سكوت ،راهبرد قرآني براي رشد و تعالي
نويسنده:مجيد محسني
منبع:روزنامه کیهان
منبع:روزنامه کیهان
سكوت عرفاني
در بسياري از كتب عرفاني (از نثر و نظم) سخن از صمت و سكوت و خاموشي است. اين مطلب هر چند ريشه روايي دارد و در كتب روايي، سخنان بسياري از معصومان(ع) نقل شده است كه خاموشي و سكوت را ستوده اند و حتي در ميان عارفان يكي از مقامات بلند و شامخ عرفاني شناخته و دانسته شده است. چنان كه صمت و سكوت، از ابزارهاي رسيدن به كمالات عرفاني و سير و سلوك، از جايگاه ويژه اي برخوردار است و گفته اند كه صوم و صمت و عوامل ديگري موجب شده است تا انسان هاي صاحب نامي چون عطار و مولوي به كمالات آن چناني دست يابند و سرآمد روزگار خويش گردند و جهان و جهانيان بدانان افتخار كنند. اين گونه است كه مولوي اين عارف سالك دل سوخته به خموشي و خاموشي تخلص مي كند و در اشعارش خود را بدين نام مي خواند.در روايات آمده است كه كمال العقل الصمت؛ به اين معنا كه وقتي عقل و خرد به كمال مي رسد و آدمي به يك معنايي به بلوغ عقلاني (كه مي گويند در ميانسالي و چهل سالگي بدان مي رسد) دست مي يابد، خاموشي برمي گزيند و سكوت اختيار مي كند.
در عرفان هاي سرخپوستي و بودايي و شرقي و غربي اش نيز، اين معنا وجود دارد كه سالك و عارف مي بايست دوره هاي سختي را براي كسب اين مقام بكوشد و راه و روش سكوت را بياموزد. دوره هايي كه بس دشوار است و جان آدمي را به لب مي رساند.
مشكل اين جاست كه آدمي به طور طبيعي نمي تواند خاموش باشد. هر چند كه دندان به لب گزيده و خاموش به كنجي نشسته، ولي در دل او غوغايي است كه از بيرون او بيشتر است. هزاران سخنگو با او از هر دري سخن مي گويند و او را سرگرم مي كنند. اين جاست كه شاعر پارسي گوي شيرين زبان ما مي سرايد:
در اندرون من خسته دل ندانم كه كيست
كه من خموشم او در فغان و غوغاست.
در عرفان سرخ پوستي به جهت آن كه با منطق و زبان معمولي آدمي مبارزه شود و نوع ديگري از بينش و منطق را جانشين روشي معمولي سازد، دستورهاي سختي را براي رهايي از سخنگويي با خود داده است. سالكان آن راه و روش مي كوشند تا خود را به مقام صمت مطلق برساند و آن من دروني را ساكت و خاموش سازند. كاري كه به محالات و ممتنعات شبيه تر است. يعني نوعي استحاله عقلي فراتر از استحاله عادي را مي گويم. به هر حال تلاشي است كه در آن مكتب و روش انجام مي پذيرد و نمي دانم تا چه اندازه مثمرثمر است و آيا ثمره و باري مي دهد يا اصلا اين همه چيز جز تخيل نيست. آخر چه كسي را ياراي آن است كه اين فريادگر و سخنگوي درون را خاموش كند؟
انسان اصولاً با اين سخنگو همزاد است. با اين سخنگوست كه فكر مي كند و مي انديشد. اوست كه او را هدايت مي كند. اوست كه راه و روش و اختراع و ابتكار را به او مي آموزد. اين سخنگو در حقيقت، همان چيزي است كه به اصطلاح قرآني بيان ناميده شده است. يعني افتخار آدميت است و فصل مميز انسان از ديگران مي باشد. قرآن مي گويد آن گاه كه خداوند بيان را به آدمي آموخت به خود باليد. پرسش اين است كه اين بيان و اين افتخار آدميت چيست؟ آيا جز همين سخنگوي درون ما و اين قوه ناطقه آدمي است. آخر اگر اين سخنگو برود براي آدمي چه مي ماند؟
سكوت قرآني
به نظر مي رسد كه همين مسئله وجود ذاتي سخنگو در درون آدمي است كه قرآن هرگز به صمت به مفهومي كه برخي چه از عارفان و چه غيرعارفان گفته اند، توجه نداده است و آن را راهي براي رهايي برنشمرده است.قرآن از اين ابزار براي رشد و تعالي انسان بهره جسته است. اكنون كه اين سخنگو، از سخن گفتن بازنمي ايستد كه اين سخنگويي ذاتي اوست، چه بايد كرد؟راهكار قرآن اين است كه آن را جهت داده و به ابزاري سودمند تبديل كند. از اين رو مسئله تفكر و تدبر از اصول اساسي در راه و روش قرآني براي رسيدن به كمالات است. تفكر در انسان و تدبر در كائنات اصلي است كه قرآن بارها و بارها بر آن تأكيد داشته است. انسان سالك كسي است كه در آفاق (بيرون) و انفس (درون) خود مي كاود و تفكر مي كند.از اين رو سيره عملي بزرگان را بايد در تفكر و ذكر دانست. اين گونه است كه در كنجي به خموشي مي نشينند و به تفكر و ذكر مشغول مي شوند. اين گونه است كه ساعتي تفكر به هفتاد سال عبادت و پرستش مي ارزد. اين گونه است كه مصداق كساني مي شود كه خداوند از آنان به اهل ذكر ياد مي كند: واذكروا الله ذكرا كثيرا.