توبه بهترین راه براى رفع و دفع حجابها
نویسنده: آیت الله جوادى آملى
[1] سیر و سلوک الى الله درجات و مراتب گوناگونى دارد که باید یکى پس از دیگرى پیموده شود؛ اما پیش از پیمودن آن مراحل باید با توبه مانع را برداشت. اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناهزدایى است؛ چون گناه نه تنها مایه ورود به جهنم است، بلکه مانع انجام کار خیر در دنیا نیز خواهد شد.
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: اثر گناه این است که انسان را از عبادت، محروم مىکند. گاهى انسان، در روز به گناهى مبتلا مىشود و بر اثر آن از شب زندهدارى و نماز شب محروم مىگردد؛ گناه در کارهاى خیر، مانند کارد تیز در گوشت اثر دارد:
«إن الرجل لیذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل و إن عمل السیىء أسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم». [2]
همان گونه که کارد در گوشت نفوذ کرده، آن را قطعه قطعه مىکند، گناه نیز اطاعت را قطعه قطعه مىکند. البته گاهى انسان، گناه مىکند و با کار خیر و اطاعت، آن گناه را ترمیم مىکند، ولى این در صورتى است که روح ایمانى شخص، قوى و آن گناه، ضعیف باشد؛ اما در حال عادى براى توده مردم، گناه مانع انجام کار خیر مىشود. در نتیجه خود گناه رشد مىکند و آنگاه نه تنها برکات معنوى بلکه برکات مادى هم از انسان گرفته مىشود.
آنچه در قرآن کریم آمده است:
«و لو أن أهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون». [3]
این دو مطلب را به همراه دارد و یک نوع تلازم وجودى و عدمى را بازگو مىکند؛ یعنى، بین ایمان و تقوا از یک سو و بین نزول برکات الهى از سوى دیگر، تلازم وجودى و بین ترک تقوا از یک سو و بین قطع رحمت و برکات الهى از سوى دیگر تلازم عدمى برقرار است.
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: خداوند هر سال باران را به اندازه لازم مىفرستد، ولى اگر مردم سرزمینى، تبهکار باشند، دستور مىدهد که این باران در مناطقى فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد:
«ما من سنة أقل مطرا من سنة ولکن الله تعالى یضعه حیث یشاء، إن الله تعالى إذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة إلى غیرهم و إلى الفیافی و البحار و الجبال...». [4]
سرباز شیطان
شیطان، نخست، مأموریت دارد در حد وسوسه عدهاى را به گناه دعوت کند؛ اما اگر انسان دعوت او را پذیرفت و به گناه آلوده شد، به تدریج مسموم مىشود و تحت ولایت او قرار مىگیرد و شیطان در جهاد اکبر بر او پیروز مىشود و در نتیجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار مىدهد؛ چنانکه در قرآن آمده است:
«و أجلب علیهم بخیلک و رجلک». [5]
بر اساس همین بیان قرآنى، امام صادق ( علیه السلام) درباره گناهکاران مىفرماید:
«إذا أخذ القوم فی معصیة الله فإن کانوا رکبانا، کانوا خیل إبلیس و إن کانوا رجالة کانوا من رجالته». [6]
آنان اگر سوارند، از واحدهاى سواره نظام شیطان و اگر پیادهاند، از واحدهاى پیاده نظام او هستند. از همه بدتر، عالم بىعمل است؛ قرآن کریم مىفرماید: «یا أیها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون». [7]
مقت و عذاب خدا نسبت به عالم بىعمل و واعظ غیرمتعظ، زیاد است. چنانکه در حدیث نورانى امام باقر ( علیه السلام) آمده است: کسى که مردم را به عدالت و فضیلت و تقوا دعوت کند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قیامت، زیاد و مشمول آیه: «یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله». [8] است و اظهار تأسف مىکند که چرا من در مورد فرمان خدا تقصیر و کوتاهى کردم:
«إن أشد الناس حسرة یوم القیامة الذین وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله...». [9]
حجاب گناه
در تطبیق و تفسیر گناه با دقت و تأمل بیشتر، معانى لطیفترى نصیب انسان مىشود. به گونهاى که مکروهات و حتى مباحات را هم گناه، تلقى مىکند؛ البته نه گناهى که مایه سقوط از عدالت فقهى و سقوط در جهنم باشد؛ بلکه به این معنا که اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضایل عقلى، محروم مىشود. چنین انسانى گاهى فضایل را هم حجاب مىداند؛ نه براى این که اینها شرعا نارواست؛ بلکه چون رؤیت و سرگرمى به اینها نمىگذارد انسان به «أم الفضائل» راه پیدا کند و به طور کلى هر مرتبه پایین نسبت به عالى، حجاب مىشود تا به اسماء و اوصاف الهى برسد که در آنجا سخن از حجاب نورى است؛ به این معنا که، اسماء و صفات فعلى، حجاب اسماء و صفات ذاتى و اسماء و صفات ذاتى، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و کسى به آن جا راه ندارد.
توبه عام و خاص
توبه در لغت به معناى رجوع است؛ وقتى «بنده» به مولاى خود بر مىگردد، مىگویند «توبه» کرده است. ذات اقدس اله در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه مىدهد:
«و توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون لعلکم تفلحون». [10]
یعنى، اى مؤمنان! به سوى حق توبه کنید تا فلاح و رستگارى، نصیب شما بشود.
البته باید توجه داشت که توبه، بین معناى لغوى و معناى اصطلاحى و همچنین بین مراحل سه گانهاى که براى آن ذکر کردهاند، مشترک معنوى است، نه لفظى و همه اینها مصادیق آن معناى جامع است: توبه چون به معناى رجوع است، گاهى رجوع از معصیت به اطاعت، گاهى رجوع از مخالفت به موافقت، گاهى رجوع از «ترک اولى» به «اولى» و گاهى رجوع از غیر خدا به خداست.
مرحله اول: توبه که توبه عمومى و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است که انسان معصیت کار از تبهکارى خود دست بردارد. گناهکار اگر چه عالم باشد، در حقیقت از «عوام» بهشمار مىآید . چون «عوام» در این جا در مقابل «علما» نیست؛ بلکه در مقابل «عقلا» است. بنابراین، کسى که اهل گناه باشد، عامى است گرچه تحصیل حوزوى یا دانشگاهى داشته باشد. به هر تقدیر، توبه عوام آن است که از گناه بپرهیزند؛ اما توبه خواص، پرهیز از «ترک مستحب و اولى» است؛ یعنى، اگر بعضى از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترک کرده باشد از آن توبه کند و از این رقیقتر آن است که انسان از ترک کارى که مستحب شرعى نیست ولى محبوب ارشادى است توبه کند و از اینها رقیقتر هم آن است که او هیچ خلافى نکند، بلکه همه احکام الهى را بشناسد و انجام دهد، ولى در عین حال از توجه به ما سوى الله توبه کند که بعد توضیح داده مىشود.
شیطان در کمین انسان است و هرگز او را در خواب و بیدارى رها نمىکند و مىکوشد تا انسان از فضیلت باز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتکاب مکروه سرگرم کند و اگر موفق نشود کسى را به مکروه مبتلا کند، او را سرگرم مىکند تا واجب را ترک کند ، و اگر در این زمینه هم توفیقى نیافت ، او را به ترک مستحب مبتلا مىکند، و اگر این گونه از امور هم در دسترس شیطان قرار نگرفت، سعى مىکند تا انسان را به بعضى از واجبها یا مستحبهاى مهم، مشغول کند تا او از واجبها یا مستحبهاى مهمتر باز بماند؛ همچنین گاهى تلاش مىکند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولى» باز بماند ، و اگر در این امور هم موفق نشد، مىکوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد؛ یعنى، او را به غیر خدا مشغول کند؛ مانند انجام عبادت براى پرهیز از جهنم یا اشتیاق به بهشت؛ زیرا براى سالکان کوى حق، این نجات از جهنم و یا اشتیاق به بهشت هم خار راه است.
