شادي
شادي
شادي
مريم و مادرش از اتوبوس پياده شدند.سرِکوچه هنوز پسرک گل فروش ايستاده بود.مريم به مادرش گفت:«مامان!زهرا خانم چقدر از گل هاي نرگس خوشش آمد.» مادر گفت:«آره،زهرا خانم عاشق گل است.هم کلاسي هم که بوديم هميشه از خانه براي بچه ها گل مي آورد.قلبش مثل گل است.خيلي مهربان و باصفاست.الان توي يک موسسه خيريه کار مي کند.بدون اينکه يک ريال پول بگيرد.برايش دعا کن مريم جان تا زودتر حالش خو ب شود.مي داني که زهرا خانم بچه ندارد؛اما مي گويد همه بچه يتيم ها،بچه هاي من هستند.» مادر خنديد و گفت:«ان شاءالله....چه آرزوي قشنگي!»مريم و مادرش وارد کوچه شدند.
مريم گفت:«مامان چرا گفتي به ما هم خيلي خوش گذشت؟» مادر گفت:«خوب ،اتفاقاً به ما بيشتر خوش گذشت،مي داني چرا؟چون ما به عيادت زهرا خانم رفتيم و دلش را شاد کرديم و هم الان هزاران فرشته ما را تا خانه همراهي مي کنند.»مريم با تعجب پرسيد:«هزاران فرشته !کو؟کجاست؟» مادر گفت:«حيف که ما نمي توانيم به راحتي آن ها را ببينيم؛امام صادق(ع) مي فرمايند:«کسي که به عيادت بيماري برود،هفتاد هزار فرشته او را تا خانه اش همراهي مي کنند و براي او دعا مي کنندتا گناهانش بخشيده شود.» حالا فکر مي کني شادي ما بيش تر و بزرگ تر است يا شادي علي؟»مريم خنديد و گفت:«معلوم است،شادي ما» و نگاهي به آسمان کرد و گفت:«حيف شد!کاش مي توانستم فرشته ها را ببينم!»
مريم گفت:«مامان چرا گفتي به ما هم خيلي خوش گذشت؟» مادر گفت:«خوب ،اتفاقاً به ما بيشتر خوش گذشت،مي داني چرا؟چون ما به عيادت زهرا خانم رفتيم و دلش را شاد کرديم و هم الان هزاران فرشته ما را تا خانه همراهي مي کنند.»مريم با تعجب پرسيد:«هزاران فرشته !کو؟کجاست؟» مادر گفت:«حيف که ما نمي توانيم به راحتي آن ها را ببينيم؛امام صادق(ع) مي فرمايند:«کسي که به عيادت بيماري برود،هفتاد هزار فرشته او را تا خانه اش همراهي مي کنند و براي او دعا مي کنندتا گناهانش بخشيده شود.» حالا فکر مي کني شادي ما بيش تر و بزرگ تر است يا شادي علي؟»مريم خنديد و گفت:«معلوم است،شادي ما» و نگاهي به آسمان کرد و گفت:«حيف شد!کاش مي توانستم فرشته ها را ببينم!»
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}