مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن


 





 

الف) مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
 

برای دست‏یابی به مؤلّفه‏های لازم برای شناخت تعالی و انحطاط، باید مرز میان آن دو را به دست آورد. البتّه مراد، مرزی است که قرآن تبیین می‏کند، نه مرزی که مکتب‏های غیر اسلامی طرح کرده‏اند؛ چون هر مکتبی، بر اساس زیربنای فکری و جهان‏بینی خاصّ خود، انحطاط یا تعالی را در امور خاصّی می‏داند که شاید مکتب دیگر، آن امور را انحطاط یا تعالی نداند.
نکته قابل قبول نزد تمام مکتب‏ها و دیدگاه‏ها، این است که انحطاط، انسان را از رسیدن به هدف اصلی که همانا سعادت و کمال مطلوب است، بازمی‏دارد و تعالی، انسان را در رسیدن به این کمال مطلوب، موفّق می‏کند، ولی هر مکتبی، تعریفی ویژه از سعادت و کمال مطلوب ارائه کرده است. به عبارت دیگر، انحطاط در نفس خود چیزی نیست که مذموم باشد؛ چون یک امر عدمی است و حسن و قبح در امر عدمی راه ندارد و اگر مذمّتی برای آن وجود دارد، به خاطر نتیجه آن است؛ یعنی انحطاط از آن جهت مذموم است که مانع رسیدن انسان به هدف اصلی و اساسی است، ولی این‏که کمال مطلوب چیست، موضوعی است مورد اختلاف میان مکتب‏ها و دیدگاه‏هایی که جهان‏بینی متفاوت از یکدیگر دارند. مثلاً «نیچه» که مادی‏گرا است و اعتقادی به ماوراء طبیعت و متافیزیک ندارد، ریشه اخلاق فاضله را ـ که راه رسیدن به کمال است ـ در قدرت جست‏وجو می‏کند.1
«اریستپوس» که شاگرد سقراط و طبیعت‏گرا است، ریشه اخلاق را در لذّت می‏یابد.2 همچنین مکاتب اخلاقی دیگر ریشه اخلاق را در اموری جست‏وجو می‏کنند که از نظر اسلام، مردود است. هرچند ممکن است هریک از این نظریه‏ها نقاط مثبتی داشته باشند،3 ولی نظر اسلام، با توجّه به جهان‏بینی خاصّ و ملاک‏های مورد قبول این مکتب، این است که ریشه اخلاق ـ که راه رسیدن به کمال است ـ ، در قرب الی اللّه‏ و لقاءاللّه‏ است و هرکسی که در این مسیر قرار گیرد، در مسیر تعالی است.
با توجّه به تمام عوامل و ملاک‏هایی که در بخش دوم این مجموعه برای انحطاط و تعالی مورد بحث قرار می‏گیرد، شاید بتوان مرزی میان انحطاط و تعالی ترسیم کرد و آن عبارت است از «صراط مستقیم» که مسیر حقْ و مرزی است که اگر انسان یا جامعه، ذرّه‏ای از آن منحرف شود، راه انحطاط را در پیش می‏گیرد که ضلالت و گمراهی است و اگر به سمت آن متمایل شود، راه تعالی را در پیش می‏گیرد و به هدایت می‏رسد.
قرآن می‏فرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ؛ و ما را به راه راست هدایت فرما * راه آنان که گرامی‏شان داشته‏ای، نه [راه] مغضوبان، و نه [راه] گمراهان». (فاتحه: 6 و 7)
در دو آیه بالا، صراط مستقیم دقیقا ترسیم و نقطه مقابل آن تبیین شده است. البته بنا بر این‏که: «ضالّین و گمراهان» کسانی باشند که در غیر «صراط مستقیم» قرار دارند.
این سخن که حرکت در مسیر «صراط مستقیم» هدایت و در غیر آن «ضلالت»است، ممکن است این پرسش را در ذهن پدید آورد که «هدایت و ضلالت» چیست و چه معنایی از آن اراده شده است؟ در پاسخ اجمالی این پرسش می‏توان گفت اگرچه این دو واژه روشن است و آن‏چه عرف عامّه از این دو می‏فهمد، تقریبا همان چیزی است که عرف متشرعه در نظر دارد، ولی در کتاب‏های لغت و تفسیر برای این دو واژه، تعاریف متعددی ارائه و بحث‏هایی مطرح شده است که مجال پرداختن به آنها به طور تفصیل نیست. البته با توجّه به تمام تعاریف هدایت، می‏توان تعریف نسبتا جامعی از آن ارائه داد: «هدایت، عبارت است از راهنمایی و ارائه راه خیر و ثواب با لطف و محبّت».4