توبه و ترمیم گذشته
پس، توبه افراد عامى به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبت به گذشته جدا پشیمان باشند و آن را ترمیم کنند و نسبت به آینده هم عزم قطعى بر ترک خلاف داشته باشند که البته ترمیم گذشته، کار آسانى نیست؛ زیرا ترمیم تنها به پشیمانى از گذشته زشت، نیست، بلکه حقوق فراوانى دارد که آنها را هم باید ترمیم کرد و آن این است که اگر کسى در گذشته، کار بدى کرده، اگر آن کار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم کرده است:
1. کسى که حق، عرض یا مال او تلف شده و از بین رفته است.
2. امر خدا که اطاعت نشده است؛ چون خدا تضییع حقوق دیگران را تحریم کرده است.
3. خود گناهکار؛ زیرا او با این کار، روح خویش را آزرده و به آن آسیب رسانده استگ و با توجه به این که روح و بدن، چند صباحى مجاور و همسایه همند ولى به تدریج، روح همسایه خود را ترک و به دیار خود سفر مىکند، بنابراین، بدن نباید بر اثر اشتیاق به لذایذ، همسایه خود را آزرده خاطر کند؛ اما ترمیم حق دیگران چندان دشوار نیست، ولى تأمین رضاى الهى و تطهیر قلب آلوده کار آسانى نیست.
شستشوى دل کار دشوارى است؛ از این رو در ادعیه، به ما آموختهاند تا بگوییم:
«اللهم طهرنى فیه من الدنس و الاقذار». [11]
پروردگارا! ما را از پلیدیها و آلودگیها پاک کن، یا بگوییم:
«اللهم اغسلنى فیه من الذنوب و طهرنى فیه من العیوب». [12]
خدایا! ما را از گناهان و عیبها، شستشو بده.
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعا چرک و «رین» است و روح را تیره مىکند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤیا معرفتى نصیب وى شود و نه بیدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را کشف و تعلیم صحیحى را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیارى از اسرار از او نهفته است. روحى که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است:
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها». [13]
چنانکه به خورشید، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یاد کرده است:
«و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و اللیل اذا یغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها». [14]
همان گونه که خورشید و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنایى روز، تاریکى شب و برپایى آسمان و زمین، از سوى ذات اقدس اله امورى دایمى است، الهام به نفس از ناحیه او نیز دائمى است، ولى شنونده این صدا کم است؛ زیرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان مىرسانیم که صداى حق شنیده نمىشود، و گرنه او همواره با جان ما سخن مىگوید.
این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، براى همین است که صداى الهامهاى الهى را بشنود؛ چون اگر کسى بخواهد صداى دورى را بشنود، ناچار است که خود ساکت باشد و حرف نزند. به هر تقدیر توبه براى عوام همین است و توبه «خواص» هم پرهیز از «ترک اولى» است؛ به این معنا که، انسان ترک اولى را نسبت به گذشته، جبران و نسبت به حال ترک کند و نسبت به آینده تصمیم بگیرد که مبتلا نشود.
توبه اخص
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غیر خداست؛ چنانکه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنه لیغان على قلبى و إنى لأستغفر بالنهار سبعین مرة». [15]
گاهى انسان در صحنه قلب خود، نوعى گرفتگى مشاهده مىکند، مثل این که ابرى فضاى دل را پوشانده است و نمىداند چگونه آن را بزداید. از این رو به فکر مىافتد تا در مزرعه یا در پارکى قدم بزند؛ در کنار رودى بنشیند و یا با دوست خودسخن بگوید. آنگاه خیال مىکند آن ابر، برطرف شده است؛ در حالى که چنین نیست و آن ابر غلیظ شده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمىدهد که در فضاى تیره زندگى مىکند. گاهى انسان خیال مىکند که با جلسات انس و فکاهیات، ابر زدایى یا غبار روبى مىشود؛ در صورتى که چنین نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: من در هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم؛ یعنى «خلیفة الله» و «انسان کامل» ، هر روز هفتاد بار استغفار مىکند که مبادا این ابرها فضاى دل را بگیرد. البته استغفار براى انسان کامل در حقیقت، «دفع» است نه «رفع» ؛ او استغفار مىکند تا ابر، جلو دید دل را نگیرد؛ نه این که بخواهد ابرهاى موجود را برطرف کند؛ زیرا توجه به غیر خدا مانند توجه به فرشتهها یا توجه به خود وحى و یا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سید حیدر آملى اگر پیامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و یا ولایتشان توجه بکنند، این خود، حجاب است. [16] زیرا محضر امن خدا جز شهود او چیز دیگرى را نمىپذیرد. بنابراین، همواره استغفار انبیا براى این است که آنان این گونه از توجهات را دفع کنند.
تذکر: دفع حجاب که هدف استغفار انسان کامل است اعم از حجاب ظلمانى و حجاب نورانى است، آنان از حجاب ظلمانى منزهند و از این رو همان طور که رفع حجاب ظلمانى براى آنان مطرح نیست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود؛ چون با ورود در حصن توحید ناب از گزند حجاب ظلمانى مصونند و عمده کوشش آنان دفع حجابهاى نورانى است.
توبه، بازگشت به صراط مستقیم
سخن نورانى امام على (سلام الله علیه): «الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة». [17] راه تائبان و همچنین توبه عوام، خواص و اخص را مشخص مىکند:
توبه عوام این است که آنان از چپ و راست که معصیت است، به وسط راه که صراط مستقیم است برگردند.
توبه خواص این است که فعل مکروه یا ترک مستحب را «مضله» و گمراهى بدانند و آن را رها کنند و «وسطى» که فعل مستحب و ترک مکروه است، «جاده» و صراط مستقیم بدانند و به آن توجه کنند.
توبه اخص توبه از توجه به غیر خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و یا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است که نزد گروه سوم «مضله» و گمراهى بهشمار مىرود و «وسطى» که توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقیم است.
کمیت و کیفیت توبه
توبه، کمیت و کیفیتى دارد. کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را مىدهد:
«توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون». [18]
و کیفیتش هم عبارت از «نصوح» یعنى خالص بودن است که در این زمینه نیز قرآن کریم مىفرماید: «یا ایها الذین امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا». [19]
اگر توبه، فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و نصوح یعنى خالص باشد، آنگاه لغزشهاى گذشته بخشوده مىشود و انسان تائب به منزله بىگناه است: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له». [20]
چون به گناه، «ذنب» مىگویند و معناى «ذنب» با «ذنب» نزدیک است. ذنب دنباله یا دم است و گناه را نیز چون «ذنب» یعنى دنباله دارد و انسان را رها نمىکند و عقوبت به بار مىآورد ذنب گفتهاند، و چون عقوبت، نتیجه کار است و در آخر آن، تحقق پیدا مىکند از این جهت به آن عقوبت مىگویند. اما با توبه، دنباله گناه قطع مىگردد. به هر تقدیر گناه، مانع راه و اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناه زدایى است.
هماهنگى تشریع و تکوین
قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مىکند؛ یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مىکند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند؛ مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مىکند رجوع به خداست؛ انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مىکند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون». [21]
اصل کلى حاکم بر حیات بشرى است؛ همان گونه که «کل نفس ذائقة الموت». [22]
اصل حاکم بر همگان است.
براى این که انسان، قبل از مرگ «طبیعى» ، به موت «ارادى» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعى» به «مراجعه ارادى» ، رجوع کند قرآن کریم راههاى تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه» و «انابه» نوعى مرگ و رجوع است. کسى که توبه مىکند، در حقیقت از شهوت و غضب مىمیرد و آنها را «اماته» مىکند و مىمیراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوى سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل مىمیرد و براى این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، مىکوشد آنچه را که عقل دستور مىدهد همان را بفهمد و عمل کند؛ یعنى از لذایذ عقلى، طرفى ببندد.
