مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
الف) مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
نکته قابل قبول نزد تمام مکتبها و دیدگاهها، این است که انحطاط، انسان را از رسیدن به هدف اصلی که همانا سعادت و کمال مطلوب است، بازمیدارد و تعالی، انسان را در رسیدن به این کمال مطلوب، موفّق میکند، ولی هر مکتبی، تعریفی ویژه از سعادت و کمال مطلوب ارائه کرده است. به عبارت دیگر، انحطاط در نفس خود چیزی نیست که مذموم باشد؛ چون یک امر عدمی است و حسن و قبح در امر عدمی راه ندارد و اگر مذمّتی برای آن وجود دارد، به خاطر نتیجه آن است؛ یعنی انحطاط از آن جهت مذموم است که مانع رسیدن انسان به هدف اصلی و اساسی است، ولی اینکه کمال مطلوب چیست، موضوعی است مورد اختلاف میان مکتبها و دیدگاههایی که جهانبینی متفاوت از یکدیگر دارند. مثلاً «نیچه» که مادیگرا است و اعتقادی به ماوراء طبیعت و متافیزیک ندارد، ریشه اخلاق فاضله را ـ که راه رسیدن به کمال است ـ در قدرت جستوجو میکند.1
«اریستپوس» که شاگرد سقراط و طبیعتگرا است، ریشه اخلاق را در لذّت مییابد.2 همچنین مکاتب اخلاقی دیگر ریشه اخلاق را در اموری جستوجو میکنند که از نظر اسلام، مردود است. هرچند ممکن است هریک از این نظریهها نقاط مثبتی داشته باشند،3 ولی نظر اسلام، با توجّه به جهانبینی خاصّ و ملاکهای مورد قبول این مکتب، این است که ریشه اخلاق ـ که راه رسیدن به کمال است ـ ، در قرب الی اللّه و لقاءاللّه است و هرکسی که در این مسیر قرار گیرد، در مسیر تعالی است.
با توجّه به تمام عوامل و ملاکهایی که در بخش دوم این مجموعه برای انحطاط و تعالی مورد بحث قرار میگیرد، شاید بتوان مرزی میان انحطاط و تعالی ترسیم کرد و آن عبارت است از «صراط مستقیم» که مسیر حقْ و مرزی است که اگر انسان یا جامعه، ذرّهای از آن منحرف شود، راه انحطاط را در پیش میگیرد که ضلالت و گمراهی است و اگر به سمت آن متمایل شود، راه تعالی را در پیش میگیرد و به هدایت میرسد.
قرآن میفرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ؛ و ما را به راه راست هدایت فرما * راه آنان که گرامیشان داشتهای، نه [راه] مغضوبان، و نه [راه] گمراهان». (فاتحه: 6 و 7)
در دو آیه بالا، صراط مستقیم دقیقا ترسیم و نقطه مقابل آن تبیین شده است. البته بنا بر اینکه: «ضالّین و گمراهان» کسانی باشند که در غیر «صراط مستقیم» قرار دارند.
این سخن که حرکت در مسیر «صراط مستقیم» هدایت و در غیر آن «ضلالت»است، ممکن است این پرسش را در ذهن پدید آورد که «هدایت و ضلالت» چیست و چه معنایی از آن اراده شده است؟ در پاسخ اجمالی این پرسش میتوان گفت اگرچه این دو واژه روشن است و آنچه عرف عامّه از این دو میفهمد، تقریبا همان چیزی است که عرف متشرعه در نظر دارد، ولی در کتابهای لغت و تفسیر برای این دو واژه، تعاریف متعددی ارائه و بحثهایی مطرح شده است که مجال پرداختن به آنها به طور تفصیل نیست. البته با توجّه به تمام تعاریف هدایت، میتوان تعریف نسبتا جامعی از آن ارائه داد: «هدایت، عبارت است از راهنمایی و ارائه راه خیر و ثواب با لطف و محبّت».4
همچنین میتوان در تعریف ضلالت گفت: «ضلالت، در مقابل هدایت و به معنای انحراف، با در نظر داشتن هدف و مقصود است و معنای آن متضمّن نوعی تحیّر و سرگردانی و گسستن از راه راست و غیبت از مقصود میباشد و «ضالّ» کسی را گویند که مطلوب و مقصود از او پنهان گشته و از راه و مسیری که او را به مقصود میرساند، منحرف شده است».5
با توجّه به معنای «هدایت و ضلالت»، ادّعای قبل را تکرار میکنیم که حرکت در «صراط مستقیم» هدایت و حرکت در غیر این مسیر و تمایل به دو جهت افراط و تفریط، ضلالت است.