همچنین می‏توان در تعریف ضلالت گفت: «ضلالت، در مقابل هدایت و به معنای انحراف، با در نظر داشتن هدف و مقصود است و معنای آن متضمّن نوعی تحیّر و سرگردانی و گسستن از راه راست و غیبت از مقصود می‏باشد و «ضالّ» کسی را گویند که مطلوب و مقصود از او پنهان گشته و از راه و مسیری که او را به مقصود می‏رساند، منحرف شده است».5
با توجّه به معنای «هدایت و ضلالت»، ادّعای قبل را تکرار می‏کنیم که حرکت در «صراط مستقیم» هدایت و حرکت در غیر این مسیر و تمایل به دو جهت افراط و تفریط، ضلالت است.
پس آن‏چه درصدد تبیین آن بودیم که همانا اثبات وجود مرز بین انحطاط و تعالی بود، آشکار شد؛ یعنی از دیدگاه قرآن، صراط مستقیم، مرز انحطاط و تعالی و «راهی است کوتاه و بدون کژی که خالی از غلو و تقصیر و به دور از افراط و تفریط است و طریق وسط و اعتدال میان قوای غضبیّه، شهویّه و وهمیّه است»،6 ولی نکته بعد این است که چه عملی در راستای صراط مستقیم و چه عملی خارج از این مسیر است و ملاک آن چیست؟
با دقّت در آیه‏های قرآن، به این نکته می‏رسیم که صراط مستقیم عبارت است از «عبودیّت» در برابر خداوند تبارک و تعالی: «إِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ؛ در حقیقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستید [که ]راه راست این است». (آل عمران: 51)
اگر انسان عمل، سخن، فکر و نیّت را در مسیر رضای الهی به کار گیرد ـ و عبودیّت نیز جز تسلیم رضای او بودن نیست ـ در «صراط مستقیم» و در مسیر تعالی قدم برمی‏دارد و کسی که چنین نباشد و حرکات و سکنات او با «عبودیّت» بیگانه باشد، در مسیر انحطاط است و البته جامعه نیز چنین است. قرآن می‏فرماید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ و هرکس به خدا تمسّک جوید، قطعا به راه راست هدایت شده است». (آل عمران: 101)
باید گفت پناه‏جویی به اللّه‏، خود نوعی عبودیّت و مصداقی از عبودیّت است. پس کسی که در «صراط مستقیم» قرار گیرد، مشمول هدایت الهی است و در مقابل، کسی که در «صراط مستقیم» قرار نگرفته، مشمول ضلالت است: «مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ هر که را خدا بخواهد گمراهش می‏گذارد و هرکه را بخواهد به راه راست قرارش می‏دهد». (انعام: 39)
با توجّه به اصل «آزادی اراده و اختیار انسان» و این‏که سرنوشت انسان در اختیار خود اوست و نیز توجّه به اصل «عدالت خداوند»، ضلالتی که بر اساس آیه بالا از سوی خداوند نصیب فرد یا جامعه‏ای می‏شود، به سبب کارهای خود افراد و نتیجه کارهای خودشان است و چنین نیست که خداوند بدون دلیل، فرد یا جامعه‏ای را گمراه کند. همان‏گونه که هدایت به «صراط مستقیم» هم بدون دلیل نیست و به سبب عملکرد افراد است و به عبارت دیگر، سرنوشت فرد یا جامعه در دست خودشان قرار دارد:
«إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی‏دهد، تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
پس می‏توان ملاک اساسی انحطاط را ضلالت و گمراهی از مسیر حق و در مقابل، ملاک اساسی تعالی را هدایت و حرکت در مسیر حق دانست. تمام عللی که در بخش دوم برای انحطاط و تعالی مورد بررسی قرار می‏گیرند، به این دو ملاک کلّی برمی‏گردند؛ چون مرز، «صراط مستقیم» است که حرکت در مسیر آن، هدایت و حرکت برخلاف آن ضلالت است.
پس می‏توان ادّعا کرد ریشه انحطاط را باید در گناه و پیروی نکردن از دستورهای خداوند و پیامبرش جست‏وجو کرد و نیز ریشه تعالی را باید در اطاعت و سرپیچی نکردن از دستورهای خدا و پیامبرش جویا شد. بنابراین، تمام علل انحطاط و تعالی، ریشه در معصیت یا اطاعت دارند و همگی مصادیقی از این دو هستند.
نتیجه: از دیدگاه قرآن، مرز میان انحطاط و تعالی «صراط مستقیم» است و هر حرکتی در این مسیر هدایت و اَعمال در این مسیر، اطاعت از کتاب و سنّت است و هر حرکتی برخلاف این مسیر گمراهی و اَعمال در این مسیر، معصیت و سرپیچی از کتاب و سنّت قلمداد می‏شود.