این که به ما گفتند: «موتوا قبل أن تموتوا». [23]
یعنى قبل از این که به مرگ طبیعى بمیرید، به موت ارادى بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مىفرماید: «عباد الله، زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا». [24]
یعنى قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفتهاند. وقتى انسان رجوع مىکند، هجرتش آغاز مىشود.
از سوى دیگر، رجوع تکوینى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مىرسند و برخى دیگر در وسط راه مىمانند؛ مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل مىشود و دوباره به دریا بر مىگردد؛ اما آبهایى که به دریا برمىگردد بر دوگونه است؛ قسمتى از آنها در نهرهاى کوچک به سمت دریا حرکت مىکند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانهها به دریا ملحق مىشود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولى رودخانههاى بزرگ خروشان است و هنگامى که به دریا مىرسد، آبهاى کنار دریا را مىشکافد و خود را تا به عمق دریا مىرساند. بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است؛ گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مىیابند:
«یا أیها الانسان إنک کادح إلى ربک کدحا فملاقیه». [25]
اما معناى «لقاء الله» ، این نیست که همه به مرحله «دنى فتدلى فکان قاب قوسین أو أدنى». [26] برسند. در مرگ و رجوع طبیعى، همگان یکسان نیستند؛ چنانکه در مرگ و رجوع اختیارى نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشتهاند و انابه را بالاتر از توبه دانستهاند . گاهى انسان از معصیت و مخالفت به اطاعت و موافقت رجوع مىکند و گاهى از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع مىکند و در این حالت دوم به چیزى جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتى دارد، در نظام تشریع نیز درجاتى دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مىشود.
نمونهاى از هماهنگى
نمونهاى از هماهنگى تکوین با تشریع این است که خداى سبحان همان گونه که در نظام تشریع، امورى را بر ما مقرر کرده است؛ مانند: «کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم». [27] یا «کتب علیکم القتال و هو کره لکم». [28]
مشابه این، راههایى را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند: «أولئک کتب فی قلوبهم الایمان و أیدهم بروح منه». [29]
در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم؛ در حالى که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگى بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن مىدانیم؛ یعنى، مىگوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، مىفرماید: اگر کسى راههاى صحیح را طى کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او مىکند. [30]
بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان» ، کتابتى تشریعى، مانند «کتب علیکم الصیام»
نیست، بلکه کتابت تکوینى است. از این رو دلهاى یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته است به گونهاى که چیزى نمىتواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند؛ به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهى و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینى ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن» است. چنین کسانى از روح خاصى برخوردارند که در افراد دیگر نیست.
توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مىکند: روح عادى؛ که در آیاتى مانند:
«و نفخت فیه من روحى». [31] و «نفخ فیه من روحه». [32] مطرح شده است. هر انسانى از این روح نفخى بهرهمند است و روح خاص که از همان «روح القدس» نشئت مىگیرد و این درباره مؤمنان خاص است؛ همان گونه که مىفرماید: «و أیدهم بروح منه». [33]
که این، «روح تأییدى» است، نه «روح نفخى» و چنین انسانى مؤید است و با قدرت الهى تأیید مىشود و بنابراین، چیزى او را از پا درنمىآورد؛ نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمىآورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد؛ زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مىفرماید:
«و لقد أضل منکم جبلا کثیرا أفلم تکونوا تعقلون». [34]
او بسیارى از افراد را فریب داده است، ولى در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:
«إن کید الشیطان کان ضعیفا». [35]
یعنى، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.
اصولا ذات اقدس اله، هنگامى که اجزاى جهان را با یکدیگر مىسنجد، به گونهاى سخن مىگوید و هنگامى که مجموعه نظام کیهانى را با قدرت خود مىسنجد، به گونهاى دیگر سخن مىگوید : وقتى اجزاى جهان را نسبت به هم مىسنجد، کوهها را خیلى استوار مىداند و مىفرماید : کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ مىکند؛ مثلا، در سوره «نحل» مىفرماید: «و ألقى فى الارض رواسى أن تمید بکم». [36] ما کوهها را بلند قرار دادهایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.
امیرالمؤمنین ( علیه السلام) نیز مىفرماید: «و وتد بالصخور، میدان ارضه». [37]
خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتى دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند؛ اما همین کوههاى سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:
«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا أمتا». [38]
یعنى از تو در باره کوهها مىپرسند. در پاسخ آنها بگو که خداى من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستى و بلندیهاى زمین، صاف و هموار گردد.
بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیارى از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنایت خاص خدا قرار گرفته، از آن روح تأییدى، مدد بگیرد، شیطان نمىتواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقدارى این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهى را در دلهاى ما مىنگارد و ما را با روح خاص خود تأیید مىکند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است . البته در هر کارى تشریع، تابع تکوین است؛ ولى در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار مىگیرد و گاهى برعکس عمل مىشود.
فرار به سوى قلعه امن
در قرآن کریم از رجوع و هجرت انسان به سوى خدا به «فرار» نیز تعبیر شده، مىفرماید: «ففروا إلى الله». [39] به طرف خدا فرار و هجرت کنید. بیش از یک قلعه امن در عالم نیست و آن قلعه امن همان توحید است و انسان براى این که از گزند حوادث درون و بیرون برهد باید به طرف قلعه امن فرار کند. دستور فرار به سوى خدا، متوجه همه حتى معصومین (علهیم السلام) است و اختصاص به مشرکان، اهل کتاب و مسلمانان عادل یا فاسق ندارد. البته آنها که خیلى دورند باید خیلى تلاش کنند تا خودشان را نزدیک کنند و کسانى که در قلعه امن توحید هستند خیلى باید تلاش کنند تا خودشان را به آن هسته مرکزى قلعه امن برسانند. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده است: «و أسکنى فیه بحبوبات جناتک». [40]
همچنین حضرت امام سجاد ( علیه السلام) به خداى سبحان عرض مىکند: «و أحللنا بحبوحة جنانک». [41] یعنى، ما را در هسته مرکزى بهشت، که امنترین جاى بهشت است، جاى بده، و آنان که در هسته مرکزى جنت لقاى حق قرار دارند مىکوشند تا مشمول قهر نگردند و از آن مقام رفیع هبوط نکنند.
فرار به طرف خدا چندین درجه و مرحله دارد. جاهلان باید از جهل به علم فرارکنند و احکام و حکم الهى را فرا گیرند و وقتى از جهل رهیدند و به علمرسیدند، باید از علم حصولى و مفهومى فرار و به علم شهودى و حضورى راهپیدا کنند و هنگامى که از علم حصولى به علم شهودى راه یافتند؛ یعنى معلومشان، مشهود شد و «علم الیقین» آنان، «عین الیقین» شد، باز هم این فرار را ادامه دهند تا از عینالیقین به «حقالیقین» برسند و همچنین فرارشان را ادامه دهند تا این که چیزى را جز حق، مشاهده نکنند (وحدت شهود، نه وحدت وجود) .
روزى سلمان (رحمة الله علیه) از قبرستانى عبور مىکرد. پس از سلام به مردگان آن گورستان، از آنان پرسید: آیا شما مىدانید که امروز، جمعه است؟ پس از آن، در عالم رؤیا یکى از مردگان قبرستان را دید و به سلمان گفت: آرى ما مىدانیم امروز، جمعه است؛ زیرا روز جمعه پرندگان ذکر مخصوصى دارند . [42] بنابراین، جهان و انسان موجود هستند و حمد آنان نیز هست؛ اما انسان «حامد» به ماسواى حق، توجهى ندارد و «ندیدن» غیر از «نبودن» است. این مرحله نهایى «فرار الى الله» در بخش علمى است.
مقام عمل هم مراتبى دارد که عبارت است از فرار از معصیت به اطاعت، فرار از اطاعت بردگانه و تاجرانه (اطاعت براى ترس از جهنم یا شوق به بهشت) به اطاعت شاکرانه و عاشقانه (اطاعت براى شکر و محبت خدا)، و از این مرحله هم فرار کردن و اطاعت و شکر و محبت را هم ندیدن و فقط غرق در شهود محبوب شدن. البته مراحل پایانى بخش عمل با بخشهاى علم یکى مىشود؛ یعنى، پایان عمل همان شهود است؛ عمل تمام شدنى است، ولى علم و معرفت حق، پایان ناپذیر است.