پس آنچه درصدد تبیین آن بودیم که همانا اثبات وجود مرز بین انحطاط و تعالی بود، آشکار شد؛ یعنی از دیدگاه قرآن، صراط مستقیم، مرز انحطاط و تعالی و «راهی است کوتاه و بدون کژی که خالی از غلو و تقصیر و به دور از افراط و تفریط است و طریق وسط و اعتدال میان قوای غضبیّه، شهویّه و وهمیّه است»،6 ولی نکته بعد این است که چه عملی در راستای صراط مستقیم و چه عملی خارج از این مسیر است و ملاک آن چیست؟
با دقّت در آیههای قرآن، به این نکته میرسیم که صراط مستقیم عبارت است از «عبودیّت» در برابر خداوند تبارک و تعالی: «إِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ؛ در حقیقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستید [که ]راه راست این است». (آل عمران: 51)
اگر انسان عمل، سخن، فکر و نیّت را در مسیر رضای الهی به کار گیرد ـ و عبودیّت نیز جز تسلیم رضای او بودن نیست ـ در «صراط مستقیم» و در مسیر تعالی قدم برمیدارد و کسی که چنین نباشد و حرکات و سکنات او با «عبودیّت» بیگانه باشد، در مسیر انحطاط است و البته جامعه نیز چنین است. قرآن میفرماید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ و هرکس به خدا تمسّک جوید، قطعا به راه راست هدایت شده است». (آل عمران: 101)
باید گفت پناهجویی به اللّه، خود نوعی عبودیّت و مصداقی از عبودیّت است. پس کسی که در «صراط مستقیم» قرار گیرد، مشمول هدایت الهی است و در مقابل، کسی که در «صراط مستقیم» قرار نگرفته، مشمول ضلالت است: «مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ هر که را خدا بخواهد گمراهش میگذارد و هرکه را بخواهد به راه راست قرارش میدهد». (انعام: 39)
با توجّه به اصل «آزادی اراده و اختیار انسان» و اینکه سرنوشت انسان در اختیار خود اوست و نیز توجّه به اصل «عدالت خداوند»، ضلالتی که بر اساس آیه بالا از سوی خداوند نصیب فرد یا جامعهای میشود، به سبب کارهای خود افراد و نتیجه کارهای خودشان است و چنین نیست که خداوند بدون دلیل، فرد یا جامعهای را گمراه کند. همانگونه که هدایت به «صراط مستقیم» هم بدون دلیل نیست و به سبب عملکرد افراد است و به عبارت دیگر، سرنوشت فرد یا جامعه در دست خودشان قرار دارد:
«إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمیدهد، تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
پس میتوان ملاک اساسی انحطاط را ضلالت و گمراهی از مسیر حق و در مقابل، ملاک اساسی تعالی را هدایت و حرکت در مسیر حق دانست. تمام عللی که در بخش دوم برای انحطاط و تعالی مورد بررسی قرار میگیرند، به این دو ملاک کلّی برمیگردند؛ چون مرز، «صراط مستقیم» است که حرکت در مسیر آن، هدایت و حرکت برخلاف آن ضلالت است.
پس میتوان ادّعا کرد ریشه انحطاط را باید در گناه و پیروی نکردن از دستورهای خداوند و پیامبرش جستوجو کرد و نیز ریشه تعالی را باید در اطاعت و سرپیچی نکردن از دستورهای خدا و پیامبرش جویا شد. بنابراین، تمام علل انحطاط و تعالی، ریشه در معصیت یا اطاعت دارند و همگی مصادیقی از این دو هستند.
نتیجه: از دیدگاه قرآن، مرز میان انحطاط و تعالی «صراط مستقیم» است و هر حرکتی در این مسیر هدایت و اَعمال در این مسیر، اطاعت از کتاب و سنّت است و هر حرکتی برخلاف این مسیر گمراهی و اَعمال در این مسیر، معصیت و سرپیچی از کتاب و سنّت قلمداد میشود.