ب) مراتب انحطاط
 

هر انسان سلیم النفسی با رجوع به قرآن و برخورد به آیه‏هایی هم‏چون: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نیافریدیم جز برای آن که مرا بپرستند.» (ذاریات: 56) این نکته را درمی‏یابد که هدف خداوند از آفرینش انس و جن، عبادت او بوده است. اکنون با توجّه به این‏که «هدف» نوعی نیاز به‏شمار می‏رود و نیاز، ویژه موجودات ممکن‏الوجود و مادّی است و خداوند بی‏نیاز محض است و نیازی به عبادت بندگانش ندارد، در نتیجه هدف از خلقت که عبادت بندگان است، به غیر خدا یعنی به خود مخلوق بازمی‏گردد؛ یعنی اگر جنّ و انس برای عبادت خداوند آفریده شده‏اند، این عبادت وسیله‏ای است برای نزدیکی به او و رسیدن به کمال مطلوب و به عبارت دیگر عبادت، وسیله سعادت است و ترک آن موجب شقاوت، هیچ‏گونه نفع یا ضرری را متوجّه خداوند نمی‏سازد.
از سوی دیگر می‏دانیم عبادت، یکی از مظاهر و بالاترین درجات عبودیّت است و غیر از عبادت، مظاهر دیگری از عبودیّت وجود دارد (البتّه در اینجا عبادت را به معنای خاصّ آن در نظر گرفته‏ایم که فقط شامل اعمال عبادی خاص می‏شود وگرنه عبادت به معنای عام آن، هر عملی را که با قصد قربت انجام شود، شامل می‏شود.) که از میان آنها، به عنوان نمونه می‏توان به روزه، حج، خمس، زکات و... اشاره کرد. باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که هریک از این مظاهر عبودیّت مراتب و درجه‏هایی دارند که بالاترین آن مختصّ پیامبران و معصومان علیهم‏السلام است و به ترتیب، نسبت به افراد پایین‏تر، این عبودیّت از نظر درجه و رتبه، تنزّل پیدا می‏کند. با توجّه به این‏که تعالی درجه‏ها و مراتبی دارد، باید بپذیریم انحطاط نیز مراتب و درجه‏هایی دارد؛ یعنی کسانی چون اولیای خدا که در بالاترین درجه‏های عبودیّت هستند، در اعلی مراتب تعالی قرار دارند و دیگران به هر مقدار که از درجه عبودیّتشان کاسته شود، از درجه تعالی آنها نیز کاسته می‏شود و به همین نسبت، هر مقدار از درجه تعالی آنها کاسته شود، بر درجه انحطاطشان افزوده خواهد شد.
به بیان دیگر، مسئله انحطاط و تعالی را می‏توان به دو کفّه ترازو تشبیه کرد که هرگاه یکی از دو کفّه انحطاط یا تعالی تغییر نماید و نوسان پیدا کند، کفّه دیگر تأثیر می‏پذیرد، هرچند این تغییر و نوسان ناچیز باشد.
با توجّه به توضیح ارائه شده، این نتیجه به دست می‏آید که انحطاط و تعالی، دو مفهوم مشکّک هستند، نه متواطی. مفهوم «مشکک» یعنی «مفهومی که صدقش بر افراد و مصادیق آن متفاوت است و بعضی از این مصادیق، از نظر مصداقیّت برای آن مفهوم، مزیّتی بر بعض دیگر دارند، مثل شدّت و ضعف، کوتاه و بلند»7 برخلاف متواطی که «مفهومی است که صدق آن بر همه افراد یک‏نواخت است».8 همچنین این‏که ثواب و عقاب خداوند برای بندگانش در روز قیامت متفاوت است و بهشت و جهنّم نسبت به اعمال اهل آنها، دارای مراتب هستند، ادعای بالا را تأیید می‏کند.
اکنون با روشن شدن نکته بالا، باید گفت که برنامه‏ریزان رشد و تعالی جامعه یا گروهی خاص، باید به مراتب انحطاط توجّه کنند؛ چون ممکن است وسعت مراتب انحطاط در جامعه‏ای به اندازه‏ای باشد که، به طور معمول هیچ راهی برای اصلاح آن باقی نگذارد، هرچند از نظر عقل ممکن باشد یا یک قدرت خارق العاده بتواند تحوّلی ایجاد کند؛ چنان‏که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهچنین کردند. یا اگر امکان اصلاح و رشد آن جامعه به طور عادی ممکن باشد، امکانات مضاعفی ـ امکانات مادی یا معنوی ـ را بطلبد و با اسباب و امکانات عادی، امکان تحوّل وجود نداشته باشد. در نتیجه، این مراتب انحطاط هستند که میزان تلاش، جدیّت، امکانات و ... را تعیین می‏کنند و بدون توجّه به این نکته، به جنگ انحطاط رفتن کاری عبث است.
شاید بتوان در تأیید ادعای بالا، به بخشی از آیه‏های قرآن اشاره کرد که درباره حضرت موسی علیه‏السلام وارد شده و بر مراتب وسیع انحطاط در جامعه فرعونی دلالت دارد و به همین دلیل، خداوند آن حضرت را با لوازم و امکانات کافی وارد صحنه نبرد با باطل کرد تا در این مبارزه سخت، در مقابل فرعون و فرعونیان کم نیاورد.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ؛ در حقیقت، ما به موسی نُه نشانه آشکار دادیم». (اسراء: 101)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ؛ و به راستی، موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم». (هود: 96)
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْرًا لِلْمُتَّقینَ؛ و در حقیقت به موسی و هارون فرقان دادیم و [کتابشان] برای پرهیزکاران روشنایی و اندرزی است». (انبیاء: 48)
آیه‏های دیگری نیز گواه بر این هستند که حضرت موسی علیه‏السلام مبارزه سختی را با فرعون و فرعونیان داشته و خداوند هم امکانات و تجهیزات مورد نیاز را در اختیارش قرار داده بود. البتّه تمام پیامبران الهی در اصلِ وظیفه و بعضی مشکلات، مشترک بوده‏اند؛ اموری هم‏چون معجزه و برهان قاطع9، هدف از بعثت، تبلیغ کردن و نه بیش‏تر،10 هم‏زبان بودن با قومشان11، ریشخند شدن به وسیله قومشان،12 آزار و اذیّت شدن13 و ... از امور مشترک میان تمام پیامبران الهی است، ولی امور دیگری وجود دارد که با توجّه به شرایط زمانی و مکانی خاصّ هر پیامبر، ویژه زمان او بوده است که از آن جمله مشکلات خاصّ زمان حضرت موسی علیه‏السلام بوده است که برای مقابله با آنها، امکانات ویژه‏ای را می‏طلبید.