تکیهگاهى مطمئن
مهمترین راهى که قرآن براى نزاهت روح فرا راه سالکان کوى لقاى حق ارائه مىکند این است که سالک از شهود غیر خدا مبرا و تائب شود. حکم خدا این است که از غیرخدا کارى ساخته نیست؛ چنانکه در سوره «قصص» مىفرماید: «کل شىء هالک إلا وجهه له الحکم و إلیه ترجعون». [43]
هر چیزى جز خدا و وجه او، «هالک» است و اگر هلاکت آن، امروز براى افراد عادى، روشن نیست، فردا که پیشگاه حقیقت، ظاهر مىشود براى همگان مشهود خواهد شد.
خداى سبحان پس از این که در این کریمه، یک قضیه سلبى، یعنى «کل شىء هالک إلا وجهه» را ذکر مىکند، مىفرماید: «له الحکم» ؛ اگر غیر خدا هالک است، پس حاکم نیست و اگر حاکم نبود، هیچ کس تحت حکومت او نیست و اگر باید به محکمه حاکم، مراجعه کرد و غیر از خدا احدى حاکم نیست، پس باید به محکمه خدا رجوع کرد. از این رو مىفرماید: «وإلیه ترجعون» و این، مهمترین عامل نزاهت و آرامش روح است.
علت نا آرامى افراد عادى آن است که به چیزى تکیه مىکنند که خود تکیهگاهى ندارد. به همین جهت به عنوان ضربالمثل مىگویند: «الغریق یتشبث بکل حشیش» ؛ انسان غرق شده، به هر گیاهى تکیه مىکند و دست مىاندازد تا نجات پیدا کند؛ زیرا خیال مىکند آن گیاه، در دریا ریشه دارد و قوى است. کسانى که در محبت دنیا غرق شدند، دست و پا مىزنند و هر لحظه، احساس خطر مىکنند و به این و آن متمسک مىشوند و به زرق و برقها تکیه مىکنند تا از اضطراب برهند، ولى نمىتوانند.
قرآن کریم درباره افرادى که گرفتار آتش دوزخ مىشوند، مىفرماید: «و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها». [44] اینها به دنیا بسنده کرده، راضى و مطمئن شدند، در حالى که دنیا متاع فریب است: «و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور». [45]
دنیا متاع فریب است و انسان را مىفریبد و اگر غریق به فریبگاه تکیه کند، قطعا نمىآرمد. این که مردان الهى مطمئنند براى آن است که به حق متکى هستند و حق، ثابت مطلق است: «ذلک بأن الله هو الحق». [46] براى رسیدن به این مقام والا، باید از هر گناهى توبه کرد. انسان گناهکار، شرمنده است؛ زیرا با این که چیزى مانع قدرت خدا نبود، خداوند به او مهلت داد تا گناه کند و فورا او را کیفر نکرد و آبروى او را هم نزد دیگران نبرد.
اگر چنین حالتى براى انسان رخ دهد ، از گناه پشیمان مىشود و این اولین قدم است. آنگاه سعى مىکند گناه نکند و گناه گذشته را جبران کند و اگر همین راه را ادامه دهد، به جایى مىرسد که دیگر نام گناه را بر لب جارى نمىکند و یاد گناه را در دل خطور نمىدهد و آنگاه که به بارگاه خداوند بار مىیابد ، اصلا توجه به این ندارد که قبلا گناه کرده است، چنانکه بهشتیان بعد از ورود به بهشت، گناهان گذشته را به خاطر نمىآورند؛ زیرا همین تذکر گناه، خود شرمآفرین است و در بهشت هیچ اندوه و شرمى نیست.
مردان الهى نیز تذکر گناه را عیب مىدانند. چون مایه شرم است و آنان هم اکنون به حضور اله ، بار یافتهاند. البته در ابتدا و اواسط راه، تذکر گناه، فضیلت است؛ زیرا انسان را وادار به توبه و انابه مىکند، لیکن در پایان راه که مشمول لطف ویژه الهى شدهاند، گناه قبلى مورد نسیان قرار مىگیرد و منشأ این نسیان هم انساء الهى است و این انساء هم از بارزترین نمادهاى عنایت خدا به عبد تائب است؛ زیرا اگر نسیان ذنب نباشد، هماره بنده تائب با تذکر گناه پیشین شرمنده است و همین شرمندگى رنج توانفرساست. [47] پىنوشتها:
[1]. مباحث این بخش بر اساس ترتیب باب دوم کتاب «أوصاف الأشراف» محقق طوسى تنظیم شده است.
[2]. محاسن برقى، ج 1، ص .205
[3]. سوره اعراف، آیه .96
[4]. محاسن برقى، ج 1، ص .207
[5]. سوره اسراء، آیه .64
[6]. محاسن برقى، ج 1، ص .206
[7]. سوره صف، آیات .3 2
[8]. سوره زمر، آیه .56
[9]. محاسن برقى، ج 1، ص .212
[10]. سوره نور، آیه .31
[11]. مفاتیح الجنان، دعاى روز 13 ماه رمضان.
[12]. مفاتیح الجنان، دعاى روز 23 ماه رمضان.
[13]. سوره شمس، آیات .8 7
[14]. سوره شمس، آیات .6 1
[15]. بحار، ج 25، ص .204
[16]. جامع الأسرار، ص .27
[17]. نهجالبلاغه، خطبه 16، بند.7
[18]. سوره نور، آیه .31
[19]. سوره تحریم، آیه.8
[20]. بحار، ج 6، ص 21 و .41
[21]. سوره بقره، آیه .156
[22]. سوره آل عمران، آیه .185
[23]. بحار، ج 69، ص .59
[24]. نهجالبلاغه، خطبه .90
[25]. سوره انشقاق، آیه.6
[26]. سوره نجم، آیات .9 8
[27]. سوره بقره، آیه .183
[28]. سوره بقره، آیه .216
[29]. مجادله، آیه .22
[30]. قرآن کریم، توحید را گاهى به صورت دعوى غیبى ذکر مىکند که افرادى که اهل استدلال نیستند مىتوانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدى است.گاهى هم برهان اقامه مىکند؛ مانند: «لو کان فیهما الهة إلا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقى یا نظرى و حصولى است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانى است که به وسیلهعلم شهودى، نصیب سالک شاهد مىشود؛ چنانکه مىفرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65) . گر چه، هر علمى که انسان دارد بر اساس تعلیم الهى است: «علم الإنسان ما لم یعلم» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید مىشود و چنین علمى اولا تحقیقى است نه تقلیدى و ثانیا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقیقش هم تحقیق بصرى است، نه نظرى. چنین ایمانى، تزلزلناپذیر است، ولى ایمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نیست. در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ؛ یعنى، آن روح ایمانى را که باید داشته باشد ندارد؛ چون ایمان، انسان را از تبهکارى در برابر خدا بازمىدارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهى ثابت و گاهى متغیر است، ولى آن ایمان الهى که در آیه «کتب فى قلوبهم الإیمان» (سورهمجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک مىشود و خدا هم آن را با دست خود در جان انسان سالک مىنگارد.
[31]. سوره حجر، آیه .29
[32]. سوره سجده، آیه.9
[33]. سوره مجادله، آیه .22
[34]. سوره یس، آیه .62
[35]. سوره نساء، آیه .76
[36]. سوره نحل، آیه .15
[37]. نهجالبلاغه، خطبه 1، بند.3
[38]. سوره طه، آیات .107 105
[39]. سوره ذاریات، آیه .50
[40]. مفاتیحالجنان، دعاى روز 22 ماه رمضان.
[41]. مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشر، مناجاة المطیعین.