ب) مراتب انحطاط
از سوی دیگر میدانیم عبادت، یکی از مظاهر و بالاترین درجات عبودیّت است و غیر از عبادت، مظاهر دیگری از عبودیّت وجود دارد (البتّه در اینجا عبادت را به معنای خاصّ آن در نظر گرفتهایم که فقط شامل اعمال عبادی خاص میشود وگرنه عبادت به معنای عام آن، هر عملی را که با قصد قربت انجام شود، شامل میشود.) که از میان آنها، به عنوان نمونه میتوان به روزه، حج، خمس، زکات و... اشاره کرد. باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که هریک از این مظاهر عبودیّت مراتب و درجههایی دارند که بالاترین آن مختصّ پیامبران و معصومان علیهمالسلام است و به ترتیب، نسبت به افراد پایینتر، این عبودیّت از نظر درجه و رتبه، تنزّل پیدا میکند. با توجّه به اینکه تعالی درجهها و مراتبی دارد، باید بپذیریم انحطاط نیز مراتب و درجههایی دارد؛ یعنی کسانی چون اولیای خدا که در بالاترین درجههای عبودیّت هستند، در اعلی مراتب تعالی قرار دارند و دیگران به هر مقدار که از درجه عبودیّتشان کاسته شود، از درجه تعالی آنها نیز کاسته میشود و به همین نسبت، هر مقدار از درجه تعالی آنها کاسته شود، بر درجه انحطاطشان افزوده خواهد شد.
به بیان دیگر، مسئله انحطاط و تعالی را میتوان به دو کفّه ترازو تشبیه کرد که هرگاه یکی از دو کفّه انحطاط یا تعالی تغییر نماید و نوسان پیدا کند، کفّه دیگر تأثیر میپذیرد، هرچند این تغییر و نوسان ناچیز باشد.
با توجّه به توضیح ارائه شده، این نتیجه به دست میآید که انحطاط و تعالی، دو مفهوم مشکّک هستند، نه متواطی. مفهوم «مشکک» یعنی «مفهومی که صدقش بر افراد و مصادیق آن متفاوت است و بعضی از این مصادیق، از نظر مصداقیّت برای آن مفهوم، مزیّتی بر بعض دیگر دارند، مثل شدّت و ضعف، کوتاه و بلند»7 برخلاف متواطی که «مفهومی است که صدق آن بر همه افراد یکنواخت است».8 همچنین اینکه ثواب و عقاب خداوند برای بندگانش در روز قیامت متفاوت است و بهشت و جهنّم نسبت به اعمال اهل آنها، دارای مراتب هستند، ادعای بالا را تأیید میکند.
اکنون با روشن شدن نکته بالا، باید گفت که برنامهریزان رشد و تعالی جامعه یا گروهی خاص، باید به مراتب انحطاط توجّه کنند؛ چون ممکن است وسعت مراتب انحطاط در جامعهای به اندازهای باشد که، به طور معمول هیچ راهی برای اصلاح آن باقی نگذارد، هرچند از نظر عقل ممکن باشد یا یک قدرت خارق العاده بتواند تحوّلی ایجاد کند؛ چنانکه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهچنین کردند. یا اگر امکان اصلاح و رشد آن جامعه به طور عادی ممکن باشد، امکانات مضاعفی ـ امکانات مادی یا معنوی ـ را بطلبد و با اسباب و امکانات عادی، امکان تحوّل وجود نداشته باشد. در نتیجه، این مراتب انحطاط هستند که میزان تلاش، جدیّت، امکانات و ... را تعیین میکنند و بدون توجّه به این نکته، به جنگ انحطاط رفتن کاری عبث است.
