در چاه


 

نويسنده : عبيد زاکاني




 
خراسانيئي را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعي شراب مي خورد؛ يکي آنجا رفت، گفت: “پدرت در چاه افتاده است”. او را دل نمي داد که ترک مجلس کند، گفت: “باکي نيست، مردان هرجا افتند!” گفتند: “مرده است”. گفت: “والله شير نر هم بميرد”. گفتند: “بيا تا بر کشيمش”. گفت: “ناکشيده پنجاه من باشد” گفتند: “بيا تا در خاکش کنيم”. گفت: احتياج به من نيست. اگر زر و طلاست، من با شما راضي ام و بر شما اعتماد کلي دارم. برويد و خاکش کنيد!”

مصحف
 

اتابک سلغر شاه هر زمان به خط خود مصحفي (1) نوشتي و با تحفه اي چند به کعبه فرستادي و در باقي سال به شراب مشغول بودي. چند سال مکرر چنين کرد و يک سال مجدالدين حاضر بود، گفت: “نيک مي کني چون نمي خواهي، به خانه خداوندش مي فرستي!”

پيري
 

مجدالدين با زنش ماجرا (2) کرد، زنش به غايت پير و بد شکل بود؛ گفت: “خواجه، کدخدايي (3) چنين نکنند که تو مي کني: پيش از من و تو ليل و نهاري بوده ست”. گفت: “زحمت خود مده، پيش از من بوده باشد؛ اما پيش از تو نبوده باشد!”

پيمبري
 

شخصي دعوي نبوت کرد، او را پيش مأمون خليفه بردند. مأمون گفت: “اين را از گرسنگي، دماغ خشک شده است”. مطبخي (4) را بخواند، فرمود که “اين مرد را در مطبخ ببر و جامه خوابي نرمش بساز و هر روز شربت هاي معطر و طعام هاي خوش مي ده تا دماغش با قرار آيد”. مردک مدتي براي تنعم (5) در مطبخ بماند، دماغش با قرار آمد. روزي مأمون را از او ياد آمد، بفرمود تا او را حاضر کردند؛ پرسيد که: “همچنان جبرئيل پيش تو مي آيد؟” گفت: «آری!» گفت: “چه مي گويد”؟ گفت: مي گويد که: “جايي نيک به دست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبري را اين نعمت و آسايش دست نداد، زينهار تا از اينجا بيرون نروي!”

پي نوشت ها :
 

1) قرآن کريم
2) دعوا
3) زن داري. عيالواري
4) آشپز
5) ناز و نعمت

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.