[42]. بحار، ج 101، ص .279
[43]. سوره قصص، آیه .88
[44]. سوره یونس، آیه.7
[45]. سوره حدید، آیه .20
[46]. سوره حج، آیه .62
[47]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 153
منبع:مراحل اخلاق در قران ص153
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: اثر گناه این است که انسان را از عبادت، محروم مىکند. گاهى انسان، در روز به گناهى مبتلا مىشود و بر اثر آن از شب زندهدارى و نماز شب محروم مىگردد؛ گناه در کارهاى خیر، مانند کارد تیز در گوشت اثر دارد:
«إن الرجل لیذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل و إن عمل السیىء أسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم». [2]
همان گونه که کارد در گوشت نفوذ کرده، آن را قطعه قطعه مىکند، گناه نیز اطاعت را قطعه قطعه مىکند. البته گاهى انسان، گناه مىکند و با کار خیر و اطاعت، آن گناه را ترمیم مىکند، ولى این در صورتى است که روح ایمانى شخص، قوى و آن گناه، ضعیف باشد؛ اما در حال عادى براى توده مردم، گناه مانع انجام کار خیر مىشود. در نتیجه خود گناه رشد مىکند و آنگاه نه تنها برکات معنوى بلکه برکات مادى هم از انسان گرفته مىشود.
آنچه در قرآن کریم آمده است:
«و لو أن أهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون». [3]
این دو مطلب را به همراه دارد و یک نوع تلازم وجودى و عدمى را بازگو مىکند؛ یعنى، بین ایمان و تقوا از یک سو و بین نزول برکات الهى از سوى دیگر، تلازم وجودى و بین ترک تقوا از یک سو و بین قطع رحمت و برکات الهى از سوى دیگر تلازم عدمى برقرار است.
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: خداوند هر سال باران را به اندازه لازم مىفرستد، ولى اگر مردم سرزمینى، تبهکار باشند، دستور مىدهد که این باران در مناطقى فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد:
«ما من سنة أقل مطرا من سنة ولکن الله تعالى یضعه حیث یشاء، إن الله تعالى إذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة إلى غیرهم و إلى الفیافی و البحار و الجبال...». [4]
سرباز شیطان
شیطان، نخست، مأموریت دارد در حد وسوسه عدهاى را به گناه دعوت کند؛ اما اگر انسان دعوت او را پذیرفت و به گناه آلوده شد، به تدریج مسموم مىشود و تحت ولایت او قرار مىگیرد و شیطان در جهاد اکبر بر او پیروز مىشود و در نتیجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار مىدهد؛ چنانکه در قرآن آمده است:
«و أجلب علیهم بخیلک و رجلک». [5]
بر اساس همین بیان قرآنى، امام صادق ( علیه السلام) درباره گناهکاران مىفرماید:
«إذا أخذ القوم فی معصیة الله فإن کانوا رکبانا، کانوا خیل إبلیس و إن کانوا رجالة کانوا من رجالته». [6]
آنان اگر سوارند، از واحدهاى سواره نظام شیطان و اگر پیادهاند، از واحدهاى پیاده نظام او هستند. از همه بدتر، عالم بىعمل است؛ قرآن کریم مىفرماید: «یا أیها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون». [7]
مقت و عذاب خدا نسبت به عالم بىعمل و واعظ غیرمتعظ، زیاد است. چنانکه در حدیث نورانى امام باقر ( علیه السلام) آمده است: کسى که مردم را به عدالت و فضیلت و تقوا دعوت کند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قیامت، زیاد و مشمول آیه: «یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله». [8] است و اظهار تأسف مىکند که چرا من در مورد فرمان خدا تقصیر و کوتاهى کردم:
«إن أشد الناس حسرة یوم القیامة الذین وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله...». [9]
حجاب گناه
در تطبیق و تفسیر گناه با دقت و تأمل بیشتر، معانى لطیفترى نصیب انسان مىشود. به گونهاى که مکروهات و حتى مباحات را هم گناه، تلقى مىکند؛ البته نه گناهى که مایه سقوط از عدالت فقهى و سقوط در جهنم باشد؛ بلکه به این معنا که اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضایل عقلى، محروم مىشود. چنین انسانى گاهى فضایل را هم حجاب مىداند؛ نه براى این که اینها شرعا نارواست؛ بلکه چون رؤیت و سرگرمى به اینها نمىگذارد انسان به «أم الفضائل» راه پیدا کند و به طور کلى هر مرتبه پایین نسبت به عالى، حجاب مىشود تا به اسماء و اوصاف الهى برسد که در آنجا سخن از حجاب نورى است؛ به این معنا که، اسماء و صفات فعلى، حجاب اسماء و صفات ذاتى و اسماء و صفات ذاتى، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و کسى به آن جا راه ندارد.
توبه عام و خاص
توبه در لغت به معناى رجوع است؛ وقتى «بنده» به مولاى خود بر مىگردد، مىگویند «توبه» کرده است. ذات اقدس اله در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه مىدهد:
«و توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون لعلکم تفلحون». [10]
یعنى، اى مؤمنان! به سوى حق توبه کنید تا فلاح و رستگارى، نصیب شما بشود.
البته باید توجه داشت که توبه، بین معناى لغوى و معناى اصطلاحى و همچنین بین مراحل سه گانهاى که براى آن ذکر کردهاند، مشترک معنوى است، نه لفظى و همه اینها مصادیق آن معناى جامع است: توبه چون به معناى رجوع است، گاهى رجوع از معصیت به اطاعت، گاهى رجوع از مخالفت به موافقت، گاهى رجوع از «ترک اولى» به «اولى» و گاهى رجوع از غیر خدا به خداست.
مرحله اول: توبه که توبه عمومى و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است که انسان معصیت کار از تبهکارى خود دست بردارد. گناهکار اگر چه عالم باشد، در حقیقت از «عوام» بهشمار مىآید . چون «عوام» در این جا در مقابل «علما» نیست؛ بلکه در مقابل «عقلا» است. بنابراین، کسى که اهل گناه باشد، عامى است گرچه تحصیل حوزوى یا دانشگاهى داشته باشد. به هر تقدیر، توبه عوام آن است که از گناه بپرهیزند؛ اما توبه خواص، پرهیز از «ترک مستحب و اولى» است؛ یعنى، اگر بعضى از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترک کرده باشد از آن توبه کند و از این رقیقتر آن است که انسان از ترک کارى که مستحب شرعى نیست ولى محبوب ارشادى است توبه کند و از اینها رقیقتر هم آن است که او هیچ خلافى نکند، بلکه همه احکام الهى را بشناسد و انجام دهد، ولى در عین حال از توجه به ما سوى الله توبه کند که بعد توضیح داده مىشود.
شیطان در کمین انسان است و هرگز او را در خواب و بیدارى رها نمىکند و مىکوشد تا انسان از فضیلت باز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتکاب مکروه سرگرم کند و اگر موفق نشود کسى را به مکروه مبتلا کند، او را سرگرم مىکند تا واجب را ترک کند ، و اگر در این زمینه هم توفیقى نیافت ، او را به ترک مستحب مبتلا مىکند، و اگر این گونه از امور هم در دسترس شیطان قرار نگرفت، سعى مىکند تا انسان را به بعضى از واجبها یا مستحبهاى مهم، مشغول کند تا او از واجبها یا مستحبهاى مهمتر باز بماند؛ همچنین گاهى تلاش مىکند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولى» باز بماند ، و اگر در این امور هم موفق نشد، مىکوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد؛ یعنى، او را به غیر خدا مشغول کند؛ مانند انجام عبادت براى پرهیز از جهنم یا اشتیاق به بهشت؛ زیرا براى سالکان کوى حق، این نجات از جهنم و یا اشتیاق به بهشت هم خار راه است.
