ميثم تمار صحابه امام علي (ع)
ميثم تمار صحابه امام علي (ع)
ميثم، فرزند يحيي، از وفادارترين و از نزديكترين ياران علي عليهالسلام به شمار ميرفت. شيخ طوسي وي را از ياران امام علي، امام حسن و امام حسين عليهمالسلام شمرده است.1 آن حضرت بسياري از دانشها و اسرار را به او آموخت و ميثم، صاحب سرّ و يگانه شاگرد آن حضرت بود و از آنجا كه در كوفه خرما ميفروخت، او را تمّار ميگفتند.
ابن ابي الحديد مينويسد:
علي عليهالسلام دانشهاي فراواني به ميثم آموخت و اسرار غيبي و امور سرّي را به او ياد داد.2
وي همواره بر دوستي امام علي عليهالسلام پايبند بود و تهديدهاي بنياميه نتوانست حتي در ظاهر، او را از علي عليهالسلامجدا كند؛ زيرا او به يقين علي را دريافته بود و در پايان به جرم عليدوستي، به شهادت رسيد.
گرچه زندگي و اصل و نسب ميثم، در لابهلاي تاريخ به فراموشي سپرده شده، ولي به يقين ميثم عرب نبود، بلكه از عجم بود. ازاينرو، وقتي امام علي عليهالسلام او را از طايفه "اسد " خريد، از اسمش پرسيد. آنگاه فرمود: رسول خدا صلياللهعليهوآله به من خبر داد كه اسم تو در عجم، ميثم بوده است.
وقتي نيز او را به نزد زياد بن ابيه آوردند، به او گفت: واي بر اين عجمي... .3
در بحث و بررسي زندگي اين بزرگمرد، گفتهاند كه وي ايراني بود، ولي بعضي او را كُرد، بعضي فارس و بعضي ترك دانستهاند كه ما هر سه نظر را ذكر ميكنيم.
استاد و محقق دانشمند، محمدباقر بهبودي، بعد از جستوجو در اين زمينه مينويسد:
بنابراين، ميثم تمار كه به گفته فرزندانش، اصل او از آباديهاي نهروان است و ميان اعراب به عنوان يك نفر عجم شناخته ميشد، بدون شك ايراني و به احتمال ضعيف، از نژاد آريا و اهل فارس و خراسان و به احتمال قوي، از نژاد كُرد است.4
پژوهشگر و تاريخدان معاصر، استاد علي دواني مينويسد:
ميثم تمار، ايراني نبود. به همين جهت، به او ميثم نهرواني ميگفتند؛ چون نهروان در مرز ايران و عراق، منطقهاي ايراننشين بود. در زمان اميرمؤمنان، علي عليهالسلام مردم حوالي كوفه كه به سواد كوفه معروف بود، تقريبا همه ايراني بودند...5
و علامه فقيد، محمدتقي جعفري، او را ايراني و آذربايجاني ميداند و مينويسد: ميثم تمار آذربايجاني.6
همچنين ابن حجر، ميثم را در شمار صحابه رسول خدا صلياللهعليهوآله آورده است.7
آشنايي با علي عليهالسلام
ميثم براي علي ناشناس نبود. نخستين شناخت علي عليهالسلام از ميثم، به روزگار نبي اكرم برميگردد. آري گرچه ميثم در حجاز نبود و علي را نديده بود و نميشناخت، ولي امام علي عليهالسلاماوصاف و تعريف او را شبها در خلوتش با پيامبر، از زبان آن حضرت شنيده بود.
نخستين ديدار علي عليهالسلام با ميثم، به روزگار خلافت حضرت در كوفه برميگردد. ميثم تمار، غلام زني از بني اسد بود. حضرت علي عليهالسلام او را خريد و آزاد كرد. سپس از او پرسيد: چه نام داري؟ گفت: سالم.