شاید بتوان در تأیید ادعای بالا، به بخشی از آیههای قرآن اشاره کرد که درباره حضرت موسی علیهالسلام وارد شده و بر مراتب وسیع انحطاط در جامعه فرعونی دلالت دارد و به همین دلیل، خداوند آن حضرت را با لوازم و امکانات کافی وارد صحنه نبرد با باطل کرد تا در این مبارزه سخت، در مقابل فرعون و فرعونیان کم نیاورد.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ؛ در حقیقت، ما به موسی نُه نشانه آشکار دادیم». (اسراء: 101)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ؛ و به راستی، موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم». (هود: 96)
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْرًا لِلْمُتَّقینَ؛ و در حقیقت به موسی و هارون فرقان دادیم و [کتابشان] برای پرهیزکاران روشنایی و اندرزی است». (انبیاء: 48)
آیههای دیگری نیز گواه بر این هستند که حضرت موسی علیهالسلام مبارزه سختی را با فرعون و فرعونیان داشته و خداوند هم امکانات و تجهیزات مورد نیاز را در اختیارش قرار داده بود. البتّه تمام پیامبران الهی در اصلِ وظیفه و بعضی مشکلات، مشترک بودهاند؛ اموری همچون معجزه و برهان قاطع9، هدف از بعثت، تبلیغ کردن و نه بیشتر،10 همزبان بودن با قومشان11، ریشخند شدن به وسیله قومشان،12 آزار و اذیّت شدن13 و ... از امور مشترک میان تمام پیامبران الهی است، ولی امور دیگری وجود دارد که با توجّه به شرایط زمانی و مکانی خاصّ هر پیامبر، ویژه زمان او بوده است که از آن جمله مشکلات خاصّ زمان حضرت موسی علیهالسلام بوده است که برای مقابله با آنها، امکانات ویژهای را میطلبید.
ج) گونهگونی انحطاط
باید گفت انحطاط مراتب و در پی آن، انواع گوناگونی دارد؛ مثل انحطاط اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فردی، جمعی و ... . همانگونه که بیان شد، تمام امور بالا در انحراف از حق و پیروی نکردن از دستورهای الهی ریشه دارند. بنابراین، میتوان آنها را در انحراف از صراط مستقیم خلاصه کرد، ولی به این دلیل که انسان و جامعهای که در آن زندگی میکند، مجموعهای چند بُعدی است، لازم است در مواجهه با انحطاط، به تفکیک با امور فوق روبهرو شد و انواع انحطاط را مدّ نظر قرار داد تا توان مقابله با آن را پیدا کرد. نکته قابل توجه این است که پیش از رویارویی با انحطاط، علاوه بر شناخت مرتبه آن، به عنوان یک پیش شرط، باید نوع انحطاط هم شناسایی و مورد توجّه قرار گیرد؛ چون برای مقابله با هر انگل، میکروب و ویروس، باید با پادزهر مناسب به مبارزه با آن پرداخت.
میتوان ادّعا کرد خداوند متعال نیز پیامبران بزرگ الهی را هنگام مبعوث شدن، به اموری مسلح کرد تا بتوانند با انحطاط موجود در جوامع خودشان مبارزه و مقابله کنند. در زمان حضرت موسی علیهالسلام سحر و جادو، یکی از راههای فریب مردم بهوسیله فرعون به شمار میرفت و رشد آن به کمال رسیده بود. فرعون نیز از این راه پایههای حکومتش را مستحکمتر و مردم را بیش از پیش، تحمیق میکرد. خداوند موسی علیهالسلام را در حالی به مبارزه با او فرستاد که مجهز به عصا14 و ید بیضا15 شده بود و همین مجهز بودن حضرت موسی علیهالسلام به سلاح روز و سنخیّت داشتن با نوع انحراف موجود در آن زمان، منجر به فرو ریختن پایههای حکومت فرعون شد. درباره مبارزه دیگر پیامبران الهی با انحطاط نیز، دقیقا همین نکته رعایت شده است.
نتیجه اینکه با توجه به تنوّع وسیعی که در انحطاط وجود دارد و نیز اینکه مبارزه با تمام انواع آن بر افراد، گروهها و مسئولان لازم است، آشنا شدن با انواع انحطاط برای مقابله با هر کدام از طریق ابزار مناسب با آن، ضرورت دارد.
پينوشتها:
1 . محمدتقى مصباح یزدى، .
2 . همان، ص 63 .
3 . براى آشنایى بیشتر با این دیدگاهها، نک همان، از جلسه پنجم به بعد.
4 . منیژه سیار اطراش لنگرودى، هدایت و ضلالت در قرآن، کلام و فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، چ 1، ص 18.
5 . همان، ص 20.
6 . همان، ص 62 .
7 . المنطق، ص 61 .
8 . همان.
9 . مائده، 32.
10 . نور، 54.
11 . ابراهیم، 4.
12 . حجر، 11.
13 . احزاب، 57.
14 . اعراف، 117؛ قصص، 31.