توبه و ترمیم گذشته
پس، توبه افراد عامى به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبت به گذشته جدا پشیمان باشند و آن را ترمیم کنند و نسبت به آینده هم عزم قطعى بر ترک خلاف داشته باشند که البته ترمیم گذشته، کار آسانى نیست؛ زیرا ترمیم تنها به پشیمانى از گذشته زشت، نیست، بلکه حقوق فراوانى دارد که آنها را هم باید ترمیم کرد و آن این است که اگر کسى در گذشته، کار بدى کرده، اگر آن کار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم کرده است:
1. کسى که حق، عرض یا مال او تلف شده و از بین رفته است.
2. امر خدا که اطاعت نشده است؛ چون خدا تضییع حقوق دیگران را تحریم کرده است.
3. خود گناهکار؛ زیرا او با این کار، روح خویش را آزرده و به آن آسیب رسانده استگ و با توجه به این که روح و بدن، چند صباحى مجاور و همسایه همند ولى به تدریج، روح همسایه خود را ترک و به دیار خود سفر مىکند، بنابراین، بدن نباید بر اثر اشتیاق به لذایذ، همسایه خود را آزرده خاطر کند؛ اما ترمیم حق دیگران چندان دشوار نیست، ولى تأمین رضاى الهى و تطهیر قلب آلوده کار آسانى نیست.
شستشوى دل کار دشوارى است؛ از این رو در ادعیه، به ما آموختهاند تا بگوییم:
«اللهم طهرنى فیه من الدنس و الاقذار». [11]
پروردگارا! ما را از پلیدیها و آلودگیها پاک کن، یا بگوییم:
«اللهم اغسلنى فیه من الذنوب و طهرنى فیه من العیوب». [12]
خدایا! ما را از گناهان و عیبها، شستشو بده.
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعا چرک و «رین» است و روح را تیره مىکند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤیا معرفتى نصیب وى شود و نه بیدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را کشف و تعلیم صحیحى را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیارى از اسرار از او نهفته است. روحى که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است:
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها». [13]
چنانکه به خورشید، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یاد کرده است:
«و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و اللیل اذا یغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها». [14]
همان گونه که خورشید و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنایى روز، تاریکى شب و برپایى آسمان و زمین، از سوى ذات اقدس اله امورى دایمى است، الهام به نفس از ناحیه او نیز دائمى است، ولى شنونده این صدا کم است؛ زیرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان مىرسانیم که صداى حق شنیده نمىشود، و گرنه او همواره با جان ما سخن مىگوید.
این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، براى همین است که صداى الهامهاى الهى را بشنود؛ چون اگر کسى بخواهد صداى دورى را بشنود، ناچار است که خود ساکت باشد و حرف نزند. به هر تقدیر توبه براى عوام همین است و توبه «خواص» هم پرهیز از «ترک اولى» است؛ به این معنا که، انسان ترک اولى را نسبت به گذشته، جبران و نسبت به حال ترک کند و نسبت به آینده تصمیم بگیرد که مبتلا نشود.
توبه اخص
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غیر خداست؛ چنانکه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنه لیغان على قلبى و إنى لأستغفر بالنهار سبعین مرة». [15]
گاهى انسان در صحنه قلب خود، نوعى گرفتگى مشاهده مىکند، مثل این که ابرى فضاى دل را پوشانده است و نمىداند چگونه آن را بزداید. از این رو به فکر مىافتد تا در مزرعه یا در پارکى قدم بزند؛ در کنار رودى بنشیند و یا با دوست خودسخن بگوید. آنگاه خیال مىکند آن ابر، برطرف شده است؛ در حالى که چنین نیست و آن ابر غلیظ شده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمىدهد که در فضاى تیره زندگى مىکند. گاهى انسان خیال مىکند که با جلسات انس و فکاهیات، ابر زدایى یا غبار روبى مىشود؛ در صورتى که چنین نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: من در هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم؛ یعنى «خلیفة الله» و «انسان کامل» ، هر روز هفتاد بار استغفار مىکند که مبادا این ابرها فضاى دل را بگیرد. البته استغفار براى انسان کامل در حقیقت، «دفع» است نه «رفع» ؛ او استغفار مىکند تا ابر، جلو دید دل را نگیرد؛ نه این که بخواهد ابرهاى موجود را برطرف کند؛ زیرا توجه به غیر خدا مانند توجه به فرشتهها یا توجه به خود وحى و یا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سید حیدر آملى اگر پیامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و یا ولایتشان توجه بکنند، این خود، حجاب است. [16] زیرا محضر امن خدا جز شهود او چیز دیگرى را نمىپذیرد. بنابراین، همواره استغفار انبیا براى این است که آنان این گونه از توجهات را دفع کنند.
تذکر: دفع حجاب که هدف استغفار انسان کامل است اعم از حجاب ظلمانى و حجاب نورانى است، آنان از حجاب ظلمانى منزهند و از این رو همان طور که رفع حجاب ظلمانى براى آنان مطرح نیست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود؛ چون با ورود در حصن توحید ناب از گزند حجاب ظلمانى مصونند و عمده کوشش آنان دفع حجابهاى نورانى است.
توبه، بازگشت به صراط مستقیم
سخن نورانى امام على (سلام الله علیه): «الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة». [17] راه تائبان و همچنین توبه عوام، خواص و اخص را مشخص مىکند:
توبه عوام این است که آنان از چپ و راست که معصیت است، به وسط راه که صراط مستقیم است برگردند.
توبه خواص این است که فعل مکروه یا ترک مستحب را «مضله» و گمراهى بدانند و آن را رها کنند و «وسطى» که فعل مستحب و ترک مکروه است، «جاده» و صراط مستقیم بدانند و به آن توجه کنند.
توبه اخص توبه از توجه به غیر خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و یا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است که نزد گروه سوم «مضله» و گمراهى بهشمار مىرود و «وسطى» که توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقیم است.
کمیت و کیفیت توبه
توبه، کمیت و کیفیتى دارد. کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را مىدهد:
«توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون». [18]
و کیفیتش هم عبارت از «نصوح» یعنى خالص بودن است که در این زمینه نیز قرآن کریم مىفرماید: «یا ایها الذین امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا». [19]
اگر توبه، فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و نصوح یعنى خالص باشد، آنگاه لغزشهاى گذشته بخشوده مىشود و انسان تائب به منزله بىگناه است: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له». [20]
چون به گناه، «ذنب» مىگویند و معناى «ذنب» با «ذنب» نزدیک است. ذنب دنباله یا دم است و گناه را نیز چون «ذنب» یعنى دنباله دارد و انسان را رها نمىکند و عقوبت به بار مىآورد ذنب گفتهاند، و چون عقوبت، نتیجه کار است و در آخر آن، تحقق پیدا مىکند از این جهت به آن عقوبت مىگویند. اما با توبه، دنباله گناه قطع مىگردد. به هر تقدیر گناه، مانع راه و اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناه زدایى است.
هماهنگى تشریع و تکوین
قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مىکند؛ یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مىکند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند؛ مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مىکند رجوع به خداست؛ انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مىکند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون». [21]
اصل کلى حاکم بر حیات بشرى است؛ همان گونه که «کل نفس ذائقة الموت». [22]
اصل حاکم بر همگان است.
براى این که انسان، قبل از مرگ «طبیعى» ، به موت «ارادى» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعى» به «مراجعه ارادى» ، رجوع کند قرآن کریم راههاى تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه» و «انابه» نوعى مرگ و رجوع است. کسى که توبه مىکند، در حقیقت از شهوت و غضب مىمیرد و آنها را «اماته» مىکند و مىمیراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوى سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل مىمیرد و براى این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، مىکوشد آنچه را که عقل دستور مىدهد همان را بفهمد و عمل کند؛ یعنى از لذایذ عقلى، طرفى ببندد.
این که به ما گفتند: «موتوا قبل أن تموتوا». [23]
یعنى قبل از این که به مرگ طبیعى بمیرید، به موت ارادى بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مىفرماید: «عباد الله، زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا». [24]
یعنى قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفتهاند. وقتى انسان رجوع مىکند، هجرتش آغاز مىشود.