حضرت فرمود: "رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم به من خبر داده كه پدرت در عجم، تو را ميثم ناميده است ". گفت: خدا و رسولش و اميرمؤمنان علي عليهالسلام راست گفته است. به خدا سوگند كه مرا پدرم چنين نام كرده است. پس حضرت فرمود: "سالم را بگذار و همين نام را كه حضرت پيامبر خبر داده است، برگزين ". پس نامش ميثم و كنيهاش ابو سالم شد.8
از آن پس، ميثم از ياران نزديك اميرمؤمنان، علي عليهالسلام گشت و پيوسته ملازم حضرت و از اصحاب سرّ اميرمؤمنان علي بود. حضرت او را به اندازهاي كه قابليت داشت، علم آموخت و بر اسرار خفيه و امور غيبيه آشنايش كرد.9
خبر از شهادت
امام علي بن موسي رضا عليهالسلام از اجداد طاهرينش روايت ميكند:
روزي ميثم قصد منزل اميرمؤمنان علي عليهالسلام كرد. پس گفتند: علي عليهالسلامخواب است. ميثم با صداي بلند گفت: بيدار شو! كه به خدا سوگند، محاسن شريفت با خون سرت خضاب خواهد شد.
حضرت فرمود: ميثم را نزد من آوريد. پس ميثم داخل شد و سخن خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: راست گفتي، ولي به خدا سوگند، ميبينم روزي را كه (به دليل محبت و دوستي من) دست و پايت را قطع ميكنند و زبانت را ميبرند. از چوبه نخلي كه در كنار است، به دارت ميكشند. آن نخل را به چهار قسمت ميكنند و چهار چوبه دار ميسازند و تو و حجر بن عدي و محمد بن اكثم و خالد بن مسعود را بر آن به دار ميكشند.
پس ميثم گفت: آيا اين واقعيت است؟ حضرت فرمود: آري سوگند به صاحب كعبه، اين عهدي است از پيامبر بر من.10
در بعضي نقلها آمده است كه حضرت فرمود: تو را بعد از من خواهند گرفت و بر دار خواهند كشيد و حربه بر تو خواهند زد و در روز سوم، خون از بيني و دهانت روان خواهد شد. تو را بر در خانه عمرو بن الحديث با نه نفر ديگر به دار خواهند كشيد و چوب دار تو از همه آنها كوتاهتر خواهد بود، ولي تو به منزلت، از آنها نزديكتر خواهي بود. با من بيا، تا آن درخت را به تو نشان دهم. پس آن درخت را حضرت نشانش داد.11
ميثم در سال شهادتش روانه مكه و از آنجا به مدينه مشرّف شد و نزد ام سّلمه رفت. ... ميثم احوال امام حسين عليهالسلام را پرسيد. ام سّلمه گفت: به يكي از باغهاي خود رفته است. ميثم گفت: چون بيايد، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زوديها من و تو نزد حق تعالي يكديگر را ديدار خواهيم كرد. پس امّ سلمه نيز گفت: حضرت حسين عليهالسلام تو را بسيار ياد ميكرد. ميثم گفت: من نيز پيوسته در ياد اويم و من در شتابم. براي من امري مقدّر شده است كه ميبايد به او برسم.
ميثم به كوفه رفت. پس او را در قادسيه كوفه دستگير و نزد عبيد الله بن زياد آوردند. چون داخل مجلس شد، حاضران گفتند: اين نزديكترين مردم به علي عليهالسلام بود. ابن زياد با تعجب گفت: واي بر شما! آيا حضرت، اين عجمي را اينقدر ارزش و احترام ميگذاشت؟ گفتند: آري.
پس عبيدالله به او گفت: خدايت كجاست؟ ميثم گفت: در كمين ستمگران است كه تو هم يكي از آنهايي.
ابن زياد گفت: واي بر تو! تو با اينكه عجمي هستي، جرئت ميكني اينگونه با من سخن بگويي؟ امامت (علي عليهالسلام) درباره رفتار و تصميم من با تو چه گفته است؟
ميثم گفت: مولايم به من خبر داده كه تو مرا به قتل خواهي رسانيد و بر دار خواهي كشيد، با نه نفر ديگر كنار خانه عمروبن الحديث. ابن زياد گفت: من برخلاف گفته مولاي تو عمل ميكنم تا دروغ او ظاهر شود.12
ميثم گفت: مولاي من دروغ نگفته و آنچه فرموده است، از پيامبر شنيده و پيامبر نيز از جبرئيل و جبرئيل از خداي عالميان. پس چگونه ميتواني با ايشان مخالفت كني؟ ميدانم به چه روش مرا خواهي كشت و در كجا به دار خواهي كشيد و نخستين كسي كه در اسلام بر دهانش لجام خواهند بست، منخواهم بود.