/ج
مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
الف) مرز میان انحطاط و تعالی از دیدگاه قرآن
نکته قابل قبول نزد تمام مکتبها و دیدگاهها، این است که انحطاط، انسان را از رسیدن به هدف اصلی که همانا سعادت و کمال مطلوب است، بازمیدارد و تعالی، انسان را در رسیدن به این کمال مطلوب، موفّق میکند، ولی هر مکتبی، تعریفی ویژه از سعادت و کمال مطلوب ارائه کرده است. به عبارت دیگر، انحطاط در نفس خود چیزی نیست که مذموم باشد؛ چون یک امر عدمی است و حسن و قبح در امر عدمی راه ندارد و اگر مذمّتی برای آن وجود دارد، به خاطر نتیجه آن است؛ یعنی انحطاط از آن جهت مذموم است که مانع رسیدن انسان به هدف اصلی و اساسی است، ولی اینکه کمال مطلوب چیست، موضوعی است مورد اختلاف میان مکتبها و دیدگاههایی که جهانبینی متفاوت از یکدیگر دارند. مثلاً «نیچه» که مادیگرا است و اعتقادی به ماوراء طبیعت و متافیزیک ندارد، ریشه اخلاق فاضله را ـ که راه رسیدن به کمال است ـ در قدرت جستوجو میکند.1
«اریستپوس» که شاگرد سقراط و طبیعتگرا است، ریشه اخلاق را در لذّت مییابد.2 همچنین مکاتب اخلاقی دیگر ریشه اخلاق را در اموری جستوجو میکنند که از نظر اسلام، مردود است. هرچند ممکن است هریک از این نظریهها نقاط مثبتی داشته باشند،3 ولی نظر اسلام، با توجّه به جهانبینی خاصّ و ملاکهای مورد قبول این مکتب، این است که ریشه اخلاق ـ که راه رسیدن به کمال است ـ ، در قرب الی اللّه و لقاءاللّه است و هرکسی که در این مسیر قرار گیرد، در مسیر تعالی است.
با توجّه به تمام عوامل و ملاکهایی که در بخش دوم این مجموعه برای انحطاط و تعالی مورد بحث قرار میگیرد، شاید بتوان مرزی میان انحطاط و تعالی ترسیم کرد و آن عبارت است از «صراط مستقیم» که مسیر حقْ و مرزی است که اگر انسان یا جامعه، ذرّهای از آن منحرف شود، راه انحطاط را در پیش میگیرد که ضلالت و گمراهی است و اگر به سمت آن متمایل شود، راه تعالی را در پیش میگیرد و به هدایت میرسد.
قرآن میفرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ؛ و ما را به راه راست هدایت فرما * راه آنان که گرامیشان داشتهای، نه [راه] مغضوبان، و نه [راه] گمراهان». (فاتحه: 6 و 7)
در دو آیه بالا، صراط مستقیم دقیقا ترسیم و نقطه مقابل آن تبیین شده است. البته بنا بر اینکه: «ضالّین و گمراهان» کسانی باشند که در غیر «صراط مستقیم» قرار دارند.
این سخن که حرکت در مسیر «صراط مستقیم» هدایت و در غیر آن «ضلالت»است، ممکن است این پرسش را در ذهن پدید آورد که «هدایت و ضلالت» چیست و چه معنایی از آن اراده شده است؟ در پاسخ اجمالی این پرسش میتوان گفت اگرچه این دو واژه روشن است و آنچه عرف عامّه از این دو میفهمد، تقریبا همان چیزی است که عرف متشرعه در نظر دارد، ولی در کتابهای لغت و تفسیر برای این دو واژه، تعاریف متعددی ارائه و بحثهایی مطرح شده است که مجال پرداختن به آنها به طور تفصیل نیست. البته با توجّه به تمام تعاریف هدایت، میتوان تعریف نسبتا جامعی از آن ارائه داد: «هدایت، عبارت است از راهنمایی و ارائه راه خیر و ثواب با لطف و محبّت».4
همچنین میتوان در تعریف ضلالت گفت: «ضلالت، در مقابل هدایت و به معنای انحراف، با در نظر داشتن هدف و مقصود است و معنای آن متضمّن نوعی تحیّر و سرگردانی و گسستن از راه راست و غیبت از مقصود میباشد و «ضالّ» کسی را گویند که مطلوب و مقصود از او پنهان گشته و از راه و مسیری که او را به مقصود میرساند، منحرف شده است».5
با توجّه به معنای «هدایت و ضلالت»، ادّعای قبل را تکرار میکنیم که حرکت در «صراط مستقیم» هدایت و حرکت در غیر این مسیر و تمایل به دو جهت افراط و تفریط، ضلالت است.