ج) گونه‏گونی انحطاط
 

پیش از وارد شدن در موضوع «انواع انحطاط» توجه به این نکته لازم است که تمام اقسام و انواع انحطاط، در هر بُعدی که قابل تصوّر باشند، با هم مرتبط بوده و ریشه تمام آنها به انحطاط اخلاقی بازمی‏گردد. پس اشاره به تنوع انحطاط در این بخش، صرفا برای توجّه بیش‏تر به زوایای موضوع و نیز برای این است که بدانیم پرداختن به آنها به صورت مستقل امکان دارد و با این که بگوییم این نکته منافاتی ندارد انواع انحطاط، ریشه در انحطاط اخلاقی دارد. به نظر می‏رسد با توجّه به نکته بالا، بحث متنوّع و گوناگون بودن انحطاط بسیار آشکار است و نیاز به توضیح زیادی ندارد. بنابراین، خلاصه‏وار به آن می‏پردازیم.
باید گفت انحطاط مراتب و در پی آن، انواع گوناگونی دارد؛ مثل انحطاط اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فردی، جمعی و ... . همان‏گونه که بیان شد، تمام امور بالا در انحراف از حق و پیروی نکردن از دستورهای الهی ریشه دارند. بنابراین، می‏توان آنها را در انحراف از صراط مستقیم خلاصه کرد، ولی به این دلیل که انسان و جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کند، مجموعه‏ای چند بُعدی است، لازم است در مواجهه با انحطاط، به تفکیک با امور فوق روبه‏رو شد و انواع انحطاط را مدّ نظر قرار داد تا توان مقابله با آن را پیدا کرد. نکته قابل توجه این است که پیش از رویارویی با انحطاط، علاوه بر شناخت مرتبه آن، به عنوان یک پیش شرط، باید نوع انحطاط هم شناسایی و مورد توجّه قرار گیرد؛ چون برای مقابله با هر انگل، میکروب و ویروس، باید با پادزهر مناسب به مبارزه با آن پرداخت.
می‏توان ادّعا کرد خداوند متعال نیز پیامبران بزرگ الهی را هنگام مبعوث شدن، به اموری مسلح کرد تا بتوانند با انحطاط موجود در جوامع خودشان مبارزه و مقابله کنند. در زمان حضرت موسی علیه‏السلام سحر و جادو، یکی از راه‏های فریب مردم به‏وسیله فرعون به شمار می‏رفت و رشد آن به کمال رسیده بود. فرعون نیز از این راه پایه‏های حکومتش را مستحکم‏تر و مردم را بیش از پیش، تحمیق می‏کرد. خداوند موسی علیه‏السلام را در حالی به مبارزه با او فرستاد که مجهز به عصا14 و ید بیضا15 شده بود و همین مجهز بودن حضرت موسی علیه‏السلام به سلاح روز و سنخیّت داشتن با نوع انحراف موجود در آن زمان، منجر به فرو ریختن پایه‏های حکومت فرعون شد. درباره مبارزه دیگر پیامبران الهی با انحطاط نیز، دقیقا همین نکته رعایت شده است.
نتیجه این‏که با توجه به تنوّع وسیعی که در انحطاط وجود دارد و نیز این‏که مبارزه با تمام انواع آن بر افراد، گروه‏ها و مسئولان لازم است، آشنا شدن با انواع انحطاط برای مقابله با هر کدام از طریق ابزار مناسب با آن، ضرورت دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1 . محمدتقى مصباح یزدى، .
2 . همان، ص 63 .
3 . براى آشنایى بیش‏تر با این دیدگاه‏ها، نک همان، از جلسه پنجم به بعد.
4 . منیژه سیار اطراش لنگرودى، هدایت و ضلالت در قرآن، کلام و فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، چ 1، ص 18.
5 . همان، ص 20.
6 . همان، ص 62 .
7 . المنطق، ص 61 .
8 . همان.
9 . مائده، 32.
10 . نور، 54.
11 . ابراهیم، 4.
12 . حجر، 11.
13 . احزاب، 57.
14 . اعراف، 117؛ قصص، 31.
 