بدين ترتيب، ابن زياد، ميثم را همراه مختار در زندان حبس كرد. ميثم در حبس به مختار گفت: تو از حبس رها خواهي شد و قيام خواهي كرد و خون امام حسين عليهالسلامرا طلب خواهي كرد، ولي مرا اين مرد خواهد كشت. ... ميثم را از حبس بيرون آوردند و بر در خانه عمر بن الحديث به دارش آويختند. ميثم بر بالاي دار از بزرگي و فضيلت اهل بيت گفت. به ابن زياد گفتند: اين مرد خاندانت را رسوا كرد. پس او نيز دستور داد، لجام بر دهانش زنند و ميثم نخستين فردي بود كه در اسلام لجام بر دهانش زدند.
پس چون روز سوم شد، آن ملعون آمد و حربهاي در دست داشت. پس گفت: به خدا سوگند، اين حربه را بر تو ميزنم، با آنكه ميدانم روزها، روزه و شبها به عبادت حق تعالي مشغول بودي. پس حربه را بر او زد. در آخر روز، خون از سوراخهاي دماغش روان شد و بر ريش و سينه مباركش ريخت و روحش به جنان پرواز كرد.13
شيخ مفيد شهادت آن بزرگوار را ده روز پيش از رسيدن سيدالشهداء به عراق دانسته است.14
مفسّري زبردست
ابن عباس در تفسير، شاگرد مكتب علوي بود و عمري را در آموختن تفسير قرآن سپري كرده بود، ولي ميثم از آنجا كه توانايياش افزون بود، در تفسير، از ابن عباس پيشي گرفت. ميثم به مدينه مشرّف شد و با ابن عباس ديدار كرد. پس به ابن عباس گفت: هر آنچه ميخواهي از تفسير قرآن، از من بپرس كه من تنزيل قرآن را از مولايم خواندهام و تأويل قرآن را هم به من آموخته است.
پس ابن عباس قلم و كاغذ خواست كه گفتههاي ميثم را بنويسد. چون خواست بنويسد، ميثم گفت: اي ابن عباس! حالت چهگونه است آن روزي كه مرا همراه هشت نفر ديگر بر روي چوبه دار ببيني و اينكه چوبه دار من، از همه آنها كوتاهتر است؟15
ميثم و دفاع از ولايت
همه از مرگ و مردن واهمه دارند و شب و روز ميكوشند دچار چنگال مرگ نشوند، ولي وقتي ميثم از مولايش ميشنود كه در راه او به چنگال مصيبتها ميافتد و در اين راه جان ميسپارد، مسرور ميشود. او با نخلي كه در آينده چوبه دارش ميشود، دوستي ميكند و با او به راز و نياز مينشيند. اين نشانه عشق سرشار ميثم به ولايت بود. ميثم در همه جا و همه موقعيتها از ولايت دفاع ميكرد. در دربار ابن زياد، از علي عليهالسلامحمايت كرد و او را به سبب حمايت از علي عليهالسلام به دار آويختند، ولي باز ساكت نماند. از چوبه دار منبر ساخت و بر بالاي چوبه دار به نطق درآمد و به نشر فضيلتهاي اهلبيت عليهمالسلامپرداخت. به حدي كه ابن زياد از شورش مردم ترسيد و دستور داد زبانش را ببرند.
مزار شهيد
پيكرش مدتي بر بالاي دار بود. ابن زياد براي اهانت بيشتر به ميثم، اجازه نميداد پيكر پاكش را از دار پايين آوردند و دفن كنند. هدفش از اين كار، تهديد و ترساندن مدافعان امام علي عليهالسلامبود كه بفهماند سزاي دوستي علي اين است.