پس آنچه درصدد تبیین آن بودیم که همانا اثبات وجود مرز بین انحطاط و تعالی بود، آشکار شد؛ یعنی از دیدگاه قرآن، صراط مستقیم، مرز انحطاط و تعالی و «راهی است کوتاه و بدون کژی که خالی از غلو و تقصیر و به دور از افراط و تفریط است و طریق وسط و اعتدال میان قوای غضبیّه، شهویّه و وهمیّه است»،6 ولی نکته بعد این است که چه عملی در راستای صراط مستقیم و چه عملی خارج از این مسیر است و ملاک آن چیست؟
با دقّت در آیههای قرآن، به این نکته میرسیم که صراط مستقیم عبارت است از «عبودیّت» در برابر خداوند تبارک و تعالی: «إِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ؛ در حقیقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستید [که ]راه راست این است». (آل عمران: 51)
اگر انسان عمل، سخن، فکر و نیّت را در مسیر رضای الهی به کار گیرد ـ و عبودیّت نیز جز تسلیم رضای او بودن نیست ـ در «صراط مستقیم» و در مسیر تعالی قدم برمیدارد و کسی که چنین نباشد و حرکات و سکنات او با «عبودیّت» بیگانه باشد، در مسیر انحطاط است و البته جامعه نیز چنین است. قرآن میفرماید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ و هرکس به خدا تمسّک جوید، قطعا به راه راست هدایت شده است». (آل عمران: 101)
باید گفت پناهجویی به اللّه، خود نوعی عبودیّت و مصداقی از عبودیّت است. پس کسی که در «صراط مستقیم» قرار گیرد، مشمول هدایت الهی است و در مقابل، کسی که در «صراط مستقیم» قرار نگرفته، مشمول ضلالت است: «مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ هر که را خدا بخواهد گمراهش میگذارد و هرکه را بخواهد به راه راست قرارش میدهد». (انعام: 39)
با توجّه به اصل «آزادی اراده و اختیار انسان» و اینکه سرنوشت انسان در اختیار خود اوست و نیز توجّه به اصل «عدالت خداوند»، ضلالتی که بر اساس آیه بالا از سوی خداوند نصیب فرد یا جامعهای میشود، به سبب کارهای خود افراد و نتیجه کارهای خودشان است و چنین نیست که خداوند بدون دلیل، فرد یا جامعهای را گمراه کند. همانگونه که هدایت به «صراط مستقیم» هم بدون دلیل نیست و به سبب عملکرد افراد است و به عبارت دیگر، سرنوشت فرد یا جامعه در دست خودشان قرار دارد:
«إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمیدهد، تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
پس میتوان ملاک اساسی انحطاط را ضلالت و گمراهی از مسیر حق و در مقابل، ملاک اساسی تعالی را هدایت و حرکت در مسیر حق دانست. تمام عللی که در بخش دوم برای انحطاط و تعالی مورد بررسی قرار میگیرند، به این دو ملاک کلّی برمیگردند؛ چون مرز، «صراط مستقیم» است که حرکت در مسیر آن، هدایت و حرکت برخلاف آن ضلالت است.
پس میتوان ادّعا کرد ریشه انحطاط را باید در گناه و پیروی نکردن از دستورهای خداوند و پیامبرش جستوجو کرد و نیز ریشه تعالی را باید در اطاعت و سرپیچی نکردن از دستورهای خدا و پیامبرش جویا شد. بنابراین، تمام علل انحطاط و تعالی، ریشه در معصیت یا اطاعت دارند و همگی مصادیقی از این دو هستند.
نتیجه: از دیدگاه قرآن، مرز میان انحطاط و تعالی «صراط مستقیم» است و هر حرکتی در این مسیر هدایت و اَعمال در این مسیر، اطاعت از کتاب و سنّت است و هر حرکتی برخلاف این مسیر گمراهی و اَعمال در این مسیر، معصیت و سرپیچی از کتاب و سنّت قلمداد میشود.