از سوى دیگر، رجوع تکوینى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مىرسند و برخى دیگر در وسط راه مىمانند؛ مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل مىشود و دوباره به دریا بر مىگردد؛ اما آبهایى که به دریا برمىگردد بر دوگونه است؛ قسمتى از آنها در نهرهاى کوچک به سمت دریا حرکت مىکند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانهها به دریا ملحق مىشود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولى رودخانههاى بزرگ خروشان است و هنگامى که به دریا مىرسد، آبهاى کنار دریا را مىشکافد و خود را تا به عمق دریا مىرساند. بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است؛ گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مىیابند:
«یا أیها الانسان إنک کادح إلى ربک کدحا فملاقیه». [25]
اما معناى «لقاء الله» ، این نیست که همه به مرحله «دنى فتدلى فکان قاب قوسین أو أدنى». [26] برسند. در مرگ و رجوع طبیعى، همگان یکسان نیستند؛ چنانکه در مرگ و رجوع اختیارى نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشتهاند و انابه را بالاتر از توبه دانستهاند . گاهى انسان از معصیت و مخالفت به اطاعت و موافقت رجوع مىکند و گاهى از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع مىکند و در این حالت دوم به چیزى جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتى دارد، در نظام تشریع نیز درجاتى دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مىشود.
نمونهاى از هماهنگى
نمونهاى از هماهنگى تکوین با تشریع این است که خداى سبحان همان گونه که در نظام تشریع، امورى را بر ما مقرر کرده است؛ مانند: «کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم». [27] یا «کتب علیکم القتال و هو کره لکم». [28]
مشابه این، راههایى را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند: «أولئک کتب فی قلوبهم الایمان و أیدهم بروح منه». [29]
در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم؛ در حالى که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگى بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن مىدانیم؛ یعنى، مىگوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، مىفرماید: اگر کسى راههاى صحیح را طى کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او مىکند. [30]
بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان» ، کتابتى تشریعى، مانند «کتب علیکم الصیام»
نیست، بلکه کتابت تکوینى است. از این رو دلهاى یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته است به گونهاى که چیزى نمىتواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند؛ به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهى و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینى ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن» است. چنین کسانى از روح خاصى برخوردارند که در افراد دیگر نیست.
توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مىکند: روح عادى؛ که در آیاتى مانند:
«و نفخت فیه من روحى». [31] و «نفخ فیه من روحه». [32] مطرح شده است. هر انسانى از این روح نفخى بهرهمند است و روح خاص که از همان «روح القدس» نشئت مىگیرد و این درباره مؤمنان خاص است؛ همان گونه که مىفرماید: «و أیدهم بروح منه». [33]
که این، «روح تأییدى» است، نه «روح نفخى» و چنین انسانى مؤید است و با قدرت الهى تأیید مىشود و بنابراین، چیزى او را از پا درنمىآورد؛ نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمىآورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد؛ زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مىفرماید:
«و لقد أضل منکم جبلا کثیرا أفلم تکونوا تعقلون». [34]
او بسیارى از افراد را فریب داده است، ولى در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:
«إن کید الشیطان کان ضعیفا». [35]
یعنى، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.
اصولا ذات اقدس اله، هنگامى که اجزاى جهان را با یکدیگر مىسنجد، به گونهاى سخن مىگوید و هنگامى که مجموعه نظام کیهانى را با قدرت خود مىسنجد، به گونهاى دیگر سخن مىگوید : وقتى اجزاى جهان را نسبت به هم مىسنجد، کوهها را خیلى استوار مىداند و مىفرماید : کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ مىکند؛ مثلا، در سوره «نحل» مىفرماید: «و ألقى فى الارض رواسى أن تمید بکم». [36] ما کوهها را بلند قرار دادهایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.
امیرالمؤمنین ( علیه السلام) نیز مىفرماید: «و وتد بالصخور، میدان ارضه». [37]
خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتى دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند؛ اما همین کوههاى سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:
«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا أمتا». [38]
یعنى از تو در باره کوهها مىپرسند. در پاسخ آنها بگو که خداى من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستى و بلندیهاى زمین، صاف و هموار گردد.
بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیارى از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنایت خاص خدا قرار گرفته، از آن روح تأییدى، مدد بگیرد، شیطان نمىتواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقدارى این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهى را در دلهاى ما مىنگارد و ما را با روح خاص خود تأیید مىکند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است . البته در هر کارى تشریع، تابع تکوین است؛ ولى در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار مىگیرد و گاهى برعکس عمل مىشود.
فرار به سوى قلعه امن
در قرآن کریم از رجوع و هجرت انسان به سوى خدا به «فرار» نیز تعبیر شده، مىفرماید: «ففروا إلى الله». [39] به طرف خدا فرار و هجرت کنید. بیش از یک قلعه امن در عالم نیست و آن قلعه امن همان توحید است و انسان براى این که از گزند حوادث درون و بیرون برهد باید به طرف قلعه امن فرار کند. دستور فرار به سوى خدا، متوجه همه حتى معصومین (علهیم السلام) است و اختصاص به مشرکان، اهل کتاب و مسلمانان عادل یا فاسق ندارد. البته آنها که خیلى دورند باید خیلى تلاش کنند تا خودشان را نزدیک کنند و کسانى که در قلعه امن توحید هستند خیلى باید تلاش کنند تا خودشان را به آن هسته مرکزى قلعه امن برسانند. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده است: «و أسکنى فیه بحبوبات جناتک». [40]
همچنین حضرت امام سجاد ( علیه السلام) به خداى سبحان عرض مىکند: «و أحللنا بحبوحة جنانک». [41] یعنى، ما را در هسته مرکزى بهشت، که امنترین جاى بهشت است، جاى بده، و آنان که در هسته مرکزى جنت لقاى حق قرار دارند مىکوشند تا مشمول قهر نگردند و از آن مقام رفیع هبوط نکنند.
فرار به طرف خدا چندین درجه و مرحله دارد. جاهلان باید از جهل به علم فرارکنند و احکام و حکم الهى را فرا گیرند و وقتى از جهل رهیدند و به علمرسیدند، باید از علم حصولى و مفهومى فرار و به علم شهودى و حضورى راهپیدا کنند و هنگامى که از علم حصولى به علم شهودى راه یافتند؛ یعنى معلومشان، مشهود شد و «علم الیقین» آنان، «عین الیقین» شد، باز هم این فرار را ادامه دهند تا از عینالیقین به «حقالیقین» برسند و همچنین فرارشان را ادامه دهند تا این که چیزى را جز حق، مشاهده نکنند (وحدت شهود، نه وحدت وجود) .
روزى سلمان (رحمة الله علیه) از قبرستانى عبور مىکرد. پس از سلام به مردگان آن گورستان، از آنان پرسید: آیا شما مىدانید که امروز، جمعه است؟ پس از آن، در عالم رؤیا یکى از مردگان قبرستان را دید و به سلمان گفت: آرى ما مىدانیم امروز، جمعه است؛ زیرا روز جمعه پرندگان ذکر مخصوصى دارند . [42] بنابراین، جهان و انسان موجود هستند و حمد آنان نیز هست؛ اما انسان «حامد» به ماسواى حق، توجهى ندارد و «ندیدن» غیر از «نبودن» است. این مرحله نهایى «فرار الى الله» در بخش علمى است.
مقام عمل هم مراتبى دارد که عبارت است از فرار از معصیت به اطاعت، فرار از اطاعت بردگانه و تاجرانه (اطاعت براى ترس از جهنم یا شوق به بهشت) به اطاعت شاکرانه و عاشقانه (اطاعت براى شکر و محبت خدا)، و از این مرحله هم فرار کردن و اطاعت و شکر و محبت را هم ندیدن و فقط غرق در شهود محبوب شدن. البته مراحل پایانى بخش عمل با بخشهاى علم یکى مىشود؛ یعنى، پایان عمل همان شهود است؛ عمل تمام شدنى است، ولى علم و معرفت حق، پایان ناپذیر است.
