اجرت قبل از موعد
اجرت قبل از موعد
اجرت قبل از موعد
روزي مردي نزد شيوانا آمد و از فقر و تنگدستي گله كرد. او گفت كه در دهكده زميني كوچك دارد و كلبه اي محقرانه و متأسفانه دخل و خرجش كفاف تأمين معاش خانواده را نمي دهد و هر روز از روز قبل فقيرتر و تنگدست تر مي شود. او گفت در دهكده براي او كاري نيست و تمام اهل خانه چشم اميدشان به اوست تا كاري براي خود دست و پا كند و درآمدي كسب نمايد. اما چنين كاري پيدا نمي شود و او نمي داند كه چه كند.
شيوانا از مرد پرسيد: «اگر تو همين الان در راه بازگشت به خانه بميري و از دنيا بروي، خانواده ات چه مي كنند؟» مرد فكري كرد و گفت: «خوب آنها اول برايم عزاداري مي كنند و بعد چون گرسنه هستند و بايد براي خود غذايي دست و پا كنند، هر چه دارند جمع مي كنند و زمين و كلبه را مي فروشند و به شهر ديگري مي روند و درآنجا دسته جمعي كار مي كنند تا خودشان را سير كنند.» شيوانا از مرد پرسيد: «اگر همين الان زلزله اي بيايد و همه چيز حتي همان كلبه زمين را از بين ببرد و چيزي براي فروختن و كسي براي خريدن در دهكده باقي نماند، اما تو و خانواده و بقيه اهل دهكده به فرض محال زنده بمانيد، آنگاه چه مي كنيد؟»
مرد تنگدست فكري كرد و گفت: «خوب! اندكي قوت لايموت جمع مي كنيم و دسته جمعي به شهر ديگري مهاجرت مي كنيم و دسته جمعي هر جا كاري بود مستقر مي شويم و زندگي كولي وار را شروع مي كنيم.»
آنگاه شيوانا تبسمي كرد و گفت: «خوب! حتماً بايد بميري يا حتماً بايد زلزله اي بيايد تا تو و خانواده ات به خود تكاني بدهيد و مهاجرت را شروع كنيد. تا زنده اي كمي تلاش به خرج دهيد و اگر لازم آمد همين امشب مهاجرت را شروع كنيد»!
منبع:نشريه از نو، شماره 5و6
شيوانا از مرد پرسيد: «اگر تو همين الان در راه بازگشت به خانه بميري و از دنيا بروي، خانواده ات چه مي كنند؟» مرد فكري كرد و گفت: «خوب آنها اول برايم عزاداري مي كنند و بعد چون گرسنه هستند و بايد براي خود غذايي دست و پا كنند، هر چه دارند جمع مي كنند و زمين و كلبه را مي فروشند و به شهر ديگري مي روند و درآنجا دسته جمعي كار مي كنند تا خودشان را سير كنند.» شيوانا از مرد پرسيد: «اگر همين الان زلزله اي بيايد و همه چيز حتي همان كلبه زمين را از بين ببرد و چيزي براي فروختن و كسي براي خريدن در دهكده باقي نماند، اما تو و خانواده و بقيه اهل دهكده به فرض محال زنده بمانيد، آنگاه چه مي كنيد؟»
مرد تنگدست فكري كرد و گفت: «خوب! اندكي قوت لايموت جمع مي كنيم و دسته جمعي به شهر ديگري مهاجرت مي كنيم و دسته جمعي هر جا كاري بود مستقر مي شويم و زندگي كولي وار را شروع مي كنيم.»
آنگاه شيوانا تبسمي كرد و گفت: «خوب! حتماً بايد بميري يا حتماً بايد زلزله اي بيايد تا تو و خانواده ات به خود تكاني بدهيد و مهاجرت را شروع كنيد. تا زنده اي كمي تلاش به خرج دهيد و اگر لازم آمد همين امشب مهاجرت را شروع كنيد»!
منبع:نشريه از نو، شماره 5و6
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}