ب) مراتب انحطاط
از سوی دیگر میدانیم عبادت، یکی از مظاهر و بالاترین درجات عبودیّت است و غیر از عبادت، مظاهر دیگری از عبودیّت وجود دارد (البتّه در اینجا عبادت را به معنای خاصّ آن در نظر گرفتهایم که فقط شامل اعمال عبادی خاص میشود وگرنه عبادت به معنای عام آن، هر عملی را که با قصد قربت انجام شود، شامل میشود.) که از میان آنها، به عنوان نمونه میتوان به روزه، حج، خمس، زکات و... اشاره کرد. باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که هریک از این مظاهر عبودیّت مراتب و درجههایی دارند که بالاترین آن مختصّ پیامبران و معصومان علیهمالسلام است و به ترتیب، نسبت به افراد پایینتر، این عبودیّت از نظر درجه و رتبه، تنزّل پیدا میکند. با توجّه به اینکه تعالی درجهها و مراتبی دارد، باید بپذیریم انحطاط نیز مراتب و درجههایی دارد؛ یعنی کسانی چون اولیای خدا که در بالاترین درجههای عبودیّت هستند، در اعلی مراتب تعالی قرار دارند و دیگران به هر مقدار که از درجه عبودیّتشان کاسته شود، از درجه تعالی آنها نیز کاسته میشود و به همین نسبت، هر مقدار از درجه تعالی آنها کاسته شود، بر درجه انحطاطشان افزوده خواهد شد.
به بیان دیگر، مسئله انحطاط و تعالی را میتوان به دو کفّه ترازو تشبیه کرد که هرگاه یکی از دو کفّه انحطاط یا تعالی تغییر نماید و نوسان پیدا کند، کفّه دیگر تأثیر میپذیرد، هرچند این تغییر و نوسان ناچیز باشد.
با توجّه به توضیح ارائه شده، این نتیجه به دست میآید که انحطاط و تعالی، دو مفهوم مشکّک هستند، نه متواطی. مفهوم «مشکک» یعنی «مفهومی که صدقش بر افراد و مصادیق آن متفاوت است و بعضی از این مصادیق، از نظر مصداقیّت برای آن مفهوم، مزیّتی بر بعض دیگر دارند، مثل شدّت و ضعف، کوتاه و بلند»7 برخلاف متواطی که «مفهومی است که صدق آن بر همه افراد یکنواخت است».8 همچنین اینکه ثواب و عقاب خداوند برای بندگانش در روز قیامت متفاوت است و بهشت و جهنّم نسبت به اعمال اهل آنها، دارای مراتب هستند، ادعای بالا را تأیید میکند.
اکنون با روشن شدن نکته بالا، باید گفت که برنامهریزان رشد و تعالی جامعه یا گروهی خاص، باید به مراتب انحطاط توجّه کنند؛ چون ممکن است وسعت مراتب انحطاط در جامعهای به اندازهای باشد که، به طور معمول هیچ راهی برای اصلاح آن باقی نگذارد، هرچند از نظر عقل ممکن باشد یا یک قدرت خارق العاده بتواند تحوّلی ایجاد کند؛ چنانکه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهچنین کردند. یا اگر امکان اصلاح و رشد آن جامعه به طور عادی ممکن باشد، امکانات مضاعفی ـ امکانات مادی یا معنوی ـ را بطلبد و با اسباب و امکانات عادی، امکان تحوّل وجود نداشته باشد. در نتیجه، این مراتب انحطاط هستند که میزان تلاش، جدیّت، امکانات و ... را تعیین میکنند و بدون توجّه به این نکته، به جنگ انحطاط رفتن کاری عبث است.
شاید بتوان در تأیید ادعای بالا، به بخشی از آیههای قرآن اشاره کرد که درباره حضرت موسی علیهالسلام وارد شده و بر مراتب وسیع انحطاط در جامعه فرعونی دلالت دارد و به همین دلیل، خداوند آن حضرت را با لوازم و امکانات کافی وارد صحنه نبرد با باطل کرد تا در این مبارزه سخت، در مقابل فرعون و فرعونیان کم نیاورد.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ؛ در حقیقت، ما به موسی نُه نشانه آشکار دادیم». (اسراء: 101)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ؛ و به راستی، موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم». (هود: 96)
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْرًا لِلْمُتَّقینَ؛ و در حقیقت به موسی و هارون فرقان دادیم و [کتابشان] برای پرهیزکاران روشنایی و اندرزی است». (انبیاء: 48)
آیههای دیگری نیز گواه بر این هستند که حضرت موسی علیهالسلام مبارزه سختی را با فرعون و فرعونیان داشته و خداوند هم امکانات و تجهیزات مورد نیاز را در اختیارش قرار داده بود. البتّه تمام پیامبران الهی در اصلِ وظیفه و بعضی مشکلات، مشترک بودهاند؛ اموری همچون معجزه و برهان قاطع9، هدف از بعثت، تبلیغ کردن و نه بیشتر،10 همزبان بودن با قومشان11، ریشخند شدن به وسیله قومشان،12 آزار و اذیّت شدن13 و ... از امور مشترک میان تمام پیامبران الهی است، ولی امور دیگری وجود دارد که با توجّه به شرایط زمانی و مکانی خاصّ هر پیامبر، ویژه زمان او بوده است که از آن جمله مشکلات خاصّ زمان حضرت موسی علیهالسلام بوده است که برای مقابله با آنها، امکانات ویژهای را میطلبید.
ج) گونهگونی انحطاط
باید گفت انحطاط مراتب و در پی آن، انواع گوناگونی دارد؛ مثل انحطاط اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فردی، جمعی و ... . همانگونه که بیان شد، تمام امور بالا در انحراف از حق و پیروی نکردن از دستورهای الهی ریشه دارند. بنابراین، میتوان آنها را در انحراف از صراط مستقیم خلاصه کرد، ولی به این دلیل که انسان و جامعهای که در آن زندگی میکند، مجموعهای چند بُعدی است، لازم است در مواجهه با انحطاط، به تفکیک با امور فوق روبهرو شد و انواع انحطاط را مدّ نظر قرار داد تا توان مقابله با آن را پیدا کرد. نکته قابل توجه این است که پیش از رویارویی با انحطاط، علاوه بر شناخت مرتبه آن، به عنوان یک پیش شرط، باید نوع انحطاط هم شناسایی و مورد توجّه قرار گیرد؛ چون برای مقابله با هر انگل، میکروب و ویروس، باید با پادزهر مناسب به مبارزه با آن پرداخت.
میتوان ادّعا کرد خداوند متعال نیز پیامبران بزرگ الهی را هنگام مبعوث شدن، به اموری مسلح کرد تا بتوانند با انحطاط موجود در جوامع خودشان مبارزه و مقابله کنند. در زمان حضرت موسی علیهالسلام سحر و جادو، یکی از راههای فریب مردم بهوسیله فرعون به شمار میرفت و رشد آن به کمال رسیده بود. فرعون نیز از این راه پایههای حکومتش را مستحکمتر و مردم را بیش از پیش، تحمیق میکرد. خداوند موسی علیهالسلام را در حالی به مبارزه با او فرستاد که مجهز به عصا14 و ید بیضا15 شده بود و همین مجهز بودن حضرت موسی علیهالسلام به سلاح روز و سنخیّت داشتن با نوع انحراف موجود در آن زمان، منجر به فرو ریختن پایههای حکومت فرعون شد. درباره مبارزه دیگر پیامبران الهی با انحطاط نیز، دقیقا همین نکته رعایت شده است.
نتیجه اینکه با توجه به تنوّع وسیعی که در انحطاط وجود دارد و نیز اینکه مبارزه با تمام انواع آن بر افراد، گروهها و مسئولان لازم است، آشنا شدن با انواع انحطاط برای مقابله با هر کدام از طریق ابزار مناسب با آن، ضرورت دارد.
پينوشتها:
1 . محمدتقى مصباح یزدى، .
2 . همان، ص 63 .
3 . براى آشنایى بیشتر با این دیدگاهها، نک همان، از جلسه پنجم به بعد.
4 . منیژه سیار اطراش لنگرودى، هدایت و ضلالت در قرآن، کلام و فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، چ 1، ص 18.
5 . همان، ص 20.
6 . همان، ص 62 .
7 . المنطق، ص 61 .
8 . همان.
9 . مائده، 32.
10 . نور، 54.
11 . ابراهیم، 4.
12 . حجر، 11.
13 . احزاب، 57.
14 . اعراف، 117؛ قصص، 31.
/ج