ولي او غافل بود كه شهيد، هميشه زنده است. پيكر ميثم بر بلنداي دار، درس يقين و پايداري به رهپويان حقيقت بود. سرانجام، هفت نفر از مسلمانان و خرمافروشان همپيمان شدند تا پيكر ميثم را بردارند و دفن كنند. پس شبهنگام براي غافل ساختن مأموران در نزديكي آن محل آتشي افروختند. مأموران براي گرم شدن بدانجا رفتند و آنان در اين فرصت، براي پايين آوردن پيكر پاك ميثم نزديك دار رفتند. مأموران كنار آتش بودند و روشنايي آتش مانع ديد چوبه دار بود. پيكر پاك را پايين آوردند و در بركه آبي دفن كردند. صبح بن زياد باخبر شد و افرادي را براي پيدا كردن پيكر مطهر ميثم مأمور كرد، ولي تلاششان به جايي نرسيد.16
اكنون قبر ميثم در جنوب غربي مسجد بزرگ كوفه قرار گرفته و مزار عاشقان اهل بيت عليهمالسلام و ياران راستين آنهاست.
فرزندان ميثم
خاندان ميثم در حقطلبي، دانش و معنويت درخشيده و فرزندان و نوادگان او، همگي دانشمند و راوي حديث بودهاند. نامهاي ايشان بدين قرار است: 1. محمدبن ميثم. 2. صالح بن ميثم.
علامه مجلسي در كتاب خلاصه ميگويد: امام باقر عليهالسلامبه او فرمود: "اِنّي اُحِبُّكَ وَ احِبُّ اَباكَ حُبّا شَديدا؛ من به تو و پدرت علاقه شديد دارم ".17
3. شعيب بن ميثم. 4. علي بن ميثم. 5. عمران بن ميثم. 6 . حمزة بن ميثم.
نوادگان ميثم
1. اسماعيل بن شعيب بن ميثم. 2. يعقوب بن شعيب بن ميثم 3. ابراهيم بن شعيب بن ميثم. 4. يوسف بن عمران بن ميثم. 5. علي بن اسماعيل بن شعيب. 6 . محمد بن يعقوب بن شعيب بن ميثم... .
عده زيادي از فرزندان و نوادگان ميثم، از راويان حديث و از ياران بزرگوار ائمه عليهمالسلامبودند.
پينوشتها:
1. خلاصة الاقوال، ص 169.
1. بحارالانوار، ايران، دارالكتب، 1413 هـ . ق، چ 1، ج 34، ص 302؛ الاصابة، ج 6، ص 249.
2. بحارالانوار، ج 34، ص 302.
4. ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث، قم، مركز نشر آثار آيت الله خويى، چ 5، ج 20،ص 108.
5. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 459.
6. در نقل ديگر آمده است كه ميثم گفت: مولايم به من گفته است دست و پايت و زبانت را قطع مىكنند و بر دار مىكشند. گفتم: چه كسى اين كار را مىكند؟ فرمود: فرزند كنيز زناكار عبيدالله بن زياد. پس عبيدالله غضبناك شد، گفت: به خدا سوگند دست و پايت را مىبرّم و زبانت را نمىبرم كه دروغ مولايت ظاهر شود رجال طوسى، ص 86 .
7. شيخ عباس قمى، منتهى الامال، قم، انتشارات دليل ما، 1379، چ 1، ج 1، ص 517؛ نيز نك: شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل بيت، 1413 هـ . ق، ج 1، صص 324 و 325؛ معجم رجال الحديث، ج 20، صص 110 و 111؛ الاصابة، ج6، ص 250؛ بحارالانوار، ج 42، صص 124 ـ 133؛ فتال نيشابورى، روضة الواعظين، تحقيق: سيد محمد مهدى خراسانى، قم، منشورات رضى، ص 289.
8. الارشاد، ج 1، ص 324 .
9. محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسين، 1422هـ . ق، چ 1، ج 10، ص 311.
10. رجال كشى، ص 83 .
11. محمد بن حسن طوسى، رجال، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1420هـ . ق،چ2،صص81 ،96و105.
12. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه اعلمى، 1419 ه . ق، چ 1، ج 2، ص 458.
13. همان.
14. محمدباقر بهبودى، ميثم تمار، ايران، شركت چاپخانه خراسان، ص 5.
15. جمعى از محققين، دانشنامه امام على عليهالسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1382، چ 1، ج 8 ، ص 552.
16. محمدتقى جعفرى، شرح نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، چ 2، ج 22، ص 115.
17. ابن حجر عسقلانى، الاصابة، بيروت، دارالكتب، 1423 هـ . ق، چ 3، ج 6 ، ص 249.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}