منبع:کتاب "علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن"




 


مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن


 





 

الف) مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
 

برای دست‏یابی به مؤلّفه‏های لازم برای شناخت تعالی و انحطاط، باید مرز میان آن دو را به دست آورد. البتّه مراد، مرزی است که قرآن تبیین می‏کند، نه مرزی که مکتب‏های غیر اسلامی طرح کرده‏اند؛ چون هر مکتبی، بر اساس زیربنای فکری و جهان‏بینی خاصّ خود، انحطاط یا تعالی را در امور خاصّی می‏داند که شاید مکتب دیگر، آن امور را انحطاط یا تعالی نداند.
نکته قابل قبول نزد تمام مکتب‏ها و دیدگاه‏ها، این است که انحطاط، انسان را از رسیدن به هدف اصلی که همانا سعادت و کمال مطلوب است، بازمی‏دارد و تعالی، انسان را در رسیدن به این کمال مطلوب، موفّق می‏کند، ولی هر مکتبی، تعریفی ویژه از سعادت و کمال مطلوب ارائه کرده است. به عبارت دیگر، انحطاط در نفس خود چیزی نیست که مذموم باشد؛ چون یک امر عدمی است و حسن و قبح در امر عدمی راه ندارد و اگر مذمّتی برای آن وجود دارد، به خاطر نتیجه آن است؛ یعنی انحطاط از آن جهت مذموم است که مانع رسیدن انسان به هدف اصلی و اساسی است، ولی این‏که کمال مطلوب چیست، موضوعی است مورد اختلاف میان مکتب‏ها و دیدگاه‏هایی که جهان‏بینی متفاوت از یکدیگر دارند. مثلاً «نیچه» که مادی‏گرا است و اعتقادی به ماوراء طبیعت و متافیزیک ندارد، ریشه اخلاق فاضله را ـ که راه رسیدن به کمال است ـ در قدرت جست‏وجو می‏کند.1
«اریستپوس» که شاگرد سقراط و طبیعت‏گرا است، ریشه اخلاق را در لذّت می‏یابد.2 همچنین مکاتب اخلاقی دیگر ریشه اخلاق را در اموری جست‏وجو می‏کنند که از نظر اسلام، مردود است. هرچند ممکن است هریک از این نظریه‏ها نقاط مثبتی داشته باشند،3 ولی نظر اسلام، با توجّه به جهان‏بینی خاصّ و ملاک‏های مورد قبول این مکتب، این است که ریشه اخلاق ـ که راه رسیدن به کمال است ـ ، در قرب الی اللّه‏ و لقاءاللّه‏ است و هرکسی که در این مسیر قرار گیرد، در مسیر تعالی است.
با توجّه به تمام عوامل و ملاک‏هایی که در بخش دوم این مجموعه برای انحطاط و تعالی مورد بحث قرار می‏گیرد، شاید بتوان مرزی میان انحطاط و تعالی ترسیم کرد و آن عبارت است از «صراط مستقیم» که مسیر حقْ و مرزی است که اگر انسان یا جامعه، ذرّه‏ای از آن منحرف شود، راه انحطاط را در پیش می‏گیرد که ضلالت و گمراهی است و اگر به سمت آن متمایل شود، راه تعالی را در پیش می‏گیرد و به هدایت می‏رسد.
قرآن می‏فرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ؛ و ما را به راه راست هدایت فرما * راه آنان که گرامی‏شان داشته‏ای، نه [راه] مغضوبان، و نه [راه] گمراهان». (فاتحه: 6 و 7)
در دو آیه بالا، صراط مستقیم دقیقا ترسیم و نقطه مقابل آن تبیین شده است. البته بنا بر این‏که: «ضالّین و گمراهان» کسانی باشند که در غیر «صراط مستقیم» قرار دارند.
این سخن که حرکت در مسیر «صراط مستقیم» هدایت و در غیر آن «ضلالت»است، ممکن است این پرسش را در ذهن پدید آورد که «هدایت و ضلالت» چیست و چه معنایی از آن اراده شده است؟ در پاسخ اجمالی این پرسش می‏توان گفت اگرچه این دو واژه روشن است و آن‏چه عرف عامّه از این دو می‏فهمد، تقریبا همان چیزی است که عرف متشرعه در نظر دارد، ولی در کتاب‏های لغت و تفسیر برای این دو واژه، تعاریف متعددی ارائه و بحث‏هایی مطرح شده است که مجال پرداختن به آنها به طور تفصیل نیست. البته با توجّه به تمام تعاریف هدایت، می‏توان تعریف نسبتا جامعی از آن ارائه داد: «هدایت، عبارت است از راهنمایی و ارائه راه خیر و ثواب با لطف و محبّت».4