تکیهگاهى مطمئن
مهمترین راهى که قرآن براى نزاهت روح فرا راه سالکان کوى لقاى حق ارائه مىکند این است که سالک از شهود غیر خدا مبرا و تائب شود. حکم خدا این است که از غیرخدا کارى ساخته نیست؛ چنانکه در سوره «قصص» مىفرماید: «کل شىء هالک إلا وجهه له الحکم و إلیه ترجعون». [43]
هر چیزى جز خدا و وجه او، «هالک» است و اگر هلاکت آن، امروز براى افراد عادى، روشن نیست، فردا که پیشگاه حقیقت، ظاهر مىشود براى همگان مشهود خواهد شد.
خداى سبحان پس از این که در این کریمه، یک قضیه سلبى، یعنى «کل شىء هالک إلا وجهه» را ذکر مىکند، مىفرماید: «له الحکم» ؛ اگر غیر خدا هالک است، پس حاکم نیست و اگر حاکم نبود، هیچ کس تحت حکومت او نیست و اگر باید به محکمه حاکم، مراجعه کرد و غیر از خدا احدى حاکم نیست، پس باید به محکمه خدا رجوع کرد. از این رو مىفرماید: «وإلیه ترجعون» و این، مهمترین عامل نزاهت و آرامش روح است.
علت نا آرامى افراد عادى آن است که به چیزى تکیه مىکنند که خود تکیهگاهى ندارد. به همین جهت به عنوان ضربالمثل مىگویند: «الغریق یتشبث بکل حشیش» ؛ انسان غرق شده، به هر گیاهى تکیه مىکند و دست مىاندازد تا نجات پیدا کند؛ زیرا خیال مىکند آن گیاه، در دریا ریشه دارد و قوى است. کسانى که در محبت دنیا غرق شدند، دست و پا مىزنند و هر لحظه، احساس خطر مىکنند و به این و آن متمسک مىشوند و به زرق و برقها تکیه مىکنند تا از اضطراب برهند، ولى نمىتوانند.
قرآن کریم درباره افرادى که گرفتار آتش دوزخ مىشوند، مىفرماید: «و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها». [44] اینها به دنیا بسنده کرده، راضى و مطمئن شدند، در حالى که دنیا متاع فریب است: «و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور». [45]
دنیا متاع فریب است و انسان را مىفریبد و اگر غریق به فریبگاه تکیه کند، قطعا نمىآرمد. این که مردان الهى مطمئنند براى آن است که به حق متکى هستند و حق، ثابت مطلق است: «ذلک بأن الله هو الحق». [46] براى رسیدن به این مقام والا، باید از هر گناهى توبه کرد. انسان گناهکار، شرمنده است؛ زیرا با این که چیزى مانع قدرت خدا نبود، خداوند به او مهلت داد تا گناه کند و فورا او را کیفر نکرد و آبروى او را هم نزد دیگران نبرد.
اگر چنین حالتى براى انسان رخ دهد ، از گناه پشیمان مىشود و این اولین قدم است. آنگاه سعى مىکند گناه نکند و گناه گذشته را جبران کند و اگر همین راه را ادامه دهد، به جایى مىرسد که دیگر نام گناه را بر لب جارى نمىکند و یاد گناه را در دل خطور نمىدهد و آنگاه که به بارگاه خداوند بار مىیابد ، اصلا توجه به این ندارد که قبلا گناه کرده است، چنانکه بهشتیان بعد از ورود به بهشت، گناهان گذشته را به خاطر نمىآورند؛ زیرا همین تذکر گناه، خود شرمآفرین است و در بهشت هیچ اندوه و شرمى نیست.
مردان الهى نیز تذکر گناه را عیب مىدانند. چون مایه شرم است و آنان هم اکنون به حضور اله ، بار یافتهاند. البته در ابتدا و اواسط راه، تذکر گناه، فضیلت است؛ زیرا انسان را وادار به توبه و انابه مىکند، لیکن در پایان راه که مشمول لطف ویژه الهى شدهاند، گناه قبلى مورد نسیان قرار مىگیرد و منشأ این نسیان هم انساء الهى است و این انساء هم از بارزترین نمادهاى عنایت خدا به عبد تائب است؛ زیرا اگر نسیان ذنب نباشد، هماره بنده تائب با تذکر گناه پیشین شرمنده است و همین شرمندگى رنج توانفرساست. [47] پىنوشتها:
[1]. مباحث این بخش بر اساس ترتیب باب دوم کتاب «أوصاف الأشراف» محقق طوسى تنظیم شده است.
[2]. محاسن برقى، ج 1، ص .205
[3]. سوره اعراف، آیه .96
[4]. محاسن برقى، ج 1، ص .207
[5]. سوره اسراء، آیه .64
[6]. محاسن برقى، ج 1، ص .206
[7]. سوره صف، آیات .3 2
[8]. سوره زمر، آیه .56
[9]. محاسن برقى، ج 1، ص .212
[10]. سوره نور، آیه .31
[11]. مفاتیح الجنان، دعاى روز 13 ماه رمضان.
[12]. مفاتیح الجنان، دعاى روز 23 ماه رمضان.
[13]. سوره شمس، آیات .8 7
[14]. سوره شمس، آیات .6 1
[15]. بحار، ج 25، ص .204
[16]. جامع الأسرار، ص .27
[17]. نهجالبلاغه، خطبه 16، بند.7
[18]. سوره نور، آیه .31
[19]. سوره تحریم، آیه.8
[20]. بحار، ج 6، ص 21 و .41
[21]. سوره بقره، آیه .156
[22]. سوره آل عمران، آیه .185
[23]. بحار، ج 69، ص .59
[24]. نهجالبلاغه، خطبه .90
[25]. سوره انشقاق، آیه.6
[26]. سوره نجم، آیات .9 8
[27]. سوره بقره، آیه .183
[28]. سوره بقره، آیه .216
[29]. مجادله، آیه .22
[30]. قرآن کریم، توحید را گاهى به صورت دعوى غیبى ذکر مىکند که افرادى که اهل استدلال نیستند مىتوانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدى است.گاهى هم برهان اقامه مىکند؛ مانند: «لو کان فیهما الهة إلا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقى یا نظرى و حصولى است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانى است که به وسیلهعلم شهودى، نصیب سالک شاهد مىشود؛ چنانکه مىفرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65) . گر چه، هر علمى که انسان دارد بر اساس تعلیم الهى است: «علم الإنسان ما لم یعلم» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید مىشود و چنین علمى اولا تحقیقى است نه تقلیدى و ثانیا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقیقش هم تحقیق بصرى است، نه نظرى. چنین ایمانى، تزلزلناپذیر است، ولى ایمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نیست. در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ؛ یعنى، آن روح ایمانى را که باید داشته باشد ندارد؛ چون ایمان، انسان را از تبهکارى در برابر خدا بازمىدارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهى ثابت و گاهى متغیر است، ولى آن ایمان الهى که در آیه «کتب فى قلوبهم الإیمان» (سورهمجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک مىشود و خدا هم آن را با دست خود در جان انسان سالک مىنگارد.
[31]. سوره حجر، آیه .29
[32]. سوره سجده، آیه.9
[33]. سوره مجادله، آیه .22
[34]. سوره یس، آیه .62
[35]. سوره نساء، آیه .76
[36]. سوره نحل، آیه .15
[37]. نهجالبلاغه، خطبه 1، بند.3
[38]. سوره طه، آیات .107 105
[39]. سوره ذاریات، آیه .50
[40]. مفاتیحالجنان، دعاى روز 22 ماه رمضان.
[41]. مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشر، مناجاة المطیعین.
[42]. بحار، ج 101، ص .279
[43]. سوره قصص، آیه .88
[44]. سوره یونس، آیه.7
[45]. سوره حدید، آیه .20
[46]. سوره حج، آیه .62
[47]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 153
منبع:مراحل اخلاق در قران ص153