازدحام تعابير عاميانه، به رواني نفس جريان مي يابد، و رايحه ي زمانه و روزگار نويسندگان نسل اول داستان نويسي ايران را نشان مي دهد.
«صادق چوبک» نويسنده معاصر ايراني، در سال 1295 شمسي در بوشهر به دنيا آمد. (1295/4/13) تحصيلات خود را در شيراز و تهران گذراند و از کالج آمريکايي البرز فارغ التحصيل شد و سرانجام در شرکت ملي نفت مشغول کار شد.
در آثار او رنگ و بوي زادگاهش يعني جنوب ديده مي شود و از اين نظر مي توان او را با «مهدي اخوان ثالث» و «نيما يوشيج» مقايسه کرد.
در داستانهاي اوليه اش، يعني مجموعه ي «خيمه شب بازي» که در سال 1324 به چاپ رسيد، بيشتر به توصيف مناظر و نمايش روحيه افراد و بيان روابط شخصيت ها با يکديگر مي پردازد و نثرش روي هم رفته بديع و پُر کشش است.
در داستان «چرا دريا توفاني شد» خلاقيت هنري چوبک بخوبي به چشم مي خورد ببينيد: «... موج هاي سنگين قيرآلود به بدنه ي ساحل مي خورد و برمي گشت تو دريا و پُف نم هاي آن تو ساحل مي پاشيد و صداي خراب شدن موج ها، منگ کننده بود و آسمان و دريا مست کرده بودند و دل هوا به هم مي خورد و دل دريا آشوب مي کرد و آسمان داشت بالا مي آورد و صداي رعد مثل چک توي گوش آدم مي خورد و از چشم آدم ستاره مي پريد و موج ها رو سر هم هوار مي شدند...»
چوبک در سال 1329 کتابي به نام «انتري که لوطيش مرده بود» نوشت و بعد از آن مجموعه داستاني «روز اول قبر» را منتشر کرد. بعد از اين آثار، مي توان رمان معروفي از او با عنوان «تنگسير» را نام برد که بر مبناي يک اتفاق تاريخي نوشته شد و چوبک را به اوج شهرت رساند.
در اين داستان، مردي به نام زارممد (مخفف زائر محمد) براي گرفتن حق خود از ارباب ظالم، مجبور مي شود شخصاً به پا خاسته و اسلحه به دست گيرد. اين قهرمان روستايي که شخصيتي است حماسي، در واقع براي انتقام محرومان و بيچارگان از ظالمان و تجاوزگران به حقوق مردم، قيام مي کند. او مانند همه ي قهرمانان ملي، مي جنگد و با رفتار شجاعانه ي خود نظر مردم مظلوم را به خود جلب مي کند به طوري که ازلقب «زارممد» به «شيرممد» مفتخر مي شود.
داستان بلند ديگر صادق چوبک «سنگ صبور» در سال 1313 درباره يک خانه ي قديمي پر مستأجر در شيراز نوشته شده است. قهرمان اصلي اين داستان، معلمي است که به نام «احمد آقا» موضوع مورد بحث داستان، بدبختي ها و تنهايي اوست.
مجموعه «چراغ آخر» و «روز اول قبر» داستانهاي کوتاهي هستند که قدرت و انسجام داستانهاي اوليه ي او را ندارند. چوبک در داستانهاي خود عموماً افراد بيچاره و سرگردان جامعه را با بي طرفي توصيف کرده است، آن گونه که شيوه داستان نويسي او به مکتب «ناتوراليسم» غربي شبيه شده است. زبان اکثر داستانهاي او زباني شکسته و عاميانه مي باشد که گاهي صبغه ي طنزآميز دارد. ساختار اصلي داستانهاي کوتاه صادق، آميزه اي از سبک دو داستان نويس معروف دنيا يعني «ادگار آلن پو» قصه نويس و شاعر مشهور آمريکايي و «آنتوان چخوف» داستان و نمايشنامه نويس توانمند روسي، مي باشد.
از ديگر داستانهاي او مي توان به داستان «بعد از ظهر آخر پاييز» و داستانک «عدل» اشاره کرد. طرح داستان عدل به گونه اي است که انسان با خواندن آن، سرانجام به مفهوم طنزآميز عدالت و عدل، پي مي برد و با تأسف و ريشخند به آن مي نگرد. کاراکتر اصلي اين داستانک، اسب نيمه جاني است که درشکه اي را حمل کرده و اکنون در جويي که آبهايش يخ زده، سقوط کرده و پايش شکسته و اعضاء ديگر بدن او نيز خرد شده اند و عابران پياده رو با ديدن اين اسب، هر يک راه چاره اي پيشنهاد مي کنند تا شايد بتوان او را نجات داد، ولي موفقيت داستان پرداز در اين قسمت قصه به اوج خود مي رسد که توانسته است وضع و موقعيت اسب بينوا و اجتماع وامانده را به خوبي توصيف و ترسيم کند. چوبک در نمايشنامه نويسي هم هنر خود را نشان داده است. مانند نمايشنامه «توپ لاستيکي» پرونده ي زندگي چوبک در 77/4/13در برکلي آمريکا بسته شد.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}