همچنین می‏توان در تعریف ضلالت گفت: «ضلالت، در مقابل هدایت و به معنای انحراف، با در نظر داشتن هدف و مقصود است و معنای آن متضمّن نوعی تحیّر و سرگردانی و گسستن از راه راست و غیبت از مقصود می‏باشد و «ضالّ» کسی را گویند که مطلوب و مقصود از او پنهان گشته و از راه و مسیری که او را به مقصود می‏رساند، منحرف شده است».5
با توجّه به معنای «هدایت و ضلالت»، ادّعای قبل را تکرار می‏کنیم که حرکت در «صراط مستقیم» هدایت و حرکت در غیر این مسیر و تمایل به دو جهت افراط و تفریط، ضلالت است.
پس آن‏چه درصدد تبیین آن بودیم که همانا اثبات وجود مرز بین انحطاط و تعالی بود، آشکار شد؛ یعنی از دیدگاه قرآن، صراط مستقیم، مرز انحطاط و تعالی و «راهی است کوتاه و بدون کژی که خالی از غلو و تقصیر و به دور از افراط و تفریط است و طریق وسط و اعتدال میان قوای غضبیّه، شهویّه و وهمیّه است»،6 ولی نکته بعد این است که چه عملی در راستای صراط مستقیم و چه عملی خارج از این مسیر است و ملاک آن چیست؟
با دقّت در آیه‏های قرآن، به این نکته می‏رسیم که صراط مستقیم عبارت است از «عبودیّت» در برابر خداوند تبارک و تعالی: «إِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ؛ در حقیقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستید [که ]راه راست این است». (آل عمران: 51)
اگر انسان عمل، سخن، فکر و نیّت را در مسیر رضای الهی به کار گیرد ـ و عبودیّت نیز جز تسلیم رضای او بودن نیست ـ در «صراط مستقیم» و در مسیر تعالی قدم برمی‏دارد و کسی که چنین نباشد و حرکات و سکنات او با «عبودیّت» بیگانه باشد، در مسیر انحطاط است و البته جامعه نیز چنین است. قرآن می‏فرماید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ و هرکس به خدا تمسّک جوید، قطعا به راه راست هدایت شده است». (آل عمران: 101)
باید گفت پناه‏جویی به اللّه‏، خود نوعی عبودیّت و مصداقی از عبودیّت است. پس کسی که در «صراط مستقیم» قرار گیرد، مشمول هدایت الهی است و در مقابل، کسی که در «صراط مستقیم» قرار نگرفته، مشمول ضلالت است: «مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ هر که را خدا بخواهد گمراهش می‏گذارد و هرکه را بخواهد به راه راست قرارش می‏دهد». (انعام: 39)
با توجّه به اصل «آزادی اراده و اختیار انسان» و این‏که سرنوشت انسان در اختیار خود اوست و نیز توجّه به اصل «عدالت خداوند»، ضلالتی که بر اساس آیه بالا از سوی خداوند نصیب فرد یا جامعه‏ای می‏شود، به سبب کارهای خود افراد و نتیجه کارهای خودشان است و چنین نیست که خداوند بدون دلیل، فرد یا جامعه‏ای را گمراه کند. همان‏گونه که هدایت به «صراط مستقیم» هم بدون دلیل نیست و به سبب عملکرد افراد است و به عبارت دیگر، سرنوشت فرد یا جامعه در دست خودشان قرار دارد:
«إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی‏دهد، تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
پس می‏توان ملاک اساسی انحطاط را ضلالت و گمراهی از مسیر حق و در مقابل، ملاک اساسی تعالی را هدایت و حرکت در مسیر حق دانست. تمام عللی که در بخش دوم برای انحطاط و تعالی مورد بررسی قرار می‏گیرند، به این دو ملاک کلّی برمی‏گردند؛ چون مرز، «صراط مستقیم» است که حرکت در مسیر آن، هدایت و حرکت برخلاف آن ضلالت است.
پس می‏توان ادّعا کرد ریشه انحطاط را باید در گناه و پیروی نکردن از دستورهای خداوند و پیامبرش جست‏وجو کرد و نیز ریشه تعالی را باید در اطاعت و سرپیچی نکردن از دستورهای خدا و پیامبرش جویا شد. بنابراین، تمام علل انحطاط و تعالی، ریشه در معصیت یا اطاعت دارند و همگی مصادیقی از این دو هستند.
نتیجه: از دیدگاه قرآن، مرز میان انحطاط و تعالی «صراط مستقیم» است و هر حرکتی در این مسیر هدایت و اَعمال در این مسیر، اطاعت از کتاب و سنّت است و هر حرکتی برخلاف این مسیر گمراهی و اَعمال در این مسیر، معصیت و سرپیچی از کتاب و سنّت قلمداد می‏شود.

ب) مراتب انحطاط
 

هر انسان سلیم النفسی با رجوع به قرآن و برخورد به آیه‏هایی هم‏چون: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نیافریدیم جز برای آن که مرا بپرستند.» (ذاریات: 56) این نکته را درمی‏یابد که هدف خداوند از آفرینش انس و جن، عبادت او بوده است. اکنون با توجّه به این‏که «هدف» نوعی نیاز به‏شمار می‏رود و نیاز، ویژه موجودات ممکن‏الوجود و مادّی است و خداوند بی‏نیاز محض است و نیازی به عبادت بندگانش ندارد، در نتیجه هدف از خلقت که عبادت بندگان است، به غیر خدا یعنی به خود مخلوق بازمی‏گردد؛ یعنی اگر جنّ و انس برای عبادت خداوند آفریده شده‏اند، این عبادت وسیله‏ای است برای نزدیکی به او و رسیدن به کمال مطلوب و به عبارت دیگر عبادت، وسیله سعادت است و ترک آن موجب شقاوت، هیچ‏گونه نفع یا ضرری را متوجّه خداوند نمی‏سازد.
از سوی دیگر می‏دانیم عبادت، یکی از مظاهر و بالاترین درجات عبودیّت است و غیر از عبادت، مظاهر دیگری از عبودیّت وجود دارد (البتّه در اینجا عبادت را به معنای خاصّ آن در نظر گرفته‏ایم که فقط شامل اعمال عبادی خاص می‏شود وگرنه عبادت به معنای عام آن، هر عملی را که با قصد قربت انجام شود، شامل می‏شود.) که از میان آنها، به عنوان نمونه می‏توان به روزه، حج، خمس، زکات و... اشاره کرد. باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که هریک از این مظاهر عبودیّت مراتب و درجه‏هایی دارند که بالاترین آن مختصّ پیامبران و معصومان علیهم‏السلام است و به ترتیب، نسبت به افراد پایین‏تر، این عبودیّت از نظر درجه و رتبه، تنزّل پیدا می‏کند. با توجّه به این‏که تعالی درجه‏ها و مراتبی دارد، باید بپذیریم انحطاط نیز مراتب و درجه‏هایی دارد؛ یعنی کسانی چون اولیای خدا که در بالاترین درجه‏های عبودیّت هستند، در اعلی مراتب تعالی قرار دارند و دیگران به هر مقدار که از درجه عبودیّتشان کاسته شود، از درجه تعالی آنها نیز کاسته می‏شود و به همین نسبت، هر مقدار از درجه تعالی آنها کاسته شود، بر درجه انحطاطشان افزوده خواهد شد.
به بیان دیگر، مسئله انحطاط و تعالی را می‏توان به دو کفّه ترازو تشبیه کرد که هرگاه یکی از دو کفّه انحطاط یا تعالی تغییر نماید و نوسان پیدا کند، کفّه دیگر تأثیر می‏پذیرد، هرچند این تغییر و نوسان ناچیز باشد.
با توجّه به توضیح ارائه شده، این نتیجه به دست می‏آید که انحطاط و تعالی، دو مفهوم مشکّک هستند، نه متواطی. مفهوم «مشکک» یعنی «مفهومی که صدقش بر افراد و مصادیق آن متفاوت است و بعضی از این مصادیق، از نظر مصداقیّت برای آن مفهوم، مزیّتی بر بعض دیگر دارند، مثل شدّت و ضعف، کوتاه و بلند»7 برخلاف متواطی که «مفهومی است که صدق آن بر همه افراد یک‏نواخت است».8 همچنین این‏که ثواب و عقاب خداوند برای بندگانش در روز قیامت متفاوت است و بهشت و جهنّم نسبت به اعمال اهل آنها، دارای مراتب هستند، ادعای بالا را تأیید می‏کند.
اکنون با روشن شدن نکته بالا، باید گفت که برنامه‏ریزان رشد و تعالی جامعه یا گروهی خاص، باید به مراتب انحطاط توجّه کنند؛ چون ممکن است وسعت مراتب انحطاط در جامعه‏ای به اندازه‏ای باشد که، به طور معمول هیچ راهی برای اصلاح آن باقی نگذارد، هرچند از نظر عقل ممکن باشد یا یک قدرت خارق العاده بتواند تحوّلی ایجاد کند؛ چنان‏که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهچنین کردند. یا اگر امکان اصلاح و رشد آن جامعه به طور عادی ممکن باشد، امکانات مضاعفی ـ امکانات مادی یا معنوی ـ را بطلبد و با اسباب و امکانات عادی، امکان تحوّل وجود نداشته باشد. در نتیجه، این مراتب انحطاط هستند که میزان تلاش، جدیّت، امکانات و ... را تعیین می‏کنند و بدون توجّه به این نکته، به جنگ انحطاط رفتن کاری عبث است.
شاید بتوان در تأیید ادعای بالا، به بخشی از آیه‏های قرآن اشاره کرد که درباره حضرت موسی علیه‏السلام وارد شده و بر مراتب وسیع انحطاط در جامعه فرعونی دلالت دارد و به همین دلیل، خداوند آن حضرت را با لوازم و امکانات کافی وارد صحنه نبرد با باطل کرد تا در این مبارزه سخت، در مقابل فرعون و فرعونیان کم نیاورد.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ؛ در حقیقت، ما به موسی نُه نشانه آشکار دادیم». (اسراء: 101)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ؛ و به راستی، موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم». (هود: 96)
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْرًا لِلْمُتَّقینَ؛ و در حقیقت به موسی و هارون فرقان دادیم و [کتابشان] برای پرهیزکاران روشنایی و اندرزی است». (انبیاء: 48)
آیه‏های دیگری نیز گواه بر این هستند که حضرت موسی علیه‏السلام مبارزه سختی را با فرعون و فرعونیان داشته و خداوند هم امکانات و تجهیزات مورد نیاز را در اختیارش قرار داده بود. البتّه تمام پیامبران الهی در اصلِ وظیفه و بعضی مشکلات، مشترک بوده‏اند؛ اموری هم‏چون معجزه و برهان قاطع9، هدف از بعثت، تبلیغ کردن و نه بیش‏تر،10 هم‏زبان بودن با قومشان11، ریشخند شدن به وسیله قومشان،12 آزار و اذیّت شدن13 و ... از امور مشترک میان تمام پیامبران الهی است، ولی امور دیگری وجود دارد که با توجّه به شرایط زمانی و مکانی خاصّ هر پیامبر، ویژه زمان او بوده است که از آن جمله مشکلات خاصّ زمان حضرت موسی علیه‏السلام بوده است که برای مقابله با آنها، امکانات ویژه‏ای را می‏طلبید.

ج) گونه‏گونی انحطاط
 

پیش از وارد شدن در موضوع «انواع انحطاط» توجه به این نکته لازم است که تمام اقسام و انواع انحطاط، در هر بُعدی که قابل تصوّر باشند، با هم مرتبط بوده و ریشه تمام آنها به انحطاط اخلاقی بازمی‏گردد. پس اشاره به تنوع انحطاط در این بخش، صرفا برای توجّه بیش‏تر به زوایای موضوع و نیز برای این است که بدانیم پرداختن به آنها به صورت مستقل امکان دارد و با این که بگوییم این نکته منافاتی ندارد انواع انحطاط، ریشه در انحطاط اخلاقی دارد. به نظر می‏رسد با توجّه به نکته بالا، بحث متنوّع و گوناگون بودن انحطاط بسیار آشکار است و نیاز به توضیح زیادی ندارد. بنابراین، خلاصه‏وار به آن می‏پردازیم.
باید گفت انحطاط مراتب و در پی آن، انواع گوناگونی دارد؛ مثل انحطاط اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فردی، جمعی و ... . همان‏گونه که بیان شد، تمام امور بالا در انحراف از حق و پیروی نکردن از دستورهای الهی ریشه دارند. بنابراین، می‏توان آنها را در انحراف از صراط مستقیم خلاصه کرد، ولی به این دلیل که انسان و جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کند، مجموعه‏ای چند بُعدی است، لازم است در مواجهه با انحطاط، به تفکیک با امور فوق روبه‏رو شد و انواع انحطاط را مدّ نظر قرار داد تا توان مقابله با آن را پیدا کرد. نکته قابل توجه این است که پیش از رویارویی با انحطاط، علاوه بر شناخت مرتبه آن، به عنوان یک پیش شرط، باید نوع انحطاط هم شناسایی و مورد توجّه قرار گیرد؛ چون برای مقابله با هر انگل، میکروب و ویروس، باید با پادزهر مناسب به مبارزه با آن پرداخت.
می‏توان ادّعا کرد خداوند متعال نیز پیامبران بزرگ الهی را هنگام مبعوث شدن، به اموری مسلح کرد تا بتوانند با انحطاط موجود در جوامع خودشان مبارزه و مقابله کنند. در زمان حضرت موسی علیه‏السلام سحر و جادو، یکی از راه‏های فریب مردم به‏وسیله فرعون به شمار می‏رفت و رشد آن به کمال رسیده بود. فرعون نیز از این راه پایه‏های حکومتش را مستحکم‏تر و مردم را بیش از پیش، تحمیق می‏کرد. خداوند موسی علیه‏السلام را در حالی به مبارزه با او فرستاد که مجهز به عصا14 و ید بیضا15 شده بود و همین مجهز بودن حضرت موسی علیه‏السلام به سلاح روز و سنخیّت داشتن با نوع انحراف موجود در آن زمان، منجر به فرو ریختن پایه‏های حکومت فرعون شد. درباره مبارزه دیگر پیامبران الهی با انحطاط نیز، دقیقا همین نکته رعایت شده است.
نتیجه این‏که با توجه به تنوّع وسیعی که در انحطاط وجود دارد و نیز این‏که مبارزه با تمام انواع آن بر افراد، گروه‏ها و مسئولان لازم است، آشنا شدن با انواع انحطاط برای مقابله با هر کدام از طریق ابزار مناسب با آن، ضرورت دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1 . محمدتقى مصباح یزدى، .
2 . همان، ص 63 .
3 . براى آشنایى بیش‏تر با این دیدگاه‏ها، نک همان، از جلسه پنجم به بعد.
4 . منیژه سیار اطراش لنگرودى، هدایت و ضلالت در قرآن، کلام و فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، چ 1، ص 18.
5 . همان، ص 20.
6 . همان، ص 62 .
7 . المنطق، ص 61 .
8 . همان.
9 . مائده، 32.
10 . نور، 54.
11 . ابراهیم، 4.
12 . حجر، 11.
13 . احزاب، 57.
14 . اعراف، 117؛ قصص، 31.
 

منبع:کتاب